زندگینامه معدن العلم و الحلم، صاحب التقوی، حضرت حاجی محمدمظهر نقشبندی مجددی

زندگینامه معدن العلم و الحلم، صاحب التقوی، حضرت حاجی محمدمظهر نقشبندی مجددی
خلاصه

رِجَالٌ صَدَقُوْا مَا عَاهَدو اللهَ عَلَيْهِ فَمنْهُمْ مَّنْ قَضي نَحْبَه وَ مِنْهُمْ مَنْ يَّنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوْا تَبْدِيْلاً «در ميان مؤمنان مرداني هستند كه با خدا به راستي وفا كرده اند در پيماني كه با او بسته اند، برخي پيمان خود را به سر برده اند و برخي نيز در انتظارند. آنان هيچگونه تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود نداده اند».

3 5 00

بسم الله الرحّمن الرّحیم

رِجَالٌ صَدَقُوْا مَا عَاهَدو اللهَ عَلَيْهِ فَمنْهُمْ مَّنْ قَضي نَحْبَه وَ مِنْهُمْ مَنْ يَّنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوْا تَبْدِيْلاً

«در ميان مؤمنان مرداني هستند كه با خدا به راستي وفا كرده اند در پيماني كه با او بسته اند، برخي پيمان خود را به سر برده اند و برخي نيز در انتظارند. آنان هيچگونه تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود نداده اند».

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جريده عالم دوام ما

آن عارف فقيد، فرزانه نجيب، مقبول كاملان، مرهم دل هاي دردمندان، مجدّد زمان، محبوب رحمان، حضرت محمّد مظهر نقشبندي مجدّدي(رح) ابن حضرت محمّد قيّوم صاحب(رح) مي باشد كه در بهار 1318 هـ . ش مطابق با 1359 هـ . ق، در بيتي پر از معنويت و فيض و رحمت الهي و مركز عرفان و سوز و عشق خدايي در قريه رباط اوليا ولسـوالي پرچمن  ـ ولایت فراه ـ افغانستان پا به عرصه وجود نهادند و در اوايل كودكي (زمستان 1323 هـ . ش) در حالي كه شش سال بيشتر نداشتند، پدر بزرگوارشان را كه هنوز بيش از 45 بهار از زندگيشان نمي گذشت، از دست دادند. پس از آن زير سايه حضرت محمّد معصوم صاحب(رح) تربيت يافته و دست بيعت به دست مباركشان داده و مراتب سير و سلوك را تا «مراقبه احديّت» در محضر ايشان طي نمودند. همچنان در آن ايام به تحصيـلات علوم ديني نزد اسـاتيد و علماي شريعت مانند: جناب آخوند ضياءالدين و جناب آخوند خليفه عبدالله پرداختند، تا اينكه حضرت شاه صاحب در سن 74 سالگي در سال 1335هـ.ش رحلت نمودند و فرزند خَلَف الرشيد ايشان يعني حضرت حاجی محمّديوسف صاحب(رح) بنا به

.فرمايش قبلي پدرشان به منصب ارشاد طلاب و سالكان راه خدا نشست.
 

 hazrat-mohammad-mazhar-Jan02 copy

حضرت ایشان تا چند سالي كه آن حضرت در قيد حيات بودند در محضرشان قسمتي ديگر از سير و سلوك را تا «دايره ولايت صغري» گذراندند، تا اينكه  اين  بزرگوار در سال 1340 هـ . ش به دار باقي شتافتند و پس از آن، حاجی الحرمین الشریفین حضرت حاجي صاحب شمس الحق نقشبندي مجدّدي(رح) زمامدار طریقه عالیه گردیدند. پس از آن زير نظر برادر خود، مراتب سير و سلوك را تا انتها كه «دایره قيّوميت» است طي نموده و اجازه مطلقه در چهار طريقه نقشبنديه، قادريه، چشتيه، سهرورديه و ديگر طرق حقّه را گرفتند. بعد از آن نيز همچنان مريدي مخلص و خادمي با وفا و عاشقي دلسوخته با كمال ارادت، اخلاص و ادب به دربار برادرشان باقي ماندند.

