شرح احوالات و سلوک عارفان۲

شرح احوالات و سلوک عارفان۲
خلاصه

حال در اصطلاح صوفیان، معنا یا واردی از قبیل حزن و سرور یا قبض و بسط است که به واسطه صفای قلب بر اثر ذکر خدا، در اوقاتی مانند نماز، سماع و خلوت، پدید می‌آید.

3 5 00

بسم الله الرّحمن الرّحیم

قبض و بسط

قبض و بسط دو حال اند که سالک هر دو را مي گذراند؛ در حال قبض انسان احساس دلتنگي و در حال بسط، احساس راحتي و خوشي مي كند. (در علم تجربی نيز برای اجسام انقباض و انبساط تعريف شده است که برای درک بهتر قبض و بسط سالک هر چند متفاوت اما می توان به آن توجه داشت).

در کتاب «الفاظ صوفيه» آمده است که قبض به سبب تسلّط خوف و بسط به سبب تسلّط رجا حاصل مي گردد. پس در هنگام تفکّر در آيات عذاب و وعيد قرآن کريم قبض به وجود مي آيد و در هنگام تأمّل و انديشه در آيات رجا و بشارت غفران، حالت بسط متوجّه قلب سالک مي شود.

بعضي معتقدند که در وقت تجلّي صفات جلال ذات يکتاي خداوند(ج) قبض و هنگامي تجلّي صفت جمال او تعالي بسط حاصل مي آيد. گاهي اوقات قبض به واسطه ترس از دست دادن آنچه که در آن برکات قلبي است ـ که جز سالک، کسي آن را درک نميکند و غير خداوند(ج) کسي آن را نمي داند ـ پيدا مي شود و گاهي بسط به اميد مواهب قلبيه به دست مي آيد.

امام قشيري گفته است: قبض و بسط دو حالتند که پس از ترقّي بنده از حالت خوف و رجا دست مي دهند. پس قبض براي عارف به منزله رجا براي مستانف(کسي که کاري را سر از نو آغاز مي کند.) است و گفته است دو حالت هيبت و انس فوق قبض و بسط قرار دارند؛ به اين صورت كه قبض، فوق رتبه خوف و بسط، فوق مقام رجا است؛ هيبت بالاتر از قبض و انس کاملتر از بسط است و مي گويد: صاحب خوف و رجا، در هر دو حالت دل او وابسته به آينده ي او است؛ يعني يا در حالت ترس و بيم است و يا در حالت اميد و آرزو؛ اما صاحب قبض و بسط وقت خود را به امر واردي که در زمان حال بر او غلبه مي کند صرف مي نمايد كه در اين صورت يا خوش و با فرحت است و يا گرفته و دلتنگ.

صاحب طريقه سهرورديه به نقل يکي از اهل تصوّف مي گويد: اول قبض است و پس از آن بسط، سپس نه قبض است و نه بسط؛ چرا که قبض و بسط در وجود واقع مي شوند و هر چه که با فنا و بقا است قبض و بسطي نمي باشد.  

مقصود ما در اينجا بيان اين است که قبض و بسط براي سالک صوفي دو حالند که در حالت اول، احساس افسردگي و اندوه فراگير مي شود و در حالت دوم احساس خوشي و سعادت همه گير او مي شود.

محو و اثبات، صحو و سکر، غيبت و شهود

سهروردي در کتاب «عوارف المعارف» خود گفته است: محو دور ساختن اوصاف نفوس است و اثبات چيزي است که بر آنها از آثار حب و عشق، جام ها را مي چرخاند و دور مي دهد و محو از بين بردن نقوش اعمال و آنچه از اعمال است به نظر فنا به نفس خود مي باشد و اثبات، ثابت نگه داشتن نفس است بر آنچه که حق براي او از موجود شدن به آن ايجاد کرده است. پس او، به اوصاف حق است، نه (به اوصاف) نفس خود؛ زيرا حق او را بعد از محو ساختن از صفاتش از نو ثابت گردانيده است؛ يعني بعد از فنا او را به وجود موهوب سرفراز كرده و به عبارت ديگر بقا بعد از فنا و در مورد صحو و سکر گفته است: سکر، غلبه سلطان حال است و صحو بازگشت به مرتب ساختن افعال و به آداب آوردن اقوال است.

