بدان كه مدح برادران مؤمن و مبالغه نمودن در آن، در نزد آنها مكروه و ممنوع است. در صحيح بخاري ثابت شده است كه پيغمبر صلی الله علیه و سلّم فرمود: در مدح من با سخناني كه دروغ است مبالغه نكنيد همانطور كه نصاري در حق مسيح بن مريم كردند؛ در وصف وي چنان مبالغه نمودند كه وي را به خدايي ستودند، پس وقتي مرا وصف ميكنيد بگوييد: بندهي خدا و فرستادهي اوست.
مبالغه نکردن در مدح اصحاب
بدان كه مدح برادران مؤمن و مبالغه نمودن در آن، در نزد آنها مكروه و ممنوع است. در صحيح بخاري ثابت شده است كه پيغمبر صلی الله علیه و سلّم فرمود: در مدح من با سخناني كه دروغ است مبالغه نكنيد همانطور كه نصاري در حق مسيح بن مريم كردند؛ در وصف وي چنان مبالغه نمودند كه وي را به خدايي ستودند، پس وقتي مرا وصف ميكنيد بگوييد: بندهي خدا و فرستادهي اوست.
در صحيح مسلم آمده است كه پيامبر صلی الله علیه و سلّم فرمود: اگر مدّاحان شما را به صفاتي ستايش كنند كه شما به آن متّصف نباشيد، خاك بر روي ايشان بپاشيد. بعضي از شارحان حديث ميگويند: مقصود از پاشيدن خاك بر روي آنان، اين است كه ايشان را نااميد گردانده و به آنان عطا و جايزه ندهيد. بعضي دیگر ميگويند: مقصود از آن، منع كردن مادح[مدّاح، مدح گوينده] از امثال آن سخنان و مغرور و فريفته نشدن به آن مدح است؛ زيرا وي به نفس خود و به صفات ذميمهاي كه بر نفس او غالب است داناتر از مدح کننده است، ولي بعضي از بزرگان به ظاهر حديث عمل كرده و هنگام ستودن مادح، مقداري خاك بر روي وي پاشيدهاند.
در صحيح مسلم ثابت شده است كه مردي، ذيالنّورين رضی الله عنه را مدح ميگفت، مقداد بن اسود رضی الله عنه آنجا بود و خواست مقداري سنگريزه بر روي او بپاشد، عثمان رضی الله عنه به او گفت: تو را چه شده است؟ مقداد رضی الله عنه به او گفت: پيغمبر صلی الله علیه و سلّم فرمود: «اِذَا رَاَيْتُمُ الْمَدَّاحِيْنَ فَاحْثُوْا فِيْ وُجُوْهِهِمُ التُّرَابَ» (هنگامی که مدّاحان را دیدید در چهره ی آنان خاک بپاشید).
در صحيحين از ابوموسي اشعري رضی الله عنه روايت شده است كه پيغمبر صلی الله علیه و سلّم شنيد كه مردي، شخصي را مدح ميكـرد و در آن مبالغه مينمود، آن حضرت صلی الله علیه و سلّم فرمود: آن مرد را هلاك ساختيد و به روايتي آنكه پشت اين مرد را قطع كرديد؛ يعني ضايع كرديد.
در شرعةالاسلام آمده است: اگر شخصي نزد كسي او را مدح كند، بايد ممدوح [کسي که از او مدح شده است] در روي او اين دعا را بخواند: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِيْ خَيْرًا مِمَّا يَظُنُّوْنَ وَ اغْفِرْ لِيْ مَا لَا يَعْلَمُوْنَ وَ لَا تُؤَاخِذْنِيْ مِمَّا يَقُوْلُوْنَ فَاِنَّكَ تَعْلَمُ وَ هُمْ لَا يَعْلَمُوْنَ» [پروردگارا مرا برتر از آنچه گمان مي كنند قرار بده و بر من ببخش آنچه را نمي دانند و مرا به آنچه آنان مي گويند مؤاخذه مكن به درستي كه تو مي داني و آنان نمي دانند]. اگر شخصي بپرسد: چگونه است که حضرت رسالت صلی الله علیه و سلّم را با شعر و غير آن مدح ميکردند و آن حضرت گوش ميکرد و به شاعر جايزه ميداد، بلكه دعاي خير نيز در حقّ او ميكرد، همانطور كه در حقّ حسّان بن ثابت رضی الله عنه فرموده است: «اَللَّهُمَّ اَيِّدْهُ بِرُوْحِ الْقُدُسِ» [پروردگارا او را با روح القدس ياري فرما] .