عبادت بجز خدمت خلق نيست
به تسبيح و سجاده و دلق نيست

حضرت ايشان در هشتم دي ماه 1351هـ . ش، همراه برادر و پير خود از طريق ايران به سفر بيت الله شريف تشريف بردند و نيز چند سفري به امر برادرشان نيابتاً به طرف مريدان و مخلصاني در ايران و افغانستان جهت تبليغ و ترويج شريعت و طريقت داشتند و در عين حال براي امرار معاش به كشاورزي نيز اشتغال داشتند؛ تا اينكه عوامل حزب خلق به پشتيباني روسها در هفتم ارديبهشت 1357هـ . ش به سرزمين پاك و غيور پرور افغانستان مسلط شدند. علما و مشايخ دين را دستگير و بدون محاكمه اعدام مي نمودند. بعضي را در زندانها بي نهايت شكنجه مي كردند. سياهي و ظلمت كمونيست هاي ستمگر در آسمان پرچمن سايه افكند و خواستند كه حضرت حاجي صاحب را دستگير كنند. آن حضرت اين واقعه را به فراست درك نمودند و بر طبق دستور قرآن كريم كه امر به وصيت مي نمايد، حضرت محمّد مظهر نقشبندي مجدّدي(رح) را عهده دار اين بار سنگين نمودند. ضمناً همانطور كه قبلاً حضرت حاجي صاحب بارها در بين خلفا و صوفيان صراحتاً بر جانشيني و مجدّد بودن ايشان تأكيد نموده بودند، در چنين دوراني ایشان بر مسند ارشاد و تربيت مريدان نشستند و آن بار امانت كه كوه ها نتوانستند تحمّل كنند بر دوش ايشان نهاده شد، تا اينكه حضرت حاجي صاحب شمس الحق  نقشبندي مجدّدي(رح) در ارديبهشت 1358هـ . ش در سن پنجاه سالگي به اسارت عوامل  رژيم  كمونيستي در آمدند. ضمناً قبل از به اسارت درآمدن، ايشان به مرشد خود حضرت حاج شمس الحق جان(رح) فرمودند: «اي برادر بهتر است شما در اين لحظه ديار، خانه و كاشانه خود را گذاشته و هجرت نماييد تا دشمنان دين خدا آسيبي بر شما وارد ننمايند و من به جاي شما مي مانم تا آنها مرا با خود ببرند و شما همچنان، مسئوليت اين امر بزرگ را برعهده داشته بـاشيد.» ولي ايشان نپذيرفتند و گفتند آنها مرا مي خواهند نه شما را.

با اسارت درآمدن حضرت حاج شمس الحق جان(رح)، قلب همه به غم و اندوه مبتلا گرديد و تا به حال از چگونگي وضعيت ايشان خبري موجود نمي باشد. آثار ويرانگر جنگ و تهاجم از همان آغاز مشاهده شد. در آن محيط پر فتنه و آشوب كه كسي جرأت اظهار نظر نداشت، ايشان مناطق مختلفي از سرزمين افغانستان را در پي گم گشته خويش گشتند.

گلي گم كرده ام  مي جويم او را 
به هر گل مي رسم مي بويم او را

با توجه به آيه شريفه: «وَلاتَايْئَسُوا مِنْ رَّوحِ الله» به هر ديار و ولايتي كه جستجو نمودند، اثري از ايشان نيافتند و با دلي سرشار از كينه دشمن ستمگر و مالامال از محبت برادر و مرشد بزرگوار خويش، بازگشتند.

هر كو شراب فرقت روزي چشيده باشد
 داند كه سخت باشد قطع اميدواران

بعد از آن زبده ترين روح ارواح پيران پرچمن تنهاي تنها مي مانند و با وجود تشويش و اضطرابي كه دارند،‌ چند ماهي در پرچمن مي مانند تا بلكه اثري يا خبري از آن حضرت بيابند، اما هيچ نشانه اي پيدا نمي كنند. مشكلات و آشوب هاي داخلي مملكت نيز روز افزون مي گردد تا اينكه تصميم به هجرت گرفته و در منطقه كوهستاني كشته باج در محله اي به نام بُرازبست ساكن مي شوند. مريدان و مخلصان او را چون نگين انگشتر در بر مي گيرند. مريدان خوشحالند كه مرادشان، مجلس و محفل آنان را نوراني نموده است. ايشان با روحي آزرده و دلي غمگين، مدّت يـازده ماه در آن سرزمين روزگار را سپري مي كنند و اين ابيات را با خود زمزمه مي كنند:

بيـــا بيــا كه محبان در آرزوی تو اند

جهان و جمله ي عالم به جستجوي تو اند

كرشمه ای بنموده ای به چشم زنده دلان

چنان كه تا بـه قيامـت به گفتگوي تو اند

ديري نپاييد كه دوباره سختي ها و مشكلات گذشته وجود مباركشان را آزار مي داد؛ انقلابی در درونشان پدیدار گشت. هم چون مولانا که در فراق شمس تبریزی می سوخت، ایشان نیز در فراق شمس زمان خود می سوختند و این شعر را زمزمه می کردند:

که از آن دم که تو سفر کردی
از حلاوت جدا شـدم چـون موم

در فـراق جـمال تــو مـا را 
جسم ویران و جان ازو چون بوم

تصمیم به هجرت می گیرند. هجرت به سوي حبشه، هجرت به سوي مدينه، هجرت به سوي ايران زمين، به سوي ايرانيان كه مهمان نوازي خود را بارها در تاريخ به اثبات رسانيده اند.

