سفر به سرزمین وحی در موسم حج قسمت ششم

سفر به سرزمین وحی در موسم حج قسمت ششم
خلاصه

حالا كه نوبت به ما رسيده است همانطور كه آمده ايم بايد برويم. كعبه را با همه نـور و زيبايي اش با حجرالاسود، صفا و مروه و زمزم بخدای كعبـه بسـپاريم هرچنـد كـه آن را برنتابيم.

7 5 00

وداع با كعبه معظمه

ما نيز مانند همه همراهان خوشحاليم از اينكـه ايـن فريضـه را بـا موفقيـت بـه پايـان رسانده ايم. اما احساس غريبي تا عمق وجود ما رخنه مي كند و همـه را آشـفته و مشـوش مي سازد. اين احساس همان حس روز نخست است كه روز به روز پر رنگ تـر شـده اسـت. اين همان ترس از فرياد جرس است. جرسی كـه بسـتن مهمـل را فريـاد و فرمـان دهـد. ماموريت تمام است. كاري برايتان در مكه نمانده است. بار سفر بر بنديـد. ايـن احسـاس خوشحالي موفقيت را طولاني نمي كند. اما در هراسيم كه فرياد جرس را بشنويم. هـر روز كه می گذرد از قصر عمر زندگي ما در مكه خشتي كنده ميشود. تا روزی كه خشتهاي قصر عمر زندگي به پايان برسد.

می دانيم كه مدت زيادي طول نخواهد كشيد. اما همـين اسـت كه هست. نوبت تو و دور تو كه گذشـت بايـد جـا را بـراي ديگـران خـالي كنـی. آنچـه تشويش و آشفتگی را بيشتر می سازد تماشای صحنه های وداع و تـرك حجـاج اسـت كـه همه روزه و حتي شبها شاهد آن هستيم. شاهد اشكهایی هستيم كه هنگام وداع با كعبـه به چشم حجاج می نشيند. شاهد بستن بارهایی هستيم كه همه روزه در مسير راه می نگيرم. شاهد حركت اتوبوسهایی هستيم كه حجاج را می برد. شاهد خلوت شدن مكـه و شـاهد كم شدن جمعيت مسجدالحرام. همه اينها صحنه هايي است كه بـر بنـا گـوش مـا نجـوا می كند كه موعد وداع و رفتن نزديك است. بايد شما هم مانند ديگران وداع كنيد و كعبه را به خداي آن بسپاريد. در اين مدت بارها شاهد وداع حجاج با كعبه بوده ايم كه اشك ريـزان بـا حسـرت بـه كعبه نگاه می كنند. ما خوشحاليم كه فرصت داريم بيشتر در كنار كعبه باشيم. در آن روزها علی رغم ديدن همه قرائن حركت هرگز رفتن خود را باور نكرده ايم. چنان با كعبـه انـس گرفته ايم كه سالها است با او همجواريم. چنان با كعبه مانوس شده ايم كه گويا هيچ چيـز نمی تواند ما را از او جدا بسازد. اما اينها توقعاتی غير دست يافتني است. مـا نيـز روزی بايد كفش و كلاه برداريم و كاسه و سفره جمع كنيم و كعبه را بـا همـه جبـروتش بـرای ديگران بگذاريم تا براي انجام ماموريت به آنجا بيايند.

روزها چه زود می گذرد. بزودی فرمـان حركـت بسـوي مدينـه صـادر خواهد شد. صبح همان روز براي انجام طواف وداع به كعبه می رويم و بعد از نماز صـبح اين طواف را انجام می دهيم.

حالا كه نوبت به ما رسيده است همانطور كه آمده ايم بايد برويم. كعبه را با همه نـور و زيبايي اش با حجرالاسود، صفا و مروه و زمزم بخدای كعبـه بسـپاريم هرچنـد كـه آن را برنتابيم.