در جواب ميگوييم: زیرا هرچه مدح آن حضرت بود همه راست و درست بود، بلكه مناقب و خصايص ايشان زيادتر از آن است كه بتوان آن را برشمرد و به رشتهي تحرير درآورد، با وجود اين ميگفت: مرا بر برادرم يونس بن متي علیه السلام برتري ندهيد. بنابراین اگر شخصي، كسي را با صفتي كه در او است مدح گويد و در آن مبالغه نکند، اين مدح جايز است؛ بلكه به مدح كننده به سبب آن ثواب و پاداش داده ميشود.
در اذكار امام نوّاوي(رح) مذكور است كه مدح دیگران با صفات نيكي كه در ايشان است مانند علم، شجاعت، كرم، سخاوت و امثال آن، چه در حضور و چه در غيبت ايشان جايز است، مگر اينكه مدح كننده به دروغ سخن بگويد كه در اين صورت حرام است؛ از اين حيث كه دروغ است نه از اين جهت كه مدح است. مدحي كه در آن دروغي نباشد مستحب است به شرطي كه در آن مصلحتي نهفته باشد و موجب فساد نگردد، همچون اينكه ممدوح به فتنه افتد يا مغرور شود.
در استحباب مدح گفتن در حضور ممدوح و كراهت آن احاديث صحيحي وارد شده است که با هم تعارض دارند. علما گفتهاند: جمع ميان اين احاديث اينگونه است كه اگر در آن ممدوح، كمال ايمان و حسن يقين و رياضت نفس و معرفت تامّه وجود داشته باشد به حدّي كه از شنيدن آن مدح، فريفته و مغرور نشود و از نفس وي عُجب و كبري سر نزند، گفتن آن مدح در نزد وي حرام نيست؛ امّا اگر از شنيدن آن مدح در باطن وي تغييري حاصل شود و دچار كبر و غرور گردد، گفتن آن براي مدح كننده و شنيدن آن براي ممدوح، حرام است.
ترك مزاح بسيار
طالب صادق بايد در جدّيت و مزاح حدّ اعتدال را رعايت كند و از افراط و تفريط در آن دو صفت بپرهیزد؛ يعني در جدّيت به حدّي نباشد كه موجب رنجش و ملال همنشينان نيكو صفت شود و در مزاح به جايي نكشد كه سبب طغيان نفس و جلب همنشينان بد گردد.
امام شافعي(رح) ميفرمايد: گرفتگي و بداخلاقی با مردم موجب دشمني ايشان و گشادگي و خوشرويي با ايشان سبب جذب همنشينان بد ميشود، پس ميان منقبض و منبسط باش؛ زيرا انقباض و جدّ به صورت دائمي موجب ملال و کراهت و کدورت ميشود و در نهايت به جدايي در صحبت منجر ميگردد، همانطور كه خداي متعال ميفرمايد: «وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» (و اگر درشت خوي و سنگدل بودي از پيرامون تو پراكنده مي شدند. آل عمران / 159). شوخي دائمي نيز سبب گستاخي و بيادبي اصحاب با يكديگر و رفع هيبت و آبرو و وقار شخص و سبب كراهت و كدورت گشته و در نهايت به جدايي در صحبت منجر ميشود؛ بنابراين رعايت اعتدال در انقباض و انبساط سبب التيام اصحاب و انتظام صحبت است.
