شرح احوالات و سلوک عارفان ۱

شرح احوالات و سلوک عارفان ۱
خلاصه

حال در اصطلاح صوفیان، معنا یا واردی از قبیل حزن و سرور یا قبض و بسط است که به واسطه صفای قلب بر اثر ذکر خدا، در اوقاتی مانند نماز، سماع و خلوت، پدید می‌آید.

3 5 00

وارد

صاحب «اللمع» مي گويد: وارد هر چيزي از معاني غيبيه است كه بدون قصد بنده بر قلب وارد مي گردد و گفته شده که وارد چيزي است که بعد از يادي مي آيد و دل ها را مستغرق مي سازد. پس وارد، عطيّه ي الهي و برکتي است که حضرت باري(ج) در قلب سالکين مي ريزد. قشيري در رساله ی خود مي گويد: وارد، آن چيزي از خواطر و افکار ستوده است که به طور غير ارادي بر قلب وارد مي گردد. گاهي واردي از حق است و گاهي واردي از علم و عموماً واردات، وارد کننده سرور يا وارد کننده حزن و اندوه يا وارد قبض يا وارد بسط يا معاني ديگري از اين ها مي باشند.

واردات عبارت از احوالي است كه از جهت فوق بر قلب فيوضاتي مي آيد كه تحمّل آن دشوار است. بايد دانست كه رعايت جهت فوق از وجه شرف و به سبب ممارست توجّه به آن جهت است و الا حق(ج) را بيرون از دايره ی جهات بايد جست و اين واردات را در طريقه، عدم وجود و وجود عدم مي­ گويند.

رياضت و مجاهدت

در قرآن کريم آياتي است که اراده هاي آهنين قلب هاي مؤمن و با ايمان را براي قيام شب، جهت عبادت خاص خداوند متعال و براي تقوا و مجاهدت و ذکر با اسلوب گيرا و خارق العاده بر مي انگيزد؛ چنانکه فرموده خداوند يکتاي لاشريک است: (أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ ءَانَاءَ ﭐللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ ﭐلْئَاخِرَةَ وَيَرْجُواْ رَحْمَةَ رَبِّهِ) «يا کيست که او عبادت مي کند ساعت هاي شب در حال سجده و ايستاده مي ترسد از آخرت و اميدوار رحمت پروردگار خود است» زمر / 9 و همچنان فرموده او تعالي است: (وَﭐتَّقُواْ ﭐللَّهَ)«تقواي خدا پيشه كنيد و خداوند به شما علم مي آموزد». بقره / 282 و فرموده خداوند: (وَﭐلَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا)«كساني كه در راه ما جهاد مي كنند ما آنان را به راه خودمان هدايت مي كنيم ». عنكبوت / 69 و فرموده خداوند: (تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ ﭐلْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ)«دور مي ماند پهلو هاي شان از خوابگاه مي خوانند پروردگار شان را در حال ترس و اميدواري و از آنچه رزق داديم ايشان را، نفقه مي کنند». سجده /16 و فرموده خداوند: (ﭐلَّذِينَ يَذْکُرُونَ ﭐللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَکَّرُونَ فِي خَلْقِ ﭐلسَّمَاوَاتِ وَﭐلْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ ﭐلنَّارِ)«آن کساني که ياد مي کنند خدا را در حال ايستاده و نشسته و بر پهلوهاي شان و تفکر مي کنند در آفرينش آسمان ها و زمين (مي گويند) پروردگارا! تو اين را بيهوده و باطل خلق نکردي. تو را به پاکي ياد مي کنيم. پس ما را از عذاب دوزخ دور بدار». آل عمران / 191

اگر ما در اين آيات بينديشيم، به روشنی معني رياضت را در قيام و بر پاي داشتن شب، دعا، رجا، تفکّر و انديشه در آفرينش آسمان ها و زمين، ذکر کردن شب و روز و در تقوا بسر بردن درک مي­ کنيم(«صُمت و جوع و خلوت و سُهر و ذکر دوام/ناتمامان را کند این پنج تمام» صمت: سکوت، جوع: کم خوردن، سهر: شب بیداری).

با آنکه قرآن کريم در آيات بسياري به بهره گرفتن از طيّبات و پاکيزه هاي دنيايي تشويق و ترغيب مي نمايد، اين حقيقت را نيز براي انسان بيان مي­ کند که بدون شک دنيا فاني و ناپايدار است و آنچه نزد خداوند است (اجر اخروي) بهتر و ماندگار است.