در «طريقة الراشدين» از حضرت مولانا غوث محمّد نقشبندي(رح) آمده است كه صحو (هوشياري و آگاهي) رجوع كردن به طرف محسوس بعد از بيخودي و سكر (بيخودي) عبارت از غيبت و بيخودي است كه به سبب وارد قوي باشد؛ البته سكر از يك وجه بر غيبت زيادتي دارد و آن درست است؛ چرا كه صاحب سكر گاهي مبسوط الحال است به شرطي كه در سكر خود كامل نباشد.

محمّد بن خفيف(رح) مي گويد: سکر، جوش و غليان قلب در وقت معارضات ذکر محبوب است و در آن آمده که مقامات وجد، چهار مقام است: ذهول (بهت زدگي و فراموشی)، حيرت، سکر و صحو. درباره ي آنچه ارتباط به غيبت و شهود مي گيرد، سهروردي گفته است: شهود، همان حضور است گاهي به صفت مراقبه و گاهي به صفت مشاهده. پس تا زماني که بنده موصوف به شهود و رعايت حال باشد حاضر است و وقتي حال مشاهده و مراقبه را از دست داد، از دايره ی حضور خارج مي گردد و غائب است. گاهي هم غيبت، غيبت از تمام چيزها به سوي حق گرفته اند که غيبت بر اين معني رجعت به مقام فنا است.

قشيري گفته است: محو، از بين بردن اوصاف عادي و اثبات بر پاي داشتن احکام عبادت است؛ لذا کسي که از احوال خود خصلت هاي ذميمه را نفي و محو نمود و در عوض آن افعال و احوال حميده را جايگزين ساخت، صاحب محو و اثبات است. سپس مي گويد: امّا حقيقت محو و اثبات آن است که هر دو از منشأ قدرت او تعالي صادر گردند. محو آن است که آن را حق مي پوشاند و نفي مي کند و اثبات آن است که حق آن را به وجود مي آورد و ظاهر مي سازد. خداوند(ج) فرموده است: «يَمْحُواْ ﭐللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ» «آنچه را خدا بخواهد محو مي کند و آنچه را بخواهد ثابت نگه مي دارد» (رعد / 39). درباره غيبت و حضور مي گويد: غيبت، غايب شدن قلب از علمي است که از احوال خلق جريان مي يابد به سبب اشتغال حس و درک به آنچه که بر او وارد مي شود، بعد از آن به سبب آنچه از تذکّر ثواب يا تفکّر عقاب بر او وارد مي شود از احساس به نفس خود و غير خود غايب مي گردد و به حدي مي رسد که در آن حال، خود را فراموش مي کند و به ثواب و عقابي فکر نمي کند و گاهي در همين حال، آتش را مساس مي کند بدون آنکه سوختن يا حرارت را احساس نمايد.

گفته اند كه روزی شبلي نزد جنيد(رح) آمد. زن جنيد خواست که در حضور شبلي روي خود را بپوشاند؛ جنيد به همسرش گفت: شبلي از وجود تو آگاهي ندارد، بنشين. در اين حال جنيد و شبلي مشغول صحبت بودند تا آنکه شبلي به گريه افتاد. در اين هنگام جنيد به همسرش گفت: رويت را بپوشان که شبلي از حال غيبت خود بيرون آمد.

سهروردي گفته است: از ابا نصـر مـؤذن ـ که مـرد صالحي در نيشابور بود ـ شنيده ام که مي گفت: زماني که استاد ابوعلي دقاق در نيشابور بود، در محضر او درس قرآن مي خواندم و او در مورد حج بسيار حرف مي زد، سخن او در قلب من تأثير گذاشت به گونه اي كه همان سال من به قصد بيت الله از وطن خارج شدم و دکان کسب و كار خود را ترک كردم. استاد ابوعلي دقاق(رح) نيز در همان سال به عزم حج خارج شد. در مدّت اقامت او در نيشابور هميشه در خدمت او بودم و بر درس قرائت در مجلس او مواظبت و پايبندي داشتم. روزي او را در سفر حج در باديه ديدم که طهارت مي کرد، قمقمه آبي را که در دست او بود فراموش کرد؛ من آن ظرف را برداشتم و وقتي او به اقامتگاه خود بازگشت آنرا پيشش نهادم. به من گفت: خداوند تعالي تو را جزاي خير بدهد که اين را برداشتي. پس از آن با نظر طولاني طوري به من نگاه كرد که گويي هرگز مرا نديده است و گفت: تو کيستي تو را يک مرتبه ديـده ام؟! گفتـم پناه به خداونـد! مدتي با تو رفاقـت و مصاحبت کردم و از مال و خانه خود به خاطر تو دست کشیدم و در دسترسي به تو تکه تکه شدم حال مي گويي تو را يک مرتبه ديده ام؟!»

