خلاصه ای از زندگانی حضرت حاج خلیفه مقصود آخوند یزدانی(رح)

خلاصه ای از زندگانی حضرت حاج خلیفه مقصود آخوند یزدانی(رح)
خلاصه

حاج مقصود آخوند یزدانی(رح)، فرزند آتا قاری آخوند(رح) در سال 1311 هـ . ش در روستای باغلِق در یک خانواده کاملاً مذهبی و عرفانی دیده به جهان گشود.

1 5 00

حاج مقصود آخوند یزدانی(رح)، فرزند آتا قاری آخوند(رح) در سال 1311 هـ . ش در روستای باغلِق در یک خانواده کاملاً مذهبی و عرفانی دیده به جهان گشود. این بزرگوار از همان آغاز کودکی، دارای هوش و ذکاوت و ادب خاصی بود. این امر و نیز خصلت و فطرت پاکش، باعث شد که در میان همسالان خود متمایز گردد. خانواده و بزرگان قوم نیز برای وی احترام ویژه ای قائل بودند.

حس خداجویی و معرفت طلبی که در وجود وی بود، خانواده و بزرگان طایفه را بر آن داشت تا او را جهت کسب علم و ادب و کمال (حدود سال 1324 هـ . ش) به حضور استاد فرزانه و فرهیخته، یعنی مرحوم استاد محمّدقلی آخوند خادمی، معروف به «قاقا آخوند» ببرند. وی حدود شش سال در حضور این استاد فرزانه کسب علم نمود و در دورانی که استادش در بستر بیماری به سر می برد، به عنوان خادمی صادق به استاد خود خدمت می کرد.

حاج مقصود آخوند پس از درگذشت استاد محمّدقلی آخوند(رح) با اصرار بزرگان قوم خادمی به روستای دویدخ، نزد استاد محترم حاج شادالله آخوند(رح) شرفیاب شد و در حوزه علمیه ایشان شروع به تحصیل نمود. وی حدود شش سال در حضور این استاد بزرگ کسب علم و ادب نمود و به دلیل خصایص منحصر به فردی که دارا بود، در آن جا نیز لیاقت خود را نشان داد و در نزد این استاد و نیز طلبه ها و عامّه مردم، از مقام و منزلت و احترام خاصی برخوردار گردید. پس از گذراندن مراحل تحصیل و کسب فیض از حضور این استاد فرزانه، به عالم کاملی تبدیل شد و بالاخره در سال 1336 هـ . ش مراسم فارغ التحصیلی این عزیز برگزار گردید.

حاج مقصود آخوند(رح) پس از فارغ التحصیل شدن و با کسب اجازه از استاد خویش به زادگاهش برگشت و «حوزه علمیه الاظهر روستای باغلق» را در سال 1337 هـ . ش تأسیس نمود که باعث رونق علم و ادب در آن منطقه گردید.

مردم که از علم، ادب و تقوای این بزرگوار آگاه بودند و می دانستند که شیوه زندگی و معاشرت ایشان برگرفته از سنّت پاک نبوی است، دسته دسته و گروه گروه فرزندان خود را جهت تحصیل علم و ادب به حضور این استاد بزرگ و عارف کامل می فرستادند تا در حوزه علمیه ایشان تحصیل نمایند و از فضایل و اخلاق ایشان مستفیض گردند. علم و ادب و اخلاق مثال زدنی که منحصر به شخص این استاد عزیز بود، باعث شد که در مدّت بسیار کوتاهی طلّاب زیادی از مناطق مختلف به حوزه ایشان بیایند و از محضرشان کسب فیض نمایند.

این بزرگوار در طول مدّت تدریس خود، بیش از چهارده دوره مراسم فارغ التحصیلی شاگردان خود را جشن گرفتند و هر یک از آنها را با دست مبارک خود به درجه آخوندی سرفراز ساختند. هم اکنون برخی از آن ها در مسند مدیریت حوزه های معتبر و مشهور اهل سنّت و جماعت نشسته اند و به وظیفه تدریس و تعلیم و تربیت مشغول می باشند.

حاج مقصود آخوند(رح) طریقت و سلوک را از محضر پیر فرزانه، قطب دوران، غوث زمان، صاحب شریعت و حقیقت و معرفت، جناب حضرت حاج شمس الحق مجدّدی(رح) کسب کرد و چندین سال در حضور این اولیای کامل و مکمّل، سیر و سلوک نمود و بسیار مخلص و مطیع پیر خود بود. روزی جماعتی در حضور ایشان حاضر شدند و از محضر مبارک این استاد سؤال نمودند: حضرت شمس الحق جان مجدّدی(رح) را در مقابل اولیای دیگر چگونه می بینید؟ ایشان در جواب فرمودند: آیا آبی که از چشمه و از دل کوه می آید، به کام تشنه لبان خوشایندتر است یا آب یک جویبار؟ جماعت عرض کردند: معلوم است آب چشمه خوشایندتر است. سپس این بزرگوار فرمودند: مثل پیر ما، یعنی جناب حضرت حاج شمس الحق نقشبندی مجدّدی(رح) در مقابل دیگران همین مثل است.

این استاد بزرگ و عارف کامل که سرشار از عشق و محبّت پیر خود بود، پس از اسارت جناب حضرت حاج شمس الحق نقشبندی مجدّدی(رح) بی صبرانه در انتظار دیدار ایشان می سوخت و سال ها در انتظار دیدار آن حضرت(رح) بود تا اینکه در اواخر عمر پر برکت خود، با فرزند خلف و جانشین شایسته آن حضرت(رح)، یعنی حضرت سیّد عبدالله نقشبندی مجدّدی ـ حفظه الله تعالی ـ تجدید بیعت نمود.