ما به يقين از تجربه ي صوفيانه امام غزالي دانستيم که رياضت و تهجّد به مدّت دراز براي چشيدن طعم علم و آزمايش آن ضروري است و يقيناً مشايخ تصوّف، خلوت چهل روزه يا چلّه کشيدن را تجربه نموده اند. در اين چلّه، صوفي به شوق در عبادت مستغرق مي شود و قلب او به آنچه او را در دوام اين راه تحريک مي كند روشن مي گردد. در قرآن کريم از قصّه هاي انبيا ـ علي نبيّنا و عليهم الصلوة و السلام ـ براي اين رياضت مثالهايي است که از آن جمله قصه سيّدنا زکريا(ع) در سوره آل عمران است آنگاه که از پروردگار خود خواست(فَهَبْ لِي مِن لَّدُنکَ وَلِيّاً)«پس عطا کن مرا از نزد خود وارثي». مريم / 5 و دعاي او را خداوند قبـول فرمـود: (يَا زَکَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَامٍ ﭐسْمُهُ يَحْيَىٰ)«اي زکريا ما تو را بشارت مي دهيم به فرزندي که اسم او يحيي است». مريم / 7 پس از پروردگار خود خواست که براي اداي شکر در مقابل لطف او تعالي وي را به چيزي (به عبادتي) امر كند كه انجام دهد: (قَالَ رَبِّ ﭐجْعَل لِّي ءَايَةً)«گفت پروردگارم براي من نشانه، تعيين کن». مريم / 10 پروردگار اين خواسته او را اجابت فرمود (قَالَ ءَايَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ ﭐلنَّاسَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً وَﭐذْکُر رَّبَّکَ کَثِيراً وَسَبِّحْ بِـﭑلْعَشِيِّ وَﭐلْإِبْکَارِ)«گفت نشانه تو اين است که سه شبانه روز با مردم سخن نگويي مگر به اشاره و ياد کن پروردگار خود را در شب ها و صبحگاهان و بسيار تسبيح بگوي». آل عمران / 41. همچنان خداوند وقتي که حضرت موسي(ع) را به رفتن در کوه طور امر مي کند که با او حرف بزند مي فرمايد: (وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً)«ياد کن آن زماني را که ما وعده گذاشتيم با موسي چهل شب». بقره / 51 و در سوره اعراف آمده: (وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً)«و وعده گذاشتيم موسي را سي شب و تکميل نموديم آن را به ده شب ديگر. پس ميعاد پروردگارش چهل شب کامل شد». اعراف / 142 و از آياتي كه ذكر شده نتيجه مي گيريم که آنچه دلالت بر تعيين و محدوديت عزلت در چهل روز مي نمايد، در قرآن کريم است و حتماً سالکين از روي تجربه دانسته اند که همين عزلت چلّه در تربيت نفس و جلوگيري آن از سرکشي و طغيان و در بازگشت بر عبادات به خشوع و فروتني و انديشه و تفکّر، مفيد است.

کشف و کرامات

کشف و کرامات از ثمره هاي سلوک در دروازه تصوّف اند و از قبيل خوارق عاداتي هستند که در عمل ـ از روي عقل ـ خارج حدود امکان توان بشـري تصـوّر مي گردد؛ پس اگر چنين عملي از پيامبر بزرگواري به قصد عاجز ساختن طرف صادر گردد، آن معجزه است؛ مثل زنده کردن مردگان براي حضرت عيسي(ع) و تبديل عصا به مار که حضرت موسي(ع) انجام مي داد و قرآن عظيم، که خداوند(ج) آن را معجزه دايمي براي پيامبر جليل القدر سيّدنا خاتم الانبيا، حضرت محمّد رسول الله(ص) گردانيده است.

اگر چنين عملي از مردي نيکو و با تقوا بدون ادّعاي نبوّت و قصد عاجز کردن دیگران و یا هرگونه مسابقه ای سر بزند، از قبيل کشف و کرامت است؛ ولي هر گاه چنين عملي، از شخص غير مسلمان و يا مسلمان فاسق ظاهر گردد، از قبيل استدراج، فريب و خدعه شيطان است(كلمه استدراج در كتب تصوف بسيار مستعمل است و به طور عموم از آن به حالتي تعبير مي گردد كه وقتي خداوند(ج) اراده فرمايد بعضي بزهكاران درگمراهي خود هرچه بيشتر غرق شوند برايشان توانايي غير عادي مي دهد). فرق بين معجزه و کرامت اين است که معجزه علامت صدق نبي در دعوي نبوّت او است و نبي مأمور به اعلان آن مي باشد تا در برابر مردم حجّت و دليلي باشد؛ اما صاحب کرامت براي پوشيده نگه داشتن کرامات سعي و کوشش مي نمايد؛ مگر هنگامي که براي قانع کردن گمراهان مجبور به ارائه آن گردد.

در کتب تصوّف آمده است که بزرگان مشايخ تصوّف، محروميت از کشف و کرامت را آرزو مي کرده اند. اين تمنّي يا به سبب خوفشان از غرور و يا به خاطر اجتناب از آگاهي بر اسرار مردم بوده است(نقل است که امام ابو حنیفه از روی آب وضویی که از اعضا جاری بود به گناهان افراد وقوف می یافت و از خدا خواست تا آن را از او دور کند). بعضي مشايخ تصوّف در هنگام سکرات موت آرزو کرده اند که هرگز چيزي را از قبيل کشف و کرامات ندانند از ترس اينکه مبادا بر منزلت و مقام خود اعتماد و اتّکا نمايند و ترس و خشوعي را که در پيشگاه رب العزت بر آنها واجب است به جاي نياورند.

