سبقات طریقه عالیه نقشبندیه مجددیه شمسیه

سبقات طریقه عالیه نقشبندیه مجددیه شمسیه
خلاصه

پنج جزء اصلی از عالم خلق در وجود انسان عبارتند از نفس، خاک، آب، باد و آتش و پنج جزء از عالم امر عبارتند از قلبِ نوری، روح، سِرّ، خفی و اخفی که در اصطلاح به هر یک از این اجزاء بدلیل کوتاهی عبارات از معنادهی دقیق و همچنین ظرافت و لطافت آنها، «لطیفه» می گویند.

1 12 02

معلومات مقدماتی

حضرت امام ربانی مجدد و منور الف ثانی قدس الله سره فرموده اند که عالم امکان متشکل از دو بخش می باشد، یک بخش عالم امر و دیگری عالم خلق، عرش مجید حائل میان این دو عالم است بطوری که تحت عرش را عالم خلق و فوق عرش را عالم امر می گویند. وقتی خداوند تعالی اراده فرمود تا انسان را بیافریند، تخلیق او را از هر دو عالم بطور کامل و خلاصه وار نمود، از این جهت عالم امکان را، عالم کبیر و انسان را عالم صغیر می گویند.
پنج جزء اصلی از عالم خلق در وجود انسان عبارتند از نفس، خاک، آب، باد و آتش و پنج جزء از عالم امر عبارتند از قلبِ نوری، روح، سِرّ، خفی و اخفی که در اصطلاح به هر یک از این اجزاء بدلیل کوتاهی عبارات از معنادهی دقیق و همچنین ظرافت و لطافت آنها، «لطیفه» می گویند و هر لطیفه ای از عالم امر، اصل لطیفه ی عالم خلق است. لطیفه قلبِ نوری، اصلِ لطیفه نفس است و لطیفه روح، اصلِ لطیفه باد است و لطیفه سِرّ اصلِ لطیفه آب و لطیفه خفی اصلِ لطیفه آتش و لطیفه اخفی اصلِ لطیفه خاک می باشد و در عالم مثال هر یک را نوری علیحده معلوم می شود؛ نور قلب، زرد و نور روح، سرخ و نور سِرّ، سفید و نور خفی، سیاه و نور اخفی، سبز می باشد. هر کدام از این لطایف زیر قدم یکی از حضرات انبیاء اولوالعزم علیه السلام می باشد و هر سالکی را نیز به یکی از این لطایف مناسبتی می باشد، لطیفه قلب زیر قدم صفی الله آدم علیه السلام و مبدأ تعیّن حضرت ایشان افعال الهیست و کسی که به این لطیفه مناسبت دارد مبدأ تعیّنش ظلّی از ظلال افعال است که او را آدمی المشرب می گویند. لطیفه روح زیر قدم نجی الله نوح و خلیل الله ابراهیم علیهما السلام است و مبدأ تعیّن این حضرتین صفات ثبوتیه است و کسی که مناسبت به این لطیفه دارد مبدأ تعیّنش ظلّی از ظلال صفات ثبوتیه است او را ابراهیمی المشرب می گویند. لطیفه سرّ زیر قدم کلیم الله موسی علیه السلام می باشد و مبدأ تعیّن حضرت ایشان شیونات ذاتی است و کسی که مناسبت به این لطیفه دارد مبدأ تعیّنش ظلّی از ظلال شیونات ذاتی است او را موسوی المشرب گویند. لطیفه خفی زیر قدم حضرت روح الله عیسی علیه السلام می باشد و مبدأ تعیّن حضرت ایشان صفات سلبیه است و کسی که مناسبت به این لطیفه دارد مبدأ تعیّنش ظلّی از ظلال صفات سلبیه است او را عیسوی المشرب می گویند. لطیفه اخفی زیر قدم سرور کائنات سیدنا حبیب الله محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم می باشد و مبدأ تعیّن حضرت ایشان شأن جامع است و کسی که مناسبت به این لطیفه دارد مبدأ تعیّنش ظلّی از ظلال آن شأن است و صاحب اخفی را محمدی المشرب می گویند. این صفات واسطه فیوض کائنات اند، چرا که اگر صفات و اسماء نمی بود، کائنات از کتم عدم بوجود نمی آمدند و استفاضه و افاضه به توسط آنها می باشد، لذا وجود و ظهور و لوازم وجود و ظهور به آنهاست و واسطه افاضه و استفاضه کلیه حواله به قیوم زمان است و واسطه افاضه جزئیه به کافه اولیای وقت، اعمّ از قطب ارشاد، غوث، اوتاد، ابدال و غیرهم می باشد.