اين حالت غيبت است؛ اما حضور آن است که وقتي از خلق غايب شد، با حق حاضر مي گردد و مراد از آن چنین است که گويا به سبب غلبه ی ذکر، حق در قلبش حاضر است. پس او به دل خود در پيشگاه پروردگار خود حاضر است و قرب او به خالق(ج) بر حسب غيبت بر خلق مي باشد؛ اگر غيبت به شکل کلي باشد، حضور او بر حسب و مطابق غيبت است؛ از اين رو وقتي گفته مي شود فلان سالک حاضر است، معني آن اين است که او به قلب خود نسبت به پروردگار خود حاضر است؛ يعني از پروردگار خود غافل نيست، بعد از آن بر حسب رتبه خود به موقف و مقامي که حق(ج) او را بدان خاص گردانيده است، در حضور خود مکاشف مي باشد. گاهي احوال سالکين در حال غيبت اختلاف پيدا مي کنند؛ بعضي غيبتشان مداوم  مي گردد و بعضي غيبتشان دوامي ندارد.

همچنين درباره ي غيبت آمده که غيبت سه درجه است:

1) غيبت مريد که از مال و فرزند خود غايب مي گردد و قلب او به هيچ چيزي از دنيا وابسته نمي باشد و از هيچ چيز ترس و خوفي هم ندارد (از غیر خود غایب است).

2) غيبت سالک: که او علم و حيات را فراموش مي کند (از خود هم غایب است).

3) غيبت عارف: و آن اينست که از احوال و درجات غايب مي گردد و به جمع داخل مي شود و به لطف(ج) تقرب مي يابد.

در کتاب «معجم مصطلحات الصوفيه» آمده است که محو دور ساختن اوصاف معتاد (عادت گرفته شده و خوي گرفته شده) است به گونه اي که بنده در حالت محو از عقل خود غايب مي گردد و از او اعمالي سر مي زند و سخناني مي گويد که عقل در آن هيچ دخلي ندارد؛ مانند سکر و مستي و بيخودي. محو جمع و محو حقيقي، همان فناي کثرت در وحدت است و اثبات، ضد محو است که آن بر پاي داشتن احکام عبادت مي باشد. سکر بر عکس صحو بوده و صحو و سكر به معني حضور و غيبت است؛ اما صحو و سکر تمام تر و بالاتر از حضور و غيبت است.

در همين کتاب آمده است: غيبت، غيابت قلب از علمي است که از احوال خلق جريان دارد به سبب اشتغال به آنچه که بر او وارد مي شود و گفته شده که غيبت آن است که از بهره و نصيبه نفساني خود غايب گردد به گونه اي که آن را هيچ نبيند؛ چرا که او به واسطه حضور و مشاهده ي آنچه که براي حق است، از حظوظ و نفس خود غايب است.

شيخ محي الدين عربي گفته است: محو و اثبات مانند فنا و بقا از دوگانگي هاي تصوّف اند و هنگامي که محو، سالک را فاقد آگاهي و بينش مي سازد او در شديدترين حالات حضور است و معني آن اين است که او از اينجا غايب و آنجا حاضر مي شود.

هرگز حديث حاضر و غائب شنيده ای
من در ميان جمع و دلم جای ديگر است

شوق

شوق نزد بعضي از بزرگان و مشاهير تصـوّف حالتي است که به دنبال محبّت مي آيد. در معجم مصطلحات الصوفيه، شوق هيجان و تپش قلب در وقت ذکر محبوب تعريف شده است. فرق در بين شوق و اشتياق اين است که شوق، به لقا و ديدار تسکين مي يابد و اشتياق، به ديدار و لقا آرام نگرفته، بلکه دو برابر مي گردد. در اينجا مقصود از شوق آن چيزي است که براي سالکين طريق صوفيه روي مي دهد و آن حالت خاصي است که براي آن عالم خاصي وجود دارد و براي ما احاطه به آنچه که در مورد احوال و مقاماتي که ارباب طريقت حاصل مي نمايند، امکان ندارد.