چيزي که در تصوّف قبول شده اين است که کشف، دليل علوّ مقام نيست؛ ممکن است گاهي براي ديوانه حاصل شود و از ولي صالحي پوشيده گردد و مثل آن مانند آن است که شخص به وسيله ورزش و تمرين، قوت عضلاني را به دست مي آورد؛ در حالي که او از روي منزلت و مقام از يک مرد ضعيف البنيه پايين تر و کمتر است. لذا موضوع اساسي و اصلي در ميزان و محاسبه، فقط همان تقوا به خداوند(ج) و پيروي و تطبيق شريعت او تعالي است(عده ای عرفا بر این باب معتقدند اگر به درجه ای برسی که بپری و در هوا پرواز کنی مگسی باشی، اگر بر آب روی خَسی باشی، پس نیکی کن تا کسی باشی).

گاهي خارق عادت (عمل معجزه آسا) براي اثبات و تحکيم بنيان نبوت ظاهر مي گردد؛ مثال آن در هم شکستن ايوان کسرا در شب ميلاد رسول اکرم(ص) است. اما مساعدت و ياري براي شخص صالح و نيکوکار و با تقوا نيز حاصل مي گردد و آن اينکه مثلاً دعاي او در حق ديگران قبول مي گردد.

فرق بين غيب و کشف اين است که علم به غيب، درک چيزهاي درون پرده و سرپوشيده است؛ چه آن اسرار در گذشته بوده باشد و چه در حال حاضر يا در آينده روي دهد؛ هر وقت که بخواهد و هر گونه که بخواهد؛ امّا کشف آن است که خداوند(ج) وقتي اراده فرمايد پـرده ی حجاب را از چشم بصيرت (بينايي باطني) بر طرف مي سازد و اشيا را پيش روي او ظاهر مي گرداند و آن معناي علم غيب را نمي دهد و وقتي که انبيا و رسل ـ عليهم الصلوة و السلام ـ چنان بودند که غيب را نمي دانستند پس اوليا به طريق اولي غيب را نمي دانند؛ خداوند(ج) فرموده است: (قُل لَّا أَقُولُ لَکُمْ عِندِي خَزَائِنُ ﭐللَّهِ وَلاَ أَعْلَمُ ﭐلْغَيْبَ وَلاَ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّي مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ)«بگو نمي گويم براي شما که خزينه هاي خدا در نزد من است و نمي گويم که من غيب مي دانم و نمي گويم به شما که من ملک و فرشته هستم، پيروي نمي کنم مگر آنچه را که به من وحي مي شود». انعام / 50 و فرموده است: (قُل لَّا أَمْلِکُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلَا ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ ﭐللَّهُ وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ ﭐلْغَيْبَ لَـﭑسْتَکْثَرْتُ مِنَ ﭐلْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ ﭐلسُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)«بگو: «من» به رسانيدن نفع يا ضرري براي خود قادر نيستم. مگر آنچه را خدا خواسته است و اگر من غيب مي دانستم خيري بي شمار بدست مي آوردم و هرگز به من زياني نمي رسيد. نيستم من مگر بيم دهند و مژده دهنده براي گروهي که ايمان مي آورند». اعراف / 188

کشف دور ساختن حجاب از بينايي قلب است براي آگاهي بر اسراري که خداوند(ج) ظهور آن را اراده مي فرمايد؛ همانطورکه امام غزالي(رح) در کتاب المنقذ خود گفته است: در همين خلوت ها براي من اموري كشف گرديد که شمار و تشريح آن امکان ندارد و گفته است از اوّل طريقت، مکاشفات و مشاهدات آغاز مي گردد به گونه اي كه سالکين حتي در بيداريشان ملائکه و ارواح انبيا ـ علي نبيّنا و عليهم الصلوة والسلام ـ را مشاهده مي کنند و از آنها آوازهايي را مي شنوند و فوايدي را از ايشان مي گيرند.

کشف همان آگاهي یافتن بر اسرار پشت پرده از معاني غيبي است و کرامت به حقيقت پيوستن عمل خارق العاده مثل قبول دعاي اوليا به حضور خداوند براي شفای مريض يا بر طـرف ساختن غم يا اعطاي برکـت در رزق و غيـر آن است و همچنان در پيشگاه عظمت و قدرت خداوند قبول خوارق است؛ مثل آوردن کرسي بلقيس از شهر سبا در يک چشم به هم زدن به اذن الهی.