سلوک

هدف از سلوک، طهارت خانه دل از غیر حق تعالی که تحصیل ایمان حقیقیست و طهارت نفس از امارگی، که تحصیل اسلام حقیقیست و رهایی از بندگیِ غیر و مشرف شدن به حقیقت بندگی حق تعالی چنانی که گویا تو او تعالی را می بینی که تحصیل مرتبه احسان است و خلاصه دستورات الهی جل شأنه به بنی آدم همین سه امر می باشد. در جزء احسان که مشهور به عرفان است، مجتهدان ربانی روش و طریقه هایی بنا نموده اند که اقرب و احکم و اعلی و ارفع و اکمل ترین آنها طریقه مبارکه نقشبندیه مجددیه قدس الله تعالی اسرارهم می باشد و این طریقه شریفه بر سه رکن استوار است که اگر در هر یک خللی وارد شود، سلوک ابتر خواهد شد، این ارکان عبارتند از 1)صحبت با شیخ مقتداء، 2)ذکر و 3)مراقبه.

رکن اول: صحبت با شیخ مقتداء می باشد: خداوند تعالی به عموم اهل ایمان امر فرمودند در همراهی و معیّت صادقان باشند، چنانچه در سوره توبه آیه119 فرموده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ» یعنی «اى کسانى که ایمان آورده اید! از (مخالفت فرمان) الله تعالی بپرهیزید و با صادقان باشید». این کینونیّت، هم حضوریست و هم قلبی، که غلبه ی آن در اصطلاح صوفیه کرام، مرید را مشرّف به فناء فی الشیخ که محصل فناء فی الله است می نماید و همچنین تحصیل کمالات پیر، از وجه انعکاس و انصباغ در باطن مرید به موجب حدیث شریف «اَلمَرءُ مَعَ مَن اَحَبَّ» می نماید و قدرت معنوی شیخ مقتداء، مرید را تا نهایت مقامات سلوک، هادی و دستگیر می باشد. اما صحبت با شیخ مقتداء به چند شرایط، مشروط است.
الزامِ اول: رعایت ادب و احترام در ظاهر و باطن با شیخ مقتداء در حضور و غیاب او، همچنین با متعلقان پیر، اعمّ از اهل بیت و پیرزادگان و خلفا و مریدانِ پیر که فرزندان معنوی اویند و خود را ابداً از هیچ یک از آنها بهتر و بالاتر نبیند و با همه آنها به اخلاص و فروتنی باطن و ظاهر باشد.
الزام دوم: این است که مرید احوالات باطنی خود را به عرض شیخ مقتداء برساند و مطابق فرمایشات او که به کشف و الهام است عمل کند.
سومین الزام خدمت است: زیرا حضرات مشایخ عظام علیهم الرضوان صحبت را مترادف با خدمت، بشرط اخلاص و محبت، به نیّت خشنودی و تقرب به خداوند تعالی فرموده اند، و چون شیخ مقتدا، دستور به امری، اعمّ از امور معنوی و یا دنیوی فرمود بیچون و چرا و کم و کاست به رغبت تمام بپذیرد، بلکه سعادت خود را فقط در آن بداند و مریدان نباید خدمت به پیر را به نیت امور دنیوی خود کنند، بلکه صرفاً نیت تقرب الهی جل شأنه داشته باشند هر چند امور دنیوی مریدان نیز به شرط رضا به قضا و صبر و تسلیم به تقدیر الهی جل شأنه سامان خواهد گرفت که خداوند تعالی سَيَجْعَلُ اللهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا فرمود و عاقبت خیر را مختص به متقین و اهل تقوا قرار داد.
فایده: هر سه از این الزامات و ارکان سه گانه منوط است به نفی وجود، زیرا بدون دید قصور و متهم داشتن نیات و عیب بینی خود بجای عُجب بینی، هیچ عمل فایده نمی دهد، چرا که بناء ترفّع را بر تواضع و فروتنی و خاکساری ظاهری و باطنی قرار داده اند.
رکن دوم ذکر و یاد نمودن خداوند تعالی به کثرت است: نشسته و ایستاده و به پهلو خوابیده، مطابق دستور خداوند تعالی که در سوره احزاب، کریمه 41 فرمود: «یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا» و چون در طریقه شریفه نقشبندیه قدس الله اسرارهم که طریق محبوبان و مرادان است جذبه بر سلوک مقدم است و ذکری که محصل جذبه است، اسم جلاله «الله» با در نظر داشتن بیچونی و بی چگونگی آن ذات مقدس می باشد.
چنانچه قبل تر بیان گردید انسان متشکل از ده جزء و لطیفه می باشد که در طریقه نقشبندیه مجددیه هر لطیفه را علیحده به ذکر اسم ذات ذاکر می کنند تا به مدد جذبه ابتدایی، سیر آفاقی نیز پیموده شود تا به جذبه حقیقی برسد. مشایخ طریقه نقشبندیه قدس الله اسرارهم شروع سیر را از عالم امر و لطیفه قلب، مقرر فرموده اند.