ایشان دارای شخصیتی عظیم و هیبتی حقانی بودند، به طوری که چشم هر کس به چهره مبارکشان می افتاد، مجذوب جمال و وقار آن بزرگوار می گردید؛ عمر پر ثمر خویش را دائماً به تأیید دین و اعلای کلمة الله صرف نمودند؛ همیشه و در همه حال مردم را به سوی خدا، دعوت و بر سلوک طریقه عالیه نقشبندیه تأکید می کردند و این طریقه را بهترین و آسان ترین راه برای تقرّب و معرفت ذات باری تعالی می دانستند؛ در اظهار حقایق و معارف، شهامت والایی داشتند؛ تقوا را سرلوحه زندگی و فقر مصطفوی را طریقه بندگی قرار داده بودند؛ در علم شریعت، عالمی به تمام معنا و در طریقت نیز اولیایی کامل و عارفی دانا بودند. صحبت آن بزرگوار برگرفته از کتاب الله و احادیث نبوی بود؛ در توضیح و تفسیر اقوال صالحان بیانی شیوا داشتند، به طوری که اهل مجلس، مجذوب معارف گرانقدرشان می­ گردیدند؛ از صحبت دنیا و تعلّقاتش در حد امکان به دور بودند و خدمت به مخلوق و تربیت طلّاب را افتخار زندگی خود می دانستند.

این بزرگوار در اواخر عمر خود، حدود چهار سال در بستر بیماری به سر بردند. در این زمان نیز با نشان دادن صبر خود، رضای حق را به رضای خود ترجیح داده و شعار «رضینا بالله رباً و بالاسلام دیناً و بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم نبیاً و بالقرآن اماماً و نوراً و بالکعبة قبلة و بالمؤمنین اخواناً» را سر می دادند. سرانجام در سوم رمضان سال 1421 هـ . ق مصادف با دهم آذر ماه سال 1379 هـ . ش شربت وصال حق را نوشیدند و به ندای «انّا لله و انّا الیه راجعون» لبیک گفتند و جان به جان آفرین تسلیم نمودند. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

مرثیه فوت در شأن ایشان که در کتاب آداب سلوک و نغمه عشاق نگاشته شده است.

 

اي دريـغـا زيـن جـهان پـر مـلال
زود تنـگ آيــد دل  اهـل كـمـال

 

طرف عقبـي سـوي رب ذوالمنـن
رخت بر بندنـد از ايـن دار محن

 

حاجي مقصود آنكه بود او مرد دين
چون پدر مشفق به جمله مومنين

 

مـقـتـدای عالـمان ايـن  ديــار
پـيشـوای سـالـكـان روزگـار

 

رفـت از ايـن دار پـر رنـج و تعب
سوي عقبي با دو صد شوق و طرب

 

اهل سنـت جملگي  شـد سـوگوار
چـون برفت از دار دنـيا مـردكار

 

اسـوه ی تقـوا بـود و علـم و عـمل
دور بود از غلّ و غشّ و هر دغل

 

علم شـرع از محضر«قاقا»گرفت
بـا رضـاي خـالـق يكـتا گـرفـت

 

بـعـد از آن اسـتاد «شــاد الله»  را
كـرد خدمـت مــــرد ديـن آگـاه را

 

بعـد از اذن و حـصـول علـم و فن
قصـد كـرد انـدر ديـار خـويشــتن

 

تـا  بسـازد مـدرسـه بر طالبـان
هـم به امداد خـدای مـستــعان

 

چون كه شـد آن بقعه خيرش تمام
فيض مي باريد از او بر خاص و عام

 

افتتاح شد درس و بحث و قيل و قال
درس گـفتـي بـر رضـاي مـتـعال

 

مـتّبـع بـر سـنت سلطان ديـن
مو به مويـش پيـرو حـبل المـتين

 

طـالبان از نـور سـنـت بـهـره ور
گشـته  احـيا  سـنت  خيـرالبـشر

 

هيـچ بـدعـت را در آنجـا ره نبود
نـور سنـت جمـله بـدعت ها زدود

 

گشته بود از بحر عرفان جرعه نوش
بود اين فضل خـداي عيب پـوش

 

حضرت شاه شمس الحق پير كبار
شد زفضل ومرحمت بـر اين ديار

 

جامـي از خمخانـه عشقش چشيد
شد بدست حق پرست وي مـريد

 

پيـر بگـزيـد و ز دانـش پـير شـد
اهـل رأي و دانش و تـدبـير شـد

 

گشـت مـرد عارفي صاحب كمال
غرقه شـد اندر صفات ذوالـجلال

 

38 سالــش به درس وبحث بود
چـهـره زيـبـاي او دل مـي ربـود

 

كـرد چـندين عـالم صاحــب كمال
صدقه شد علمش به امر ذوالجلال

 

هـر يکی زينها جهان روشن كنند
طالبـان را اهـل علـم  و فـن كنند

مـدتـي در بـسـتر و بـيـمار  بـود
هـم بـه امـر خـالـق  جبـار بـود

 

صـابر و راضی بـه امـر كـردگار
صابران را اجـر و مـزد بي شـمار

 

گشته بود پير و ولي عشقش جوان
جـستـجو مـي كـرد پيـر راه دان

 

چـون كه بود از مخلـصان خاندان
فيـض جو گرديـد از ايـن آسـتان

 

كـرد بـيعـت بـا مـن حيـران زار
در رضا يـابــد لـقـا روز شمـار

 

چون كـه مشتــاق لقاي دوست بود
مرغ جان اندر قفـس محبوس بود

 

پس قفس بشكست و قصد راز كرد
در هـواي لا مـكـان پـرواز كـرد

 

سال فوتـش را بجـوئيد اي مهـان

از حروف غشعط اينجا بي گـمان

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)