مشايخ تصوّف چنين عقيده دارند که کرامات اوليا، امتداد معجزات حضرت رسول اکرم(ص) است؛ چرا که اين کرامات جز به سبب پيروي از سنّت آن حضرت(ص) حاصل نشده است.

گاهي به سبب رياضت نفس و تمـرينات ذهني و نفسي و جسمي ظاهـراً امـور خارق العاده حاصل مي شـود؛ همانطور که اين حال در جوكي هاي هندو به مشاهده مي رسد. اين حالت چنان که پيشتر گفتيم از قبيل فريب و خدعه و استدراج است. شيخ بايزيد(رح) گفته است: اگـر مـردي سجّاده خود را بر روي آب هموار نمايد و در هوا چهار زانو بنشيند، بر او فريب نخوريد تا آنکه ببينيد او را در امر و نهي(الهي) چگونه مي يابيد.

نور

نور به معاني زيادي اطلاق مي شود. معني ظاهري آن همان روشني و ضد ظلمت است و از نظر تصوّف روشنايي اي است که قلب را احاطه مي کند و سالک روشني زيبا و گيرايي و بوي معطّر و خوشگوار و مزه لذيذي را با احساس معنوي قلبي در قلب خود حس مي کند آنچنان که در وصف نمي گنجد. نور در قرآن کريم به معاني زيادي آمده است:

1) اسمي از اسماءالله الحسني است (ﭐللَّهُ نُورُ ﭐلسَّمَاوَاتِ وَﭐلْأَرْضِ)«خداوند نور آسمانها و زمين است». نور/ 35.

2) اسمي از اسماء قرآن کريم و کتب آسماني است (فَئَامِنُواْ بِـﭑللَّهِ وَرَسُولِهِ وَﭐلنُّورِ ﭐلَّذِي أَنزَلْنَا وَﭐللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)«پس ايمان بياوريد به خدا و رسول و کتابي که نازل نموده ايم و خداوند به آنچه عمل مي کنيد آگاه هست». تغابن /8 (يَا أَيُّهَا ﭐلنَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْکُمْ نُوراً مُّبِيناً)«اي مردم حقا که شما را دليلي از جانب پروردگار شما آمده است و به سوي شما نور آشکاري (کتاب روشني) را نازل گردانيديم». نساء / 174 (قُلْ مَنْ أَنزَلَ ﭐلْکِتَابَ ﭐلَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَىٰ نُوراً وَهُدًى لِّلنَّاسِ«بگو چه کسي کتابي را که موسي آورد، نازل کرد در حالي که آن کتاب نور و راهنمايي براي مردم بود». انعام / 91 .

3) به معني ايمان که مقابل کفر است آمده (کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْکَ لِتُخْرِجَ ﭐلنَّاسَ مِنَ ﭐلظُّلُمَاتِ إِلَى ﭐلنُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَىٰ صِرَاطِ ﭐلْعَزِيزِ ﭐلْحَمِيدِ)«اين کتابي است که آن را به سوي تو فرستاديم، تا «به ارشاد آن» مردم را از تاريکي ها به حکم پروردگار ايشان به سوي روشنايي بيرون آوري به راه خدايي که غالب و ستوده شده است». ابراهيم / 1 و فرموده است: (يَهْدِي بِهِ ﭐللَّهُ مَنِ ﭐتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ ﭐلسَّلَامِ وَيُخْرِجُهُم مِّنِ ﭐلظُّلُمَاتِ إِلَى ﭐلنُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ)«راهنمائي و دلالت مي کند خداوند به وسيله آن، کسي را که طالب رضا و خشنودي او است راه هاي نجات را و آنها را بيرون مي آورد از تاريکي ها به سوي روشنايي به اراده خود و هدايت مي کند ايشان را براه راست». مائده / 16 در اين دو آيه کريمه و ده ها آيات ديگر واضح مي گردد که ايمان نور است و کفر ظلمت.

4) نور به معني بينايي و ديد چشم آمده است(هَلْ يَسْتَوِي ﭐلْأَعْمَىٰ وَﭐلْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي ﭐلظُّلُمَاتُ وَﭐلنُّورُ)«آيا کور و بينا برابر است يا آيا تاريکي ها و روشنايي برابر است». رعد / 16

5) به معني علم آمده است؛ به دليل اينکه شخص، بين نيک و بد نمي تواند فرق بگذارد مگر به وسيله علم و يقين؛ چرا كه گفته شده: علم نور است و جهل تاريکي.

شيخ محي الدين عربي(رح) در کتاب خود «هياکل النور» گفته است: نور عطيّه ي الهيه است که در قلب حلول مي کند؛ تاريکي دنياي فاني را که در قلب است خارج مي سازد و گنجايش براي غير او در قلب باقي نمي ماند.