سبق اول:
ذکر از لطیفه قلب نوری است، چنانچه حق تعالی فرموده اند: «اَلَا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوْبُ» (رعد/28) «آگاه شويد به ياد خدا دلها آرام می گيرند». محل آن به فاصله دو انگشت زیر سینه چپ است و از آن لطیفه، به زبان خیال با حضور قلب و رابطه شیخ مقتداء «الله، الله» می گویند تا ذکر، عادت آن لطیفه شود و هنگامی که از ذکر کثیر علامتی از ذاکر شدن، معلوم گشت به دستور شیخ مقتداء به مقام و مرتبه و سبق بعدی که ذکر از لطیفه روح است، ترقی می نمایند.
سبق دوم:
ذکر از لطیفه روح است، چنانچه حق تعالی فرموده اند «وَ يَسْئَلُوْنَكَ عَنِ الرُّوْحِ قُلِ الرُّوْحُ مِنْ اَمْرِ رَبِّيْ» (اسراء/85) «و از تو در مورد روح سؤال می كنند، بگو روح از امر و فرمان پروردگار من است». محل آن زیر سینه راست به فاصله دو انگشت، روبروی لطیفه قلب است.
سبق سوم:
ذکر از لطیفه سِرّ است، چنانچه حق تعالی فرموده اند «فَاِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَاَخْفَي» (طه/7) «پس وی می داند سخن پنهان را و پنهان تر را». محلش بالای سینه ی چپ به فاصله دو انگشت مايل به وسط سينه می باشد.
سبق چهارم:
ذکر از لطیفه خفی است، چنانچه خداوند تعالی فرمودند: «اِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا يَخْفَي» (اعلی/7) «و خداوند می داند آشكار را و آنچه كه پنهان است». محل آن بالای سینه ی راست به فاصله دو انگشت مايل به وسط سينه قرار دارد.
سبق پنجم:
ذکر از لطيفه اخفی است و خداوند تعالی فرمودند: «فَاِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ اَخْفَي» (اعلی/7) «پس وی می داند سخن پنهان را و پنهان تر را». محلش در وسط سينه فوق سر و خفی است.
سبق ششم:
ذکر از لطيفه نفس است كه رئيس لطايف عالم خلق است. محلش در وسط پيشانی است به دليل قول حضرت رسول الله صلّی الله تعالی علیه و علی آله و سلّم که فرمودند: «اِنَّهُ قَالَ آخِرُ مَا يَخْرُجُ مِنْ رُؤُوْسِ الصِّدِّيْقِيْنَ حُبُّ الْجَاهِ وَالرِّئَاسَةِ» (طبقات صوفیه، اسرار التوحید) یعنی آخرين چيزی كه از سر صديقين بيرون می رود دوست داشتن جاه و رياست است.
سبق هفتم:
سلطان الاذکار یا ذكر سلطان است و محلش چهار لطیفه ی خاک و آب و باد و آتش که تمام بدن است و به عناصر اربعه مشهورند. ذکر در این سق بدین صورت است که ذكر الهی را از سر تا پای جاری می كنند و ذکر عادت راسخه تمام بدن می شود.
فایده: حضرت غلامعلی شاه صاحب قدس الله سره ارشاد فرموده اند که دل بی ذکر کثیر نمی گشاید. در این طریق برای پیشرفت ذکر کثیر لازم است تا اندک اندک به مدد رابطه با روحانیت پیر، اهل استقامت می شود. همچنین سعی بلیغ نماید تا در جمیع اوقات، قبله توجهات خود را تکلفاً واحد نگه داشته و به ذکر مشغول گردد و اگر در حین ذکر غفلت عارض گشت، سریعاً استغفار نموده و دوباره به ذکر مشغول شود و اینچنین است که مناسبت و شباهت به احوال مقربان و اولیاء حق پیدا می نماید و همچنین همواره دائم الوضو و طالب طهارت دل و باطن باشد.
سبق هشتم:
نفی و اثبات است كه مشتمل بر تمام لطايف عالم امر و لطايف عالم خلق است و اين را وقوف عددی و ذكر نفی و اثبات می گويند. در این سبق نیز رابطه شیخ مقتداء را حفظ نموده و خود را از ماسوی فارغ می کنند و زبان به کام و لب بر لب چسبانده و نَفَس در زیر ناف بدلیل قطع خطره های نفسانی حبس نموده و لفظ (لا) را بهمراه معنی او كه نفی است از ناف كشيده بصورت خيال يك خط مستقيم تصور كرده و به پيشانی برساند و لفظ (اله) را به شانه و دوش راست برساند و لفظ (الا الله) را از سرِ دوش خود بر تمامی لطايف خمسه گذر داده و بر دل صنوبری به قوت ضرب نمایند تا تأثير ذكر در لطايف خمسه و تمامی جوارح بدن، ظاهر شود، به این ترتيب با حبس نفس ذکر کلمه طیبه را به عدد وتر تكرار كند و وقتی نفس تنگ گردید، به زبان خيال (محمّد رسول الله) بگوید و نَفَس خود را خارج کند.