شيخ سهروردي نظر خود و بعضي مشاهير تصوّف را درباره شوق بيان کرده است. بعضي اهل تصوّف گفته اند كه شوق به جهت غايب است و تا وقتي که خداوند(ج) حاضر باشد، شوق نمي باشد. شوق حالتي است که قبل از مشاهده حاصل مي شود؛ از اين جهت سهروردي عقيده دارد که شوق از افعال محبّت است و کسي که خداوند(ج) را دوست دارد به سوي ذات او تعالي مشتاق است و حال شوق و محبّت از او جدا شدني نيست. سپس سهروردي مي گويد: و اين احوال قومي از محبين است که در مقام شوق ايستاده اند، رابطه شوق با محبّت مانند رابطه زهد با توبه است؛ وقتي محبّت استقرار يافت شوق ظاهر مي شود.

از ابن عطا درباره شوق سؤال شد گفت: سوختن از درون و شعله ور شدن دل ها و پاره پاره شدن جگرها است و از او سؤال شد: آيا شوق بلندتر است يا محبّت؟ گفت: محبّت؛ زيرا شوق از محبّت به وجود مي آيد. در کتاب منازل السايرين براي شوق سه درجه بيان شده است:

1) شوق عابدها به كاميابي به بهشت و خلاصي از آتش دوزخ.

2) شوق وصول به ذات يکتاي خداوند(ج)

3) همان آتش محبّتي در قلب است که شراره و زبانه مي کشد و جز لقا و ديدار پروردگارش(ج) به چشم بصيرت و بينايي ضمير هيچ چيز آن را خاموش نمي سازد. در کتاب «اللمع» آمده است که شوق انس را ايجاب و تقاضا مي کند.

قشيري بحث خود را در باب شوق با اين فرموده خداوند متعال آغاز کرده است: «مَن کَانَ يَرْجُواْ لِقَاءَ ﭐللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ ﭐللَّهِ لَئَاتٍ» «کسي که آرزوي ديدار خداوند(ج) را دارد پس يقيناً موعدي را که خداوند(ج) معين کرده آمدني است» (عنكبوت/5). يحيي معاذ (258 هـ) گفته است: علامت شوق، قطع شهوات از اعضا می باشد. همچنان در رساله قشيري آمده است: از سري سقطي(رح) شنيدم که مي گفت: وقتي که عارف به مقام شوق نايل گردد، به بزرگترين مقام رسيده است.

انس

انس از حالات تصـوّف است و معني آن همان است کـه قلب سالک به حب پروردگار وابسته مي گردد و دل او جز به ذات خداوند(ج) به هيچ چيز ديگري مطمئن نمي گردد و صوفي در اين حال گوشه گيري و انزوا از مردم را دوست دارد و آرزو مي کند که کسي به او نزديک نشود و وقتي با جماعتي ملاقات كند هر چند جسم او با آنها است؛ امّا در قلب خود با پروردگارش مي باشد.

دلم از مدرسه و صحبت شيخ است ملول
ای خوشا دامن صحرا و گريبان چاکی

او با انس با آفريدگار خود نيک بخت و خوشحال است؛ هر چند كه رنج و ناگواري هاي زندگي با او همدم باشد و نمي خواهد آنچه را که مايه و موجب سعادت او است، کسي بر او ناگوار سازد. شکي نيست که در اين حال، ذکر پروردگار نزد او دوست داشتني تر از هر چيز ديگري است. انس در نظر ابر مردان تصوّف و مشايخ صوفيه به حد کشف و شهود مي رسد. از داود طايي(رح) (متوفي 165هـ) نقل شده که او را يكي از صوفيان ملاقات کرد و از او سؤال نمود: اي ابوسليمان! اين فرحت و خوشي که در تو ديده می شود از چيست؟ در پاسخ فرمود: امروز صبح به من شراب انس نوشانيده شده است.