امام غزالي در کتاب «المنقذ» خود گفته است: معرفت صوفيه و معنويه، نوري است که خداوند آن را در قلب بنـده مسلمان مي اندازد؛ پس نوري که اصحاب تصوّف مانند غزالـي و محي الدين عربي از آن ياد مي کنند به معني برکت و روشنايي و معرفت خاصه و مکاشفه و مشاهده است و آن ديد معنوي است که سالکان طريقت از آن بهره مند مي گردند و شکي نيست که کشف و کرامات و مقامات براي شخص مسلمان به وسيله همين نور ـ كه آن عين بصيرت و بينايي ضمير است ـ حاصل مي شود و به وسيله ی همين نور بر علم خود فايق مي گردد و به شخصيت ديگـري متحوّل مي شود. براي انبيا   - علي نبيّنا و عليهم الصلوة و السلام ـ اين نور حاصل شده است. بايد در اين فرموده خداوند(ج) تأمّل كنيم که به نبي اکرم خود ـ حضرت محمّد(ص) ـ فرموده است: (أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ وَوَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکَ ﭐلَّذِي أَنقَضَ ظَهْرَکَ وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ) «آيا سينه تو را براي تو باز نکرديم. و دور ساختيم از تو بار سنگيني را که پشت تو را خم نموده بود و بلند برديم براي تو ثناي تو را». شرح / 1ـ4 و اين نوري است که خداوند در قلب نبي اکرم انداخته است.

و در قصّه ی موسي(ع) به همراه بنده صالحي که بسياري از اسرار را به وسيله نور خداوند(ج) مي دانست در قرآن کريم آمده است: (فَوَجَدَا عَبْداً مِّنْ عِبَادِنَا ءَاتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً) «(پس در آنجا) بنده اي از بندگان ما را يافتند که او را رحمت و بخششي خاص از نزد خود داده ايم و هم از نزد خود وي را علم لدني و اسرار غيب الهي بياموختيم». كهف / 65. اين علمي که خداوند در قلب بنده مي اندازد، نور ناميده مي شود. البته عين جمله قرآني به شأن يوسف و لوط و موسي ـ علي نبيّنا و عليهم الصلوة و السلام ـ تکرار شده است؛  يوسف / 22. در قرآن کريم مثال هايي براي رحمت الهي است که به کلمه نور بيان شده و مراد از آن کرم و عطا، علم و حکمت و مقام است.

قلب

در اين اواخر کتابي را مطالعه كردم که تصوّف را مورد انتقاد قرار داده و با تعجب مي پرسيد كه چگونه ممكن است كه قلب ذکر کند؟ او چنين مي گفت: زیرا از نظر او قلب همان قطعه يا پاره گوشت است و بس! در حالي که چنين نيست. آيا نمي بينيد که کلام بدون زبان هم تکميل مي گردد مثل کاست هاي ضبط، راديو و تلويزيون؟ اين مثال از جنبه ي مادي است.

خلاصه چيزي که ما به آن رسيديم اين است که قلب در نزد صوفيه مرکز همين صفاتي است که قرآن کريم آن را ذکر کرده است و سالک به وسيله ذکر و به ياري مرشد کامل مکمل خود، براي پاک ساختن قلب از صفات خبيثه و آرايش آن به صفات حميده مي كوشد تا قلب خود را براي پذيرايي تجلّي پروردگارش آماده سازد وذکر او تعالي، زاد و توشه ي معنوي قلب اوگردد، پس اگر بر طريقت در ذکر و توبه استقامت ورزد، مستعد تجليات الهي مي گردد.

نفس

نفس بر خودي هرکس يا ذات انسان اطلاق مي گردد و به معني روح، خون، هوا و خواهشات و اميال انسان نيز آمده و به معني «چيـز» هم استعمال شده است؛ چنانکه گفته مي شود «النفس» آن چيز و آن چيز کسي است که در جواب خطاب کننده بگويد: بلي.کلمه ي نفس در بيشتر از دويست جا در قرآن كريم آمده است و صوفي سالک بايد به تنوير و تزکيه آن سعي و مجاهدت نمايد، خداوند(ج) فرموده است: (قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا) «حقا کسي که نفس را پاک ساخت، رستگار شد و حقا كسي که آن را آلوده و سياه و فاسد ساخت، زيان و خسران نمود». شمس / 9-10 و قبل از اين آيه فرموده است: (وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا). «و قسم به نفس و به آن ذاتي كه او را برابر و تکميل گردانيده است. پس او را به زشتي هاي او و پرهيزگاري او آگاه گرداند». شمس / 7- 8

پس سالک صوفي در تزکيه نفس خود و رشد دادن عنصر خير در آن و طرد عنصر شر، از قرآن کريم كمك مي جويد. خداوند(ج) فرموده است: (وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْمُفْلِحُونَ) «و آنکه از بخل و خوي لئامت نفس خود محفوظ ماند؛ آن گروه از رستگاران عالم اند». تغابن / 16؛ از اين رو تزکيه ي نفس از مهمترين طرق سالکين است که اگر نفس تزکيه نشود، سالک در خطـر سقـوط باقـي مي مانـد و بدون آن، براي او مقام ولايت متحقق نمي گردد. بعد از تزکيـه ي نفس توجّـه براي آرايش باطن به صفات حميده به منظور بالا رفتن در پلّه هاي تصوّف است؛ ولي آيا اين آسان است؟