در خواندن كلمه طیبه، توجّه به معنای آن شرط است و پس از چند بار اين دعا را به نهايت تذلل و عاجزی به زبان خيال بگويد: «اِلَهِيْ اَنْتَ مَقْصُوْدِيْ وَ رِضَاكَ مَطْلُوْبِيْ فَاعْطِنِيْ محبّتكَ وَ مَعْرِفَتَكَ» و همين كلمه طيبه نفی و اثبات شريف را به ترتيب مذكور اول يك مرتبه بخواند و نفس بِكِشَد، باز سه مرتبه بعد نفس بكشد تا كه به 21مرتبه برسد. پس از 21مرتبه و يا بيشتر از آن حصول نتايج روی به ظهور می كند، اگر نتیجه ای ظاهر نشد، يقين كند كه عمل او باطل است باز از سر بگیرد تا كه به ترتيب مذكور به 21مرتبه برسد، تا اینكه حرارت ذكر الهی جل شأنه بر تمامی بدن او احاطه كند و برايش ظهور سكونت و فراخی باطن و استغراق تمكن و حالت بسط حاصل شود و آب شدن وجود ظلمانی و ظهور تأثير استهلاك آن و محو در ذات الهی جل شأنه از نتايج اين ذكر است.
آن زمان که ذرات تن به ذکر پاک رب العالمین گویا شوند سالک در زمره ی «وَالذَّاكِرِينَ اللهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ» داخل می شود. «و مردان و زنانی که یاد خدا بسیار کنند» احزاب/35
رکن سوم مراقبه می باشد که مأخوذ از رقوبت و رقابت است به معنی حفاظت کردن و انتظار کشیدن و در اصطلاح عرفانی عبارت است از انتظار ورود فیض از مبدأ فیّاض و توجّه به ذات حق سبحانه و تعالی در تمام اوقات با توجه به نیّتی که شیخ مقتدا در مراحل مختلف سلوک به مرید تعلیم می دهد. در مراقبات معلوم نمودن دو امر ضروری می باشد اول منشاء فیض یعنی فیض از کجا و کدام وجه می آید و دیگری مورد فیض بر کدام لطیفه ورود می نماید.
باید دانست که هر چند پس از اتمام سبق نفی و اثبات، ذکر به اتمام می رسد و مراقبات شروع می گردد، اما تکرار کلمه طیبه لسانی یا قلبی بدلیل قوّت دهندگی و ترقی بخشیدن به سلوک، همواره باقیست و مشایخ کرام اکیداً بر آن دستور فرموده اند، چنانچه قبله گاه اولیاء، قطب الاقطاب، قیوّم وقت و مجدد زمان، سیدنا و امامنا و مقتدانا حضرت الحاج شاه سید عبدالله صاحب نقشبندی مجددی دامت برکاتهم العالی در مکتوبی قدسی ارشاد فرمودند: «از برکت و مدد این کلمه طیبه مدارج امکانی قطع و به معارف وجوبی ارتفاع می فرماید و از تجلیات فعلی و صفاتی به تجلیات ذاتی می رساند، حصول برکت و ظهور عظمت این کلمه طیّبه به اعتبار قائل آن است؛ هرچه گوینده مقرب تر و عارف تر، ظهور و برکت آن برای ذاکر بیشتر». حضرت خواجه محمدمعصوم قدس الله تعالی سره ارشاد فرمودند: «کلمه لا اله الّا الله را به زبان، بحضور دل بسیار گویند، اگر با تسبیح و شمار بگویند از یکهزار تا پنج هزار، هر قدر که توانند گفت، بگویند و اگر زیاده کنند بهتر». (مکتوبات معصومیه، جلد2،مکتوب33). ایضاً فرمودند: «تکرار کلمه طیبه لا اله الاّ الله بسیار کنند که در تنویر باطن اثر عظیم دارد و در حصول این نسبت و ازدیاد کیفیت آن دخل تمام[دارد]، جزء اول آن، نفی ماسوی حق جل و علا می نماید و کوه کوهِ وجود بشریت از بُن بر می کَند و جزءِ ثانی آن اثبات معبودِ بحق می نماید که حاصل سیر و سلوک است و محصل فنا و بقاست. آرزویی برابر این نیست که کسی در گوشه ای خزیده شود و به تکرار این کلمه طیبه رطب اللسان (تر زبان) بوَد، از بِحار اسرار آن سیراب و شاداب