وجد

وجد از احوال صوفيه است. در معني وجد آمده که وجد آن حالتی است که از خوشي، غم، خوف و يا رؤيت معنايي از احوال آخرت يا کشف حالتي بين خداوند(ج) و بنده ي او، در قلب سالك حاصل مي شود. (التعرف لمذاهب التصوف، ص112). شيخ سهروردي گفته است: وجد آن است که از جانب خداوند(ج) بر باطن سالک (يعني قلب و ضمير او) وارد مي گردد که براي سالک خوشي يا اندوه و حزن ايجاد مي کند و هيأت و حالت او را تغيير مي دهد و تواجد، به دست آوردن وجد است به وسيله ذکر يا تفکّر و وجود، گسترش فرحت وجد است با بر آمدن آن در فضاي وجدان. وجد در معرض زوال و وجود همچون کوه استوار و ثابت است. و همچنان گفته است: غلبه، وجد متّصل است؛ بدين معني که وجد مانند برق ظاهر مي گردد و غلبه مانند پيوستگي و توالي برق است. (عوارف المعارف، ص367).

سپس مي گويد: مقامات وجد چهار مقام است:

    1) ذهول           2) حيرت             3) سکر            4) صحو

مثل کسي که آواز بحر را مي شنود پس به آن نزديک مي گردد سپس در آن داخل شده و در آخر در امواج آن غوطه مي خورد. بنابراين آنکه در او اثري از جريان حال در وجد باقي مانده باشد او را اثري از سکر است و کسي که همه چيز او به حال استقرار باز گشته باشد هشيار و آگاه يعني در مقام صحو است. پس سکر براي ارباب قلوب و صحو براي مکاشفين حقايق غيوب است و چنانکه گفتيم وجد از احوالي است که صوفي آن را درک مي کند و گاهي براي هر مسلماني در وقت قرائت قرآن کريم يا شنيدن چيز مؤثري حاصل مي شود که در اين هنگام جيغ مي زند يا گريه مي کند و اين همان وجد است که هيجان و اضطراب قلب مي باشد. و فرموده خداوند(ج) بر همين مقال دلالت مي کند که مي فرمايد: «إِنَّمَا ﭐلْمُؤْمِنُونَ ﭐلَّذِينَ إِذَا ذُکِرَ ﭐللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» «جز اين نيست که مؤمنان حقيقي آنهايي اند که وقتي ذکري از خداوند(ج) شود (از عظمت و جلال خدا(ج) پيششان ياد شود) دلهايشان بترسد و لرزان گردد» (انفال / 2).

عدّه اي از مشاهير تصوّف بر اين عقيده اند که بدون ترديد وقتي سالک در حالات وجد، خود را حفظ نمايد و از او داد و فريادي سر نزند درجه او ترقّي مي کند.

بعضي مي گويند که هر چند اين قول درست است ولي جـولان و خروش و تپش براي قسمي از حالات وجد مناسب است و هر يک از صاحب نظران در اين مورد نظر خاص خود را دارند؛ ليکن رأي غالب همان است که ضبط و خودداري در اين حالات بهتر است.

به اين نکته بايد توجه شود که وجد از حالات مبتديان و نو سلوکان است؛ يعني از حالات آنهايي که هميشه در مقام تلوين و تغيير هستند و براي کسـي که به مقام تمکين و استقرار رسيده باشد، اين حالات ظاهر نمي شود.

حقيقت اين است که قرآن کريم به تغيير احوال و مدح دلهاي با خشوع و فروتن و از طرف ديگر به ذم دلهاي سخت سنگ صفت پرداخته است که ما بايد به اين آيات کريمه اندكي تأمل نماييم:

«ﭐللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ ﭐلْحَدِيثِ کِتَاباً مُّتَشَابِهاً مَّثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ ﭐلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَىٰ ذِکْرِ ﭐللَّهِ» «خداوند نازل کرده است بهترين سخن را کتابي که (آيات آن) مشابه يکديگر است تکرار شده (از شنيدن آن ) موي بر بدن آنانيکه از پروردگار خود مي ترسند راست مي شود. بعد از آن پوست هاي شان نرم مي شود و دلهاي شان به ذکر خداوند(ج) مطمئن مي گردد» (زمر / 23).

«وَ إِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى ﭐلرَّسُولِ تَرَىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ ﭐلدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ﭐلْحَقِّ» «وقتي آنچه را که بر پيامبر نازل شده است مي شنوند، مي بيني چشم هايشان را که اشک مي ريزد به سبب آنچه که از حق شناخته اند» (مائده /83).

«وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْکُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً» «و به پيشاني خود بر زمين به سجده مي افتند در حالي که گريه مي کنند و شنيدن قرآن ترس و خوفشان را از خدا زياد مي کند» (اسراء / 109). از اين آيات کريمه به وضوح می فهميم که خداوند(ج) صاحبان دلهاي ترسنده، چشمهاي اشکبار، پوستهاي مرتعش و لرزان و جبين هاي در حال سجده را ياد مي کند. «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» «تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ ﭐلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ» «خَرُّواْ سُجَّداً وَبُکِيّاً» «تَرَىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ ﭐلدَّمْعِ» «وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْکُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً» اين حالاتي است که بنده هاي نيکوکار و صالح در آن حال از خداوند(ج) احساس خوف مي کنند؛ دلهايشان از محبّت به هيجان مي آيد و چشمهايشان با ذکر خداوند(ج) يا در وقت قرائت قرآن کريم اشک مي ريزند. قرآن مجيد در آيات ديگري صاحبان دلهاي سخت را که بد طينت مي باشند به بدي ياد مي كند.

خداوند(ج) در سوره بقره در شأن بني اسرائيل فرموده است: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَ ٰلِکَ فَهِيَ کَـﭑلْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ ﭐلْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ ﭐلْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ ﭐلْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّهِ وَمَا ﭐللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» «سپس سخت شد دلهاي شما بعد از اين. پس دلهاي شما در سختي مانند سنگ است و يا سخت تر از سنگ، چه از سنگ هر آئينه جوي روان مي گردد و هر آئينه از سنگ آنست که مي شکافد و از آن آب بيرون مي شود و هر آئينه از سنگ آن است که از ترس خدا فرو مي افتد و خداوند(ج) از آنچه عمل مي کنيد غافل نيست» (بقره /74) و فرموده است: «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ ﭐللَّهِ» «آيا براي آناني که ايمان آورده اند وقت آن نرسيده است که دلهايشان براي ذکر خداوند(ج) بترسد و در حال خشوع باشند؟» (حديد / 16) و فرموده است: «وَلَا يَکُونُواْ کَـﭑلَّذِينَ أُوتُواْ ﭐلْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ ﭐلْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَکَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ» «و نباشند مانند کساني که پيش از اين برايشان کتاب داده شد. پس دراز شد مدّت بر آنها و دلهايشان سخت شد و بسياري از آنها فاسق بودند» (حديد / 16) و در سوره زمر فرموده است: «فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکْرِ ﭐللَّهِ» «پس هلاکت باد بر آنهايي که دلهايشان از ذکر خداوند(ج) سخت و بي بهره است» (زمر / 22).

هدف ما از آنچه ياد کرديم و استشهاد جستيم، اين است که حالت وجد و ناآرامی و گريه در هنگام قرائت قرآن کريم و ذکر خداوند(ج) براي مؤمنين پيدا مي شود و شکی نيست که سالکين تصوّف در حقيقت همان بندگان مؤمن خداوند(ج) مي باشند و بدون شک قساوت و سختي قلب در وقت ذکر خداوند(ج) و تلاوت قرآن عظيم الشأن مظهر بد طينتي و تاريکي قلب و خبث باطن است، خداوند(ج) ما را از آن حفظ کند و نگه بدارد.

جلال و جمال

جلال و جمال دو کلمه هستند که در کتب تصّوف با هم مي آيند. جلال يعني عظمت و جمال از جميل به معني حسن و زيبايي است. هر دو از صفات خداوند(ج) می باشند. يقيناً که صوفي سالک اين دو صفت را درک مي نمايد. خداوند متعال فرموده است: «کُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَ يَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو ﭐلْجَلَالِ وَ ﭐلْإِکْرَامِ» «هر که در روي زمين است فاني شونده و تنها ذات خداوند(ج) که صاحب عظمت و اکرام و بخشايش است باقي مي ماند» (رحمن/26-27) و فرموده است: «تَبَارَکَ ﭐسْمُ رَبِّکَ ذِي ﭐلْجَلَالِ وَ ﭐلْإِکْرَامِ» «با برکت است نام پروردگار تو که صاحب بزرگي و انعام است» (رحمن / 78) از آنچه گذشت دانسته مي شود که کشف جلال، سالک را به سوي محو و غيبت مي کشاند که با تفصيل هر دو را ذکر کرديم؛ ولي کشف جمال به سوي صحو و قرب خداوند(ج) مي رساند.