يكي از مشايخ در كتاب خود، براي نفس هفت مرتبه معين كرده است:

1) امّاره(امّاره در لغت صیغه مبالغه بر وزن فعّاله به معنای بسیار امر کننده است آن هم به بدی. هر چند عده ای از عرفا به مقامی می رسند که امّاره امّاره می شوند یعنی بر نفس هم امر می کنند.): نفسي است که ميل به جانب حيواني دارد و صاحب خود را به سوي بدي راهنمايي مي کند و آن، معني آيه کريمه است که مي فرمايد: (وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ ﭐلنَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِـﭑلسُّوءِ) يوسف/53 بعضي گفته اند اين نفس از نفس حيوانيه اي که مانند چهار پايان جز متاع دنيا چيزي را نمي شناسد، بهتر است.

2) لوّامه: نفسي است که هنگامي كه انسان گناهي مرتکب مي شود يا عمل شرّي را قصد مي كند، او را سرزنش نموده و به توبه مي کشاند. خداوند فرموده است: (لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ ﭐلْقِيَامَةِ وَلَا أُقْسِمُ بِـﭑلنَّفْسِ ﭐللَّوَّامَةِ) «قسم مي خورم به روز قيامت و قسم مي خورم به نفس ملامت گر». قيامه / 1 و 2. و عدّه ای آن را وجدان می نامند.

3) ملهمه: نفسي است که فجـور و تقوا را از يكديگـر تمييـز مي کند؛ به اقتباس از ايـن فرمـوده‌ي خداوند(ج): (وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا). شمس / 7- 8

4) مطمئنه

5) راضيه

6) مرضيه: نفسي است که از پروردگار خود راضي شده و پروردگار از او راضي گرديده است به اقتباس از فرموده خداوند (ج): (يَا أَيَّتُهَا ﭐلنَّفْسُ ﭐلْمُطْمَئِنَّةُ ﭐرْجِعِي إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً فَـﭑدْخُلِي فِي عِبَادِي وَﭐدْخُلِي جَنَّتِي)«اي نفس آرامش يافته رجوع کن به سوي پروردگار خود در حالي که هم تو خشنود هستي و هم پروردگار از تو خشنود است». فجر / 27 - 28

7) نفس کامله: آن نفس، خاص انبيا ـ علي نبينا و عليهم الصلوة والسلام ـ و اولياي کامل است.

نفس لطيفه: از لطايف عالم خلق است که به عناصر اربعه اضافه شده است. عناصر اربعه آب(رطوبت)، خاک، هوا و آتش(حرارت) اند که با قلب و روح و سر و خفي که از عالم امر مي باشند، مقابل واقع مي شوند. لطيفه ی نفس با ذکر تزکيه مي گردد و آن نزد طريقه ی نقشبنديه، نفس ناطقه است. بوصيري شاعر صوفي (متوفي 696 هـ) در قصيده برديه خود بيتي دارد که مي گويد:

«نفس مانند طفل است، اگر او را به حالش بگذاري تا جواني اش به شير خوارگي ادامه مي دهد و اگر او را از شير باز داري، جدا مي گردد».

شيخ عبدالقادر گيلاني در کتاب خود به نام «الغنيه» گفته است: آفـت نفس، تمايل آن به فخر است و رغبت به آنکه مدح آن گفته شود و چنين شخصي حمّال است؛ زيرا براي او در عبادتش جز بار چيزي نيست و آن بار ريا کاري و شهرت طلبي اوست و يقيناً او بدون آنکه خودش احساس کند، هلاک مي گردد.

و کسي که نفس خـود را شناخت، پروردگار خود را شناخته اسـت و کسي که نفس خود را نشناخت،او را به حال خود رهاکرده است. البتّه حضرت يوسف ـ علي نبيّنا وعليه الصلوة والسلام ـ نفس خود را شناخته بود که خداوند از زبان او مي فرمايد: (وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ ﭐلنَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِـﭑلسُّوءِ) يوسف/53 خلاصه ي آنچه بيان کرديم اين است که سعي براي تزکيه ي نفس از اساس و اصول منهج تصوف در اسلام است.

ذکر

ذکر در اصطلحات تصوّف به معني ذکر و ياد کردن خداوند(ج) و مدح و ستايش ذات احديت اوست؛ مثل اينکه بگويد: «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله» همچنان دعاها و درودها.