  از آيه بشارت «فَاِنَّ مَعَ الْعُسْر يُسْراً» كمك و ياري جسته، استقامت و صبر را بر همه مشكلات و شدايد آن زمان ترجيح دادند و به فضل خداوند متعال و با كمك برادر زاده خود، حضرت سیّد عبدالله نقشبندی مجدّدی (حفظه الله تعالی) فرزند حضرت حاجی صاحب شمس الحق نقشبندی مجدّدی(رح) که گروهی از مجاهدین جبهه شرافت کوه را برای امنیت و کمک جهت هجرت خانواده آورده بودند و هم چنین کمک و همياري خلفا و صوفيان كه از ابتداي هجرت نيز همراه ایشان بوده از كشته باج حركت نموده و بعد از 30 روز تحمل سختي هاي سفر، سرانجام به تاريخ پنجم فروردين ماه 1360هـ . ش به جمهوری اسلامی ايران رسيدند.

از آنجا كه حضرت محمّد مظهر صاحب(رح) تمام فكر و خيالشان تربيت مريدان راه خدا و اعلاي كلمة الله در قلوب جهانيان بوده، ‌انديشيدند كه چگونه اين بار سنگين امانت را كه بر دوششان نهاده شده به انجام رسانند؛ لذا اولين قدم را بر مي دارند و كارها را نظم و سامان بخشيده و تصمیم می گیرند دو برادر زاده خویش، يعني حضرت سيّد نوراحمد مجدّدي فرزند حضرت حاجي مولوي صاحب قمرالحق نقشبندي مجدّدي و حضرت سيّد عبدالله نقشبندی مجدّدي(حفظه الله تعالی) را به جهاد عليه روس متجاوز بفرستند. ایشان به این می اندیشیدند که اینان را برای دفاع از اسلام می فرستد. آری ایشان به جهاد علیه کفر می رفتند و در نتیجه اگر می کشتند و یا کشته می شدند پیروز بودند و به یکی از «اِحدَی الحُسنَیین» می رسیدند. اين دو جوان مجاهد راه حق و عدالت، با كمال اشتياق و رشادت به اين وظيفه خطير و مهم روي آوردند و با جانفشاني هاي خود براي رفع فتنه و انهدام كفر و الحاد در وطن محبوبشان ـ افغانستان ـ سهم بسزايي را در تاريخ مبارزاتي آن كشور به خود اختصاص دادند. چنانكه شهادت حضرت سيّد نوراحمد مجدّدي در تاريخ 28 فروردين ماه 1366 هـ.ش در سن 27 سالگي گواهي بر اين مدعاست.

ایشان بعد از فرستادن دو جگر گوشه شان به جهاد بلافاصله در همان تاريخ، خود به همراه بعضي از خلفايشان براي ارشاد سالکان سفر را آغاز نمودند، تا مبادا رخنه اي در سلوك مريدان ايجاد شود. مبادا در طريقت كوچكترين فتور و قصوري راه يابد. به پیشنهاد و مشورت سالکان، ايشان در شهريور1367 هـ.ش در جوار بارگاه ملكوتي جد بزرگوارشان حضرت امام رضا ـ رحمة الله عليه ـ سکنی گزیدند.

با مأوي گزيدن اين ولي خدا در مشهد مقدّس بيش از بيش تجلي گاه انوار الهي قرار گرفت و مورد لطف، رحمت، فضل و فيوضات خداوند جلّ جلاله واقع گرديد و مردم گروه گروه از اطراف و اكناف مي آمدند و كسب فيض مي نمودند. حضرت ايشان بنا به اقتضاي زمان و احوال صوفيان، شبي را با تفسير قرآن كريم و يا با احاديث نبوي ـ صلي الله عليه و سلم ـ سپري مي نمودند و شبي ديگر از مكتوبات حضرت امام رباني(رح) و اشعار مولاناي رومي(رح) يا احيـاءالعلوم امام محمّد غزالي(رح) و يا با آثار ديگر بزرگان تصوّف سخن مي گفتند. مريدان و مخلصان پروانه وار گرد شمع وجودش حلقه مي زدند و از فيوضات و بركات سخنانش بهره مند مي شدند. چنانچه اين روش را بهتر از عزلت و گوشه نشيني مي دانستند و بعد از اداي فريضه صبح تا وقت اشراق و بعد از فريضه عصر تا مغرب، به مراقبه و ختم خواجگان مشغول بودند. همچنين در اواخر شب به نماز تهجد و مراقبه مشغول مي شدند و به راز و نياز با خالق خويش مي پرداختند. همه روزه نزول فيوضات الهي توسط ايشان به همين منوال ادامه داشت و هركس به تناسب استعداد زمين دلش، از درياي معاني آن بزرگوار بهره مي گرفت. تا اينكه در نوزدهم اسفند ماه 1376 هـ.ش ناراحتي قلبي كه قبلاً داشتند، شدّت گرفته و سرانجام در بامداد روز شنبه بيست و سوم اسفند ماه 1376 هـ . ش مصادف با پانزدهم ذي القعده 1418 هـ.ق اين خورشيد فروزان آسمان طريقت و عرفان و مراد دل عاشقان و دلباختگان راه حقيقت، در سن 59 سالگي از چشم ظاهر افول كرد و به ملكوت اعلي و ديدار محبوب حقيقي خويش پيوست و در جوار رحمت الهي قرار گرفت.