شيخ محي الدين عربي(رح) گفته است: هنگامي که براي عارفين بالله صفت جلال خداوند(ج) کشف گردد غايب و فنا مي گردد؛ امّا وقتي صفت جمال ذات يکتا براي محبّين ظاهر گردد دل خوش و شاد مي شوند. سپس گفته است: پس کسي که غايب شد، مبتلاي تشنگي و شيفتگي عشق محبوب است و کسي که طايب و شاد شد، سر گردان عشق و بنده محبوب مي باشد. نيز گفته است: جلال، صفت جبروت و کبريايي ذات خداوند(ج) و جمال از صفات لطف و رحمت اوست.

در کتاب «معجم مصطلحات الصوفيه» آمده است: جلال صفت قهر است و آن عبارت از صفت عظمت و کبريا و مجد و ثنا است و هر جمالي را جلالي است؛ چرا که شدّت ظهور آن، جلال ناميده مي شود، همانطور که هر جلال در مبادي ظهور خود بر خلق، جمال ناميده مي شود. از همين جا است که گفته اند براي هر جمال، جلال و براي هر جلال، جمالي است.

 

محبّت

1) محبّت در نزد صوفيه آن است که ذات مقدّس خداوند(ج) از مال و فرزند و هر چيز در دنيا براي بنده محبوب تر باشد. و اين محبّت «اَشَدُّ حُبًّا» باشد؛ يعنی در نهايت محبّت.

2) محبّت آن است که سلوک بنده موافق امر محبوب(ج) باشد. در اين مورد دو بيت از شهيده عشق الهي و سر طريقه محبّت ـ رابعه عدويه (رحمه الله عليها)ـ ذکر مي شود که مي گويد: نافرماني امر خدا را مي نمايي در حالي که اظهار حبّ او را مي کني، اين براي زندگي من در قياس عجيب است؛ اگر دوستي و حبّ تو از روي صدق مي بود، پس بايد که اطاعت امر او را مي کردي؛ زيرا که محبّ، فرمانبردار محبوب خود است.

3) محبّت، مداومت التزام به طاعت محبوب را ايجاب مي کند و اين مهمترين نوع است؛ زيرا گنهكار عاصي، گاهي پروردگار خود را عبادت مي كند و گاهي خلاف مي ورزد؛ ولي عابد عاشق، هيچگاه با اوامر خداوند(ج) مخالفت نمي كند.

 محمّد بن علي کتاني(رح) گفته است: محبّت ايثار و قرباني براي محبوب است و همانطور كه مسابقه دهنده دوست دارد که در مسابقه برنده و کامياب شود، صوفي هم در مقام محبّت به گونه اي عمل مي کند که درجه عاليه را در اين مقام كسب نمايد.

مصرع: بنده سالك اگر عاشق شود جان مي دهد

اين محبّت را فايده اي است که با هيچ چيزي برابري نمي كند و آن اين است که اگر کسي خدا را دوست داشته باشد، خداوند(ج) نيز او را دوست دارد (مقام «يُحبُّهُم وَ يُحِبُّونَه») و کسي که خدا را دوست دارد، اطاعت اوامر او و پيروي رسول کريم او ـ سيّدنا محمّد(ص) ـ را مي نمايد. خداوند حکيم در سوره آل عمران فرموده است: «قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ ﭐللَّهَ فَـﭑتَّبِعُونِي يُحْبِبْکُمُ ﭐللَّهُ» «بگو اگر شما خدا را دوست داريد پس پيروي مرا بکنيد تا خداوند(ج) شما را دوست بدارد» (آل عمران/ 31). لذا نشانه ي حبّ خداوند متعال پيروي سنّت نبي اوست و ثمره ی آن اين است که خداوند(ج) او را دوست مي دارد. آيا نمي دانند که اين از صفات مؤمنان است که آنها ذات مقدّس خالق يکتا را دوست مي دارند؟