کلمه ی ذکر در قرآن کريم به معني نماز و قرآن کريم آمده است؛ خداوند(ج) فرموده است: (يَا أَيُّهَا ﭐلَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا نُودِيَ لِلصَّلوٰةِ مِن يَوْمِ ﭐلْجُمُعَةِ فَـﭑسْعَوْاْ إِلَىٰ ذِکْرِ ﭐللَّهِ وَذَرُواْ ﭐلْبَيْعَ) «اي کساني که ايمان آورديد وقتي براي نماز در روز جمعه آواز داده مي شود، (اذان گفته شود) پس بشتابيد به سوي نماز و معامله خريد و فروش را ترک کنيد». جمعه / 9 در اينجا مراد از ذکر، نماز جمعه است و فرموده است: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا ﭐلذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ) «به يقين که ما قرآن را نازل کرده ايم و هر آئينه ما حافظ و نگهدارنده آن هستيم». حجر / 9 در اينجا مراد از ذکر، قرآن کريم است.

اما ذکر به معني تسبيح نيز در آيات متعددي از قرآن كريم آمده است که از جمله (وَﭐذْکُرِ ﭐسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاَ) «ياد کن نام پروردگار خود را و عزلت گزين از دنيا به سوي او به عزلت گزيدني». مزمل / 8 (فَـﭑذْکُرُواْ ﭐللَّهَ) «پس ياد کنيد خدا را». بقره / 198» (وَلَذِکْرُ ﭐللَّهِ أَکْبَرُ) «و هر آئينه ذکر خدا بزرگتر است». عنكبوت / 45 (أَلَا بِذِکْرِ ﭐللَّهِ تَطْمَئِنُّ ﭐلْقُلُوبُ) «آگاه باشيد که به ذکر خداوند دل ها آرامش مي يابد». رعد / 28 مي باشد.

ذکر شرعاً واجب است؛ به دليل امـر خداوند(ج) (وَﭐذْکُر رَّبَّکَ کَثِيراً) آل عمران / 41 (وَﭐذْکُر رَّبَّکَ فِي نَفْسِکَ) «و ياد کن پروردگار خود را در نفس خود». اعراف / 205 (يَا أَيُّهَا ﭐلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ عَن ذِکْرِ ﭐللَّهِ)«اي کساني که ايمان آورديد شما را اموال و فرزندان شما از ذکر خداوند باز ندارد و ياد کنيد خدا را چنانکه شما را هدايت کرده است». منافقون/9 (وَﭐذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ)«و ياد كنيد خدا را چنانكه هدايت كرد شما را». بقره /198 خداوند(ج) فرموده است: (فَـﭑذْکُرُواْ ﭐللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَىٰ جُنُوبِکُمْ)(«پس خدا را در حال ايستاده و نشسته و بر پهلو افتاده ياد کنيد». نساء / 103) و مطلوب کثرت و زيادي در آن است؛ خداوند متعال فرموده است: (ﭐذْکُرُواْ ﭐللَّهَ ذِکْراً کَثِيراً) (احزاب / 41) (وَﭐذْکُر رَّبَّکَ کَثِيراً) آل عمران / 41 (وَﭐذْکُر رَّبَّکَ فِي نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ ﭐلْجَهْرِ مِنَ ﭐلْقَوْلِ بِـﭑلْغُدُوِّ وَﭐلْئَاصَالِ وَلَا تَکُن مِّنَ ﭐلْغَافِلِينَ) («و پروردگار خود را در نفس خود از روي زاري و ترس و بدون آواز بلند در شب و روز ياد کن و از جمله غفلت کنندگان مباش». اعراف / 205) و فرموده است: (وَمَن يَعْشُ عَن ذِکْرِ ﭐلرَّحْمَـٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ) «و هر که غافل شود از ذکـر خداوند براي او شيطاني برگماريم پس آن شيطان همنشين و قرين او باشد». زخرف /36). چيزي که دلالت بر وجوب ذکر به انواع آن مي نمايد، عذاب و ويلي است که خداوند متعال بر ترک كننده ي ذکر مقرّر فرموده است آنجا كه مي فرمايد: (فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکْرِ ﭐللَّهِ).

علامه مناوي گفته است که ذکر سه قسم است:

1) ذکر عوام به زبان

2) ذکر خواص به قلب

3) ذکر خواص الخواص

خواص الخواص هنگامي که مذکور خود - ذات خداوند جلت عظمته- را در حال حضور مشاهده مي کنند همه چيز را ترک يا فراموش مي نمايند و آرزوهايشان آنقدر بزرگ و زياد مي شود که مي خواهند همين حالت شهود تا ابد دوام داشته باشد و حضرت حق برايشان در هر حال مشهود مي باشد.

امام نووي (رح) گفته است: «ذکر به قلب و به لسان مي باشد؛ بهتر اين است که به قلب و زبان يکجا باشد و اگر بر يكي اکتفا گردد، پس ذکر قلب بهتر است» (اللمع، ص100). خداوند(ج) فرموده است: (وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن)( كهف / 28) و فرموده است: (فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکْرِ ﭐللَّهِ).

