سفر به سرزمین وحی قسمت اول

سفر به سرزمین وحی قسمت اول
خلاصه

نرم نرمک نورهای دیگری از دور چشمک می زند؛ همه می دانند نور مربوط به جده است. هواپیما یکسر سفید رنگ است. حجاج همه سفیدپوش و احرام بسته اند. همه بی تاب هستند و در انتظار، در انتظار ورود به میقات.

8 5 00

نرم نرمک نورهای دیگری از دور چشمک می زند؛ همه می دانند نور مربوط به جده است. هواپیما یکسر سفید رنگ است. حجاج همه سفیدپوش و احرام بسته اند. همه بی تاب هستند و در انتظار، در انتظار ورود به میقات.

اینک در اين وقت شب در آستانه ی میقاتیم، میقات دروازه ي ورود به حرم است. ميقات مرزی است که ورود و عبور از آن شرايطی دارد. در اين حريم بدون احرام نميتوانی وارد شوی و از آن عبور کنی. بايد احرام داشته باشی و شرايط احرام را رعايت کنی. حق کسی را پايمال نکنی، ظلم نکنی حرمت ديگران را نگهداری. موي نکنی و روی نخراشی. رنگ تعلق از خود دور کنی که يکی لباس تو است. حدود و مرزهای آن را رعايت کنی. لباس احرامی که ميپوشی و فضايی که در آن قرار داری واعظی است بر بنا گوشت. تو را پند و هشدار می دهد که حداقل بايد در اين چند روز زندگی کنی. زندگی کنی و از آن خاطره و خاطراتی با خود داشته باشی. شرايط احرام در واقع همان شرايط زندگي انسانی است. همين است که می گويند اگر آدم چند روز زندگی کند سالها خاطره از آن چند روز دارد. -

حجاج محترم، مهمانان گرامی تا دقايقی ديگر مع الخير از ميقات عبور می کنيم. مهماندار اعلان می کند. موجی از احساس در عمق وجود جريان می يابد. تو باز هم لبيک اللهم لبيک می گويی. صدای لبيک فضای درونی هواپیما را پر کرده است. کسی حرفی نمی زند. آرام و قرار از بين رفته است.

احساس نگفتنی به تو دست می دهد. اين احساس در سراسر وجود تو جريان دارد. احساسی که نه می شود گفت و نه بيان کرد. بايد ديد و تجربه کرد. درخواست ورود به ميقات گويا پيش از اين اجابت شده است. چند لحظه بعد اجازه ی ورود به ميقات داده خواهد شد.

لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک ان الحمد و النعمة لک و الملک لاشریک لک.

صدای لبیک از هر زمانی رساتر است. لبيک ها از هر زمان واقعي تر. از درون سينه برمی آيد. وارد حريمی شده ای که از همه عالم متفاوت است. درک همين نقطه به حجاج احساس متفاوتی می دهد. درک اينکه امشب به ميقاتيم اشکها را مهمان چشم های حجاج کرده است. برخي از همراهان سر در گريبان دارند. فضا و احساس حاکم بر سفر در اين هنگام بر قلبها، احساس و تصميمها حکومت می کند. بسياري از حجاج را بر انجام کارهاي نيک در آينده مصمم مي سازد. به ميقات آمده ايم اما توشه اي نياورده ايم. اما مصمم هستيم تا در روزگاری ديگر اين توشه را مهيا سازيم. اگر قسمت شود بازهم در چنين شبی و چنين سفری قدم بگذاريم. اين توفيق به ما دست خواهد داد تا با توشه بياييم؟

اين را اميد داريم. در اين شب و در ميقات بايد مهمترين سوالهای زندگی را از خود بپرسيم. براستی برای چی آمده ايم و به کجا خواهيم رفت. به ميقات آمده ايم تا اين سوال را از خود بپرسيم. نه بلکه به ميقات آمده ايم تا براي اين سوال پاسخی بيابيم. به ميقات آمده ايم که برای اين سوالها پاسخ های مناسب بيابيم. آيا در مقيات حضور می يابيم يا از آن عبور می کنيم. بسياری از چشم ها به اشک نشسته است. تا آستانه ی بريده شدن از همه تعلقات به پيش می رويم. يکی از مسايلی که در اين سفر همه همراهان نيز به آن اذعان دارند فراموشی دنيايی است که آن را پشت سر گذاشته ايم. از لحظه ای که سوار هواپیما شده ايم تشويشی جز انجام ماموريت حج وجود ندارد. نگرانيای جز موفق شدن در اين سفر نيست. دقیقه ای جز انجام حج ابراهيمی وجود ندارد. اين احساس نه تنها به ما دست می دهد. بلکه براي همراهانی که بيشتر با دقیقه های دنيایی آغشته اند نيز تجربه ای ارزشمند است. الله اکبر

تنها دقیقه ای که همین آغاز همراهان را مشوش ساخته است ترس از پايان سفر است. این سفر همانند زندگی است که با همه مشکلاتش باز هم دوستش داريم. در هیچ شرایطی حاضر نیستم آن را پايان دهيم. ترس پایان سفر همانند ترس پايان زندگي است. این ترس زندگی را متاثر می سازد. اين هراس نيز اين سفر و اين ماموريت را. همه ترس ما اين است که اين سفر زود پايان يابد. جرس فرياد بدارد که کاسه و کوزه را برداريد، کفش و کلاه کنيد و مهمل ها را ببنديد. ترس از فرياد جرس امن و عيش را از ما ربوده است.

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)