در اينجا تعبير از حال آن محبّت صوفيه است که طوري در قلب او جايگزين مي گردد که وجدان صوفي را مستغرق مي سازد و گنجايش آن را نمي يابد که در غير آن فکر کند و به اين امر مؤمن مي گردد که نعمت و الم و خوشي و رنج، همه از جانب خداوند لايزال(ج) است و محبّ حقيقي از محبوب حقيقي خود به آزردگي و رنج شکوه نمي كند. براي صدق اين مقال به طور مثال مي گوييم که ما از اولاد خود ـ که آنها را دوست داريم ـ چيزهايي را تحمّل و قبول مي کنيم که مطلقاً آن چيزها را از غير اولاد خود نمي توانيم قبول كنيم و بسياري از بارهاي سنگين و پر مشقت زندگي را در راه دوستي مجازي و عشق دنيوي تحمّل مي نماييم و چه بسا رنجها و غصّه هایی را که در راه رسیدن به دنيا و پست و مقام های آن تحمّل مي کنيم. ما سال هاي جواني و حسن و تازگي و زيبايي آن دوران از عمر خود را به آرزوي ميل به دنيا مي گذرانيم و هيچ يک از ما از خواب غفلت بيدار نمي شويم؛ مگر زماني که پيري ضربه محکمي به ما وارد مي سازد و مرگ با شكل ترسناک خود، نزديک مي گردد که در آن وقت نه دنيا فايده دارد و نه پشيماني. پس در هر حال براي حيات ابدي و جهان ابدي و حبّ ابدي مستعد نمي گرديم. اين دوستي کجا و آن کجا؟ اين جاويد و لايزال و آن فاني و در حال زوال!

زندگی را نتوان گفت حیاتی که مراست

زنده آن است که با دوست وصالی دارد

قرآن اوصاف بندگاني را که خداوند(ج) آنها را دوست دارد، اينگونه بيان كرده است: محسنون، توّابون، متطهّرون، متّقين، صابرين، متوکّلين، مقسطين (نيکوکاران، توبه کنندگان، پاک شوندگان، پرهيزگاران، صبر کنندگان، توکل کنندگان، عدل کنندگان) «يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً» «آنهايي که در راه خدا صف بسته جهاد مي کنند» (صف/4)، «ﭐلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ﭐلرَّسُولَ» «آنهايي که پيروي رسول را مي نمايند» (اعراف / 157)، «قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ ﭐللَّهَ فَـﭑتَّبِعُونِي يُحْبِبْکُمُ ﭐللَّهُ» «بگو اگر شما خدا را دوست داريد پس پيروي مرا بکنيد تا خداوند(ج) شما را دوست بدارد» (آل عمران/ 31). کسي که مي خواهد خداوند(ج) او را دوست داشته باشد يا خداوند(ج) او را دوست بگيرد، بر او لازم است که به اين اوصاف آراسته گردد و از صفات ذميمه دوري گزيند.

اكنون به آيات کريمه که اوصاف حميده و صفات ذميمه را بيان نموده، استشهاد مي جوييم. اوصاف حميده که قرآن کريم ياد کرده است: «وَ أَحْسِنُواْ إِنَّ ﭐللَّهَ يُحِبُّ ﭐلْمُحْسِنِينَ» «و نيکي کنيد همانا خداوند(ج) نيکو کاران را دوست دارد» (بقره / 195)، «يُحِبُّ ﭐلتَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ ﭐلْمُتَطَهِّرِينَ» «دوست دارد توبه كاران را و دوست دارد پاک شوندگان را» (بقره / 222)، «يُحِبُّ ﭐلْمُطَّهِّرِينَ» «دوست دارد پاک کنندگان را» (توبه / 108)، «يُحِبُّ ﭐلْمُتَّقِينَ» «دوست دارد پرهيزگاران را» (آل عمران/ 76)، «يُحِبُّ ﭐلصَّابِرِينَ» «دوست دارد صبر کنندگان را» (آل عمران / 146)، «يُحِبُّ ﭐلْمُتَوَکِّلِينَ» «دوست دارد توکل کنندگان را» (آل عمران / 159)، «يُحِبُّ ﭐلْمُقْسِطِينَ» «دوست دارد عدل کنندگان را» (مائده / 42)، «إِنَّ ﭐللَّهَ يُحِبُّ ﭐلَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُم بُنيَانٌ مَّرْصُوصٌ» «دوست دارد آنهايي که در راه خدا صف بسته جهاد مي کنند» (صف / 4).

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)