محقق است که ذکر خداوند يگانه، علاج مجرب و فعال براي شست و شوي خبث و بد طينتي دل ها و دور ساختن صفات رذيله مانند حسد، کبر، بخل، کذب و ... است؛ خداوند(ج) مي فرمايد: (أَلَا بِذِکْرِ ﭐللَّهِ تَطْمَئِنُّ ﭐلْقُلُوبُ).( رعد / 28)

چنانکه آهن زنگار مي گيرد براي قلب نيز زنگاري است و آن زنگاري معنوي است؛ خداوند(ج) مي فرمايد: (کَلَّا بَلْ 2 رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا کَانُواْ يَکْسِبُونَ). (مطففين/14)

منظور از آن اين است که اعمال سيئه و گناه به زنگار معنوي تبديل مي شود که بر قلب مي نشيند؛ خداوند(ج) مي فرمايد: (وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ) (اعراف/43) غِل در اينجا معنوي است که ظاهراً آنرا احساس نمي کنيم و آن کينه، ظن، گمان، اشباح و پندارهاي بيمارگونه است.

طوري که گفته اند، قلب مانند آيينه زنگار مي گيرد و شکي نيست که ذکر خداوند(ج) صيقل آن است و آن را پاک مي کند.( آیینـه ات دانی چـرا غمّـاز نیسـت/زانکـه زنـگار از رخـش ممتاز نیسـت//آیینه شو و وصال پری طلعتان طلب/جاروب کن خانه را سپس میهمان طلب)

ذکر آدابي دارد که عارفان آن را بيان کرده اند؛ در مقدّمه ي آن پاکی بدن و وضو است و از جمله ي آن آداب، اختيار کردن گوشه ای تنها و خلوت است که رايحه ي ريا در آن به مشام نرسد و مهمتر از همه، حضور قلب است.

به سبب سعي و تربيت و توجّه مرشد كامل، به زودي قلب مريد به ذکر آغاز مي نمايد و خود را از زنگ و غش پاک مي سازد؛ در اينجا سخن از عالم خلق و عالم امر در ميان مي آيد به اقتباس از فرموده خداوند(ج): (أَلَا لَهُ ﭐلْخَلْقُ وَﭐلْأَمْرُ تَبَارَکَ ﭐللَّهُ رَبُّ ﭐلْعَالَمِينَ) «آگاه باشيـد که خداي راست آفرينش و فرمانروايـي و نهايت بزرگ است خداوند پروردگار عالم». اعراف /54

بايد دانست لطايفي كه ما از آنها نام بردیم و عبارت بودند از: قلب، روح، سرّ، خفي و اخفي، محسوس نيستند؛ بلكه از عالم امرند که به وسيله ذکر الله(ج) يکي پس از ديگري تزکيه و پاک مي گردد؛ بعد از آن لطيفه ی نفس تزکيه مي شود که از عالم حس است. پس اگر سالک به ذکر قلبي آغاز کند، محققاً در اصطلاح اهل تصوّف از عالم امر شروع کرده است.

مشاهده

مشاهده حالتي بلند و عالي است كه از آثار انکشاف مراتب حقايق اليقين است. شيخ شهاب الدين عمر سهروردي گفته است: محاضره، براي ارباب تلوين و مشاهده، براي ارباب تمکين و مکاشفه در بين هر دو است تا استقرار يابد. پس محاضره براي اهل علم (علم الیقین) و مکاشفه براي اهل ديد (عین الیقین) و مشاهده براي اهل حق (حق اليقين) است.

تلوين و تمکين، دو مقام از مقامات تصوّف اند؛ تلوين براي سالکي است که از يک مقام به مقام ديگري منتقل شود و تمکين براي سالکي است که به مقصود وصل مي شود و استقرار حاصل مي کند.

لاهوت، ناسوت، جبروت، ملکوت

موضوع علم لاهوت ذات خداوند(ج) است مثل علم کلام و به معني الهيات است.

عالم ناسوت از عالم ماده است. کلمه ناسوت سرياني است که از کلمه ناس گرفته شده و آن علمـي است که متعلّق به انسان و عالـم مادي بوده و به معني انسانيّت است.

جبروت از صفات خداوند(ج) است؛ «جبّار» از قدرت و قهر است؛ بنده در عالم ملکوت مختار است و در عالم جبروت، مجبور. بر او حتمي است که آنچه را حق معيّن نموده اختيار کند و آنچه اراده فرموده اراده نمايد. نزد ابي طالب مکي(رح) جبروت، عالم عظمت است که عبارت از عالم اسماء و صفات الهيه مي باشد؛ ملکوت عالم غيب است و ناسوت عالم ماده و طبيعت و انسان و جبروت ما بين ناسوت و ملکوت است. ملکوت، عالم مطهرين و ملايکه است و عالم لاهوت عالم غيب است که به ذات الله(ج) تعلّق دارد.

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)