جسم مباركشان بنا به اشاره خودشان و رأي تمامي ورثا و خلفا در روستاي گندمشاد باخرز  به خاك سپرده شد. خداوند متعال روح ايشان را در اعلي عليين قرار دهد. آمين!

از خصوصيات بارز آن حضرت این بود که چهره اي بشّاش و خرم داشتند و هميشه متبسّم بودند. با دوستان و آشنايان بسيار مهربان بودند. با همه به ملايمت سخن مي گفتند، اما هر گاه عملي خلاف شريعت از كسي مي ديدند چهره ايشان متغيّر گشته و بسيار ناراحت مي شدند و بعضي اوقات با آنان به جدّيت برخورد مي نمودند. هيچگاه خود را از ديگران بهتر و برتر نمي دانستند. كودكان را مورد شفقت قرار داده به بزرگان احترام مي گذاشتند. از دروغ و غيبت پرهيز مي نمودند. مرد دين و عامل به شريعت غرّاء حضرت محمّد مصطفي ـ صلي الله عليه و آله سلم ـ بودند.

 در شجاعت، سخاوت و قناعت كم نظير، در برابر مشكلات و ناملايمات بسيار صبور و شكيبا، در حلم و بردباري زبانزد خاص و عام بودند. سختي های هجرت را  تحمّل و زبان به شكايت نمي گشودند. براستي كه ايشان اسوه تقوا، فداكاری و وارث  حقيقي خلق عظيم  محمّدي ـ صلي الله عليه و آله سلم ـ بودند.

 



غزل حاجي خليفه صاحب غلام علي تيموري كه بر سنگ لوح حك شده است

اينكه خاك و سنگ و ريگش به ز مشك و عنبر است

مرقد قطــب طريقت شــاه محمد مظـهـر است

هفتمـين پيــری ز نسـل شــاه امــان الله ز غـــور

ابـن قيّــوم ولـی از آل پـــاک حيــدر اسـت

مقتـــدای نقشـبنـــدان پيـشــــوای ســــالكان

فيض بخـش مخلصان و عاشقانرا ســرور است

كشتــی بحـر حقيقـت هـــادی شـــرع و طـريـق

مرشد و پيــر و مراد هر مريد و مضطـر است

شيـخ وقت و پير عهد و قـطـب الاقـطاب زمــان

ملک  ايمان  را حصار شهـر عرفان را در است

اول تـحويل قــرن پـانــزده  در چهـل ســالـگـي

هيجده سال است مجدد زين مائه كو رهبر است

آن چنـان كالشيــخ  فـی  قومـــی نبـی فی امـتی

بود او زان سان كه صدقـش گفـتة پيغمبــر است

بــارهـا می گفـت مقصـد از طـريقــت مو به مو

پيـــروي از جمـلـه احـكام شــرع انـور است

در غيـاب عالمـان دائـم همـی گـفت اهـل علـم

موجب احيـاء شرعند شـرع برتـن چون سراست

او نمـرد اسـت و نمـي ميرنـــد هـرگز اهـل حـق

لايمــوتــوا يــرزقــون بر وی گـواه ديگر است

اولـيـــاء الله را لاخـــــوف  عليهـم يحـــزنون

آيـه لاتحـسبــن شـاهـــد ايــــن بــاور است

غم مخـور ای شــاه اگر دور از وطـن گـشتی غريب

جان سپـردن  در غــريبی  خود  مقام اكـبر است

مي سـزد ای خـاک گندمشـاد اگـر نـازی  به چرخ

يافتی قربي ز قطـبي كافتـابـش چــاكـــر است

بـعــد ســـيزده سـال پيــر بيعــتم يعنـي نـديم

فوت اين صاحب كه با اصحاب خودهم مقبراست

در هـزار و سيـصد و هفتـاد و شـش از سال شمس

ليل شنبه  بيست و سه از برج اسفند اندر است

حسـرتا دردا دريغـا  بــاز  هـم  تيمور  نمرد

با چنين داغي كـزين  دو پيران در پيكـر است

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)