كعبه امروز بيشتر از روزهاي ديگر خود نمايی می كند. بيش از روزهاي ديگر دل انگيز و دوست داشتنی شده است. می داند كه ما رفتنی هستيم. در اين مدت كم كـه در كنـارش بوده ايم به زندگی در آن عادت كرده ايم. دل كندن از آن را بـاور نـداريم. دل بريـدن از آن نيز دشوار است. دير آمديم و زود بر می گرديم. همانطوری كه در يـك روز آفتـابی بعـد از نماز صبح به ملاقات كعبه آمده ايم. بايد امروز بعد از نماز صبح آن را ترك كنيم. می دانـيم كه دلتنگ خواهيم شد. دلتنگ كعبه. دلتنگ طواف در صحن هميشه شلوغ. دلتنـگ زمـزم، دلتنگ نشستن طبقه ی دوم بين نماز شام و خفتن و بحث و گفتگوهـايي كـه در آنجـا بـا همراهان داريم. دلتنگ روزهای اول ورود و تقلّاي پيداكردن جـای در بـام طبقـه ی سـوم. دلتنگ انتظار براي نمازها. دلتنگ تماشای شب هنگام كعبه از طبقه ی سوم. دلتنگ تماشای جلوه نگفتنی كعبه از آن بالا. دلتنـگ اتـاق مكـه و بحثهـای داخـل آن در بـاره ی مسـايل مختلف دينی و مذهبی. دلتنـگ روزهـا و شـبهـای منـا. دلتنـگ مناجـات هـای جبـل الرحمـه. دلتنـگ سرگردانی های بر گشت به مزدلفه از عرفات. دلتنگ خستگی های ناشی از انجام مراسم. می دانم كه می رويم اگرچه باور نكنيم و هرچند برنتابيم. اما اين را هم می دانم كه قسمتي از وجود مان اين جا خواهد ماند. خاطراتمان اين جا خواهد ماند. هميشه در آرزوی ايـن بوده ام كه روزهای انجام مراسم لبيك گويان و پياده از نقطه ای به نقطه ای ديگر بـرويم. امـا اكنون اين آرزو برای بازگشت مجدد بسيار نيرومند است.

به اين ترتيب با كعبه وداع می كنيم. بار ديگر چشمهای همراهان به اشك نشسته است. كسی نيست كه مانع آن شود. كسی نيز ابايي از آن ندارد كه اشـكهايش ديـده شـود. كـی می داند كه بار ديگر چنين فرصتی برايش فراهم می شود؟. سر انجام بـا همـه بـي بـاوری كعبه را با خاطراتش، با غم و شاديش، با روز و شب اش، با نور و جبروت و زيبايي اش، بـا جلوه و خودنمايي اش به خـدای كعبـه مـی سـپاريم و پـی سرنوشـت خـويش رهسـپار می شويم. رشك می بريم به كسانی كه همچنان فرصت دارند در كنار كعبه باشند. ساعاتی بعد از كنار هتل به اتوبوس سوار می شويم آهسته آهسته از مكه دور مـی شـويم.

اكنون فقط فرصت داريم به تماشاي كوههای مكه بنشينيم، لحظاتی بعد اين فرصت نيـز از دست می رود.

هرچه می گذرد از آباديهای مكه دور و دورتر مـی شـويم. سـاعاتی بعـد در مدينه خواهيم بود و به ملاقات مسجدالنبی خواهيم رفت.

آخرين چيزی كه مشاهده می كنيم اشكهايی است كه همچنان مهمان چشـم های حجـاج است. از بلندگوی اتوبوس كسی با زبان قشنگ تركی الوداع بـا مكـه را زمزمـه مـی كنـد. گرچه زبانش را نمی فهميم اما چون حرف مشترك است می دانيم چه می گويد.

الوداع يا مكه، الوداع يا عرفات، الوداع يا منا، الوداع يا مزدلفه، الوداع يا زمزم، الوداع يا حجر الاسود، الوداع يا صفا و مروه، الوداع يا مكه ،الوداع يا كعبه، الوداع يا كعبه.

می رويم و خاطراتی را بر جای می گذاريم. مكه و كعبـه و منـا و مزدلفـه و عرفـات و صفا و مروه را به خدای آن می سپاريم.

ضمنا کیفیت زیارت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم قبلا داخل سایت گذاشته شده است.

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)