پوشيده نماند كه مبتديهايي كه هنوز از تصرّفات احكام و آثار نفوس به كلّي خلاص نشده و از كشاكش طبايع و وساوس شياطين به طور كلّي رهايي نيافتهاند، انقباض و جدّيت دائمي بر محافظت نسبت آگاهي به جانب الهي براي ايشان اهمّ و اولي است. مرتعش(رح) ميگويد: اين مذهبي است كه همهي آن كلام جدّي است پس آن را با سخنان هزل و بيهوده در نياميزيد. امّا براي منتهياني كه از بند خواستههاي نفوس و طبايع آزاد گشته و به وجود موهوب حقّاني مشرّف شدهاند، مزاح و شوخي به وجهي كه مشروع و مسنون است هيج مانعي ندارد، بلكه به حسب اقتضاي وقت، اشتغال به مطايبه و مزاح از مستحبّات است؛ زيرا گاهي بر ايشان به سبب تواتر بارقات نور و تعاقب تجلّيات ظهور حق سبحانه و تعالی صدمه و شكستگي عارض ميشود كه قواي بشري يا صفاتي به آن وافي نيست، پس اگر در آن وقت كسي ايشان را لحظهاي به مطايبه و مزاح مشغول دارد و از آن حالت باز آورد موجب راحتی و آسايش ايشان و نتايج خير ميشود.
پير هرات ـ قدّس سرّه ـ فرموده است: وقت آن است كه كسي مرا به هزل و غفلت ساعتي مشغول دارد تا از باري كه بر من نهاده شده اندكي برآسايم، طمع دارم كه از همه جرمها آزادي يابد. از ابوزرعة رازي ـ كه از بزرگان اصحاب شبلي(رح) است ـ پرسيدند كه چرا شوخي و مزاح ميكني؟ گفت: من هيچ مايهاي ندارم غير از اينكه درويشان از سخن من ميخندند.
علماي اسلام گفتهاند: مزاح سنّتي مرضيّه است؛ ليكن استمرار بر آن مكروه و ممنوع است.
در احاديث صحيح وارد شده است كه پيامبر صلی الله علیه و سلّم گاهي به خاطر مصلحتي ديني مثل خوشحال کردن مخاطب و انس و الفت با او و زياد شدن محبّت و مودّت وي مزاح ميكرد. از عبدالله بن حارث بن جزء صلی الله علیه و سلّم روايت شده است كه گفت: كسي را نديدم كه بيشتر از پيامبر صلی الله علیه و سلّم مزاح كند؛ ليكن مزاح او همه حق بود. روزي صحابه گفتند: اي رسولخدا! به درستي كه شما با ما مزاح ميكنيد و حال آنكه مزاح مناسب منسب شريف شما نيست. آن حضرت صلی الله علیه و سلّم فرمود: «اِنِّي لَا اَقُولُ اِلَّاحَقًّا». (من جز حق چیزی نمی گویم)
صدّيقه ـ رضي الله تعالي عنها ـ ميگويد: پيغمبر صلی الله علیه و سلّم بسيار مزاح ميكرد و ميفرمود: خداي تعالي مزاح راست را مؤاخذه نميكند. امّا دربارهي آنچه از آن حضرت روايت شده كه فرمود: «با برادر مؤمن خود مجادله و مزاح نكن» علما گفتهاند كه مقصود رسولخدا صلی الله علیه و سلّم مزاحي است كه در آن افراط باشد و شخص بر آن مداومت كند؛ زيرا مزاح بسيار موجب زياد شدن خنده، سختي قلب و غفلت از ذكر حق سبحانه و تعالی و اغلب منجر به تحقير برادر مؤمن ميشود و آبرو و هيبت و وقار او را از بين ميبرد، امّا مزاحي که از اين امور خالی باشد، جايز بلكه مستحب است به شرطي كه گه گاه واقع شود و حق و صادق باشد؛ بنابراين بهتر اين است كه در آن افراط نكنند و در آنچه ميگويند و ميشنوند احتياط کنند.
در شعبالايمان امام بيهقي(رح) به روايت ابوهريره رضی الله عنه آمده است كه پيغمبر صلی الله علیه و سلّم فرمود: اگر کسی سخني گويد فقط به این دلیل كه مردم را بخنداند، به سبب آن از مرتبهي خود به اندازهاي كه فاصله آن بيشتر از فاصلهی بين آسمان و زمين است تنزّل ميكند، بدرستي كسي كه از زبان خود ميلغزد دشوارتر از كسي است که از قدم خود ميلغزد.
در مسند امام احمد و ابوداود و دارمي روايت شده است كه پيغمبر صلی الله علیه و سلّم فرمود: واي بر كسي كه سخن دروغ بگويد تا با آن مردم را بخنداند، واي بر او، واي بر او. علما گفتهاند: اين حديث دليلي است بر اينكه اگر با سخنان راست حاضران را بخنداند هيچ باكي نيست. به صحّت رسيده است كه اسيد بن حضير رضی الله عنه اصحاب را در حضور آن حضرت ميخندانيد. همچنین ثابت شده است كه اصحاب در حضور آن حضرت مزاح و شوخي ميكردند و آن حضرت تبسّم مينمود.
وقتي صهيب رومي رضی الله عنه يك چشمش درد ميكرد و خرما ميخورد آن حضرت فرمود: اي صهيب! خرما ميخوري در حالي كه چشمت درد ميكند. گفت: اي رسولخدا! با آن طرفی ميخورم كه درد نميكند. آن حضرت از اين سخن چنان خنديد كه دندان هاي پيشين آن حضرت صلی الله علیه و سلّم پيدا بود.
از جمله مزاحهاي آن حضرت اين است كه يکبار به انس بن مالك رضی الله عنه گفت: «يَا ذَا الْاُذُنَيْنِ». به صحّت رسيده است كه زني نزد آن حضرت صلی الله علیه و سلّم آمد و گفت: اي رسولخدا! شوهرم تو را ميخواند. فرمود: شوهر تو كيست؟ آيا او همان كسي است كه در چشم او سفيدي است؟ گفت: در چشم وي سفيدي نيست. آن حضرت صلی الله علیه و سلّم فرمود: در چشم او سفيدي است. آن زن گفت: نه والله. آن حضرت تبسّم فرمود و گفت: هيچ كس نيست مگر اينكه در چشم وي سفيدي است؛ يعني آن سفيدي كه سياهي چشم را احاطه کرده است.
به صحّت رسيده است كه مردي باديه نشين به نام زاهر رضی الله عنه وقتي به شهر ميآمد براي آن حضرت از ادويهي باديه چيزي به رسم هديه ميآورد و هنگام رفتن، آن حضرت به وي ميفرمود: به درستي كه زاهر، باديه نشين ماست و ما بلده نشين وي. او به حسب ظاهر مردي بد چهره بود و آن حضرت او را بسيار دوست ميداشت. روزي آن حضرت به وي رسيد در حالي كه وي مشغول خريد و فروش بود. پس از پشت او را در آغوش مبارك خود گرفت، زاهر آن حضرت را نميديد و نميدانست كه كيست، گفت: كيست؟ مرا رها كن. آنگاه باز نگريست و دانست كه آن حضرت است، براي تيمّن و تبرّك پشت خود را دوباره به سينهي آن حضرت چسبانيد، آن حضرت فرمود: چه كسي اين بنده را ميخرد؟ زاهر گفت: اي رسولخدا! والله كه مرا بيارزش خواهي يافت. آن حضرت فرمود: امّا تو نزد حق سبحانه و تعالی بيارزش نيستي و به روايتي ديگر: تو نزد حق سبحانه و تعالی گران بهايي.
ثابت شده است كه وقتي آن حضرت با امام ابومحمّد حسن بن علي ـ رضي الله عنهما ـ در زمان طفوليّت وي گشادهرويي و خوشرويي ميکرد، گاهي زبان مبارك خود را از دهان بيرون ميآورد و او وقتي سرخي زبان آن حضرت را ميديد خوشحال ميشد و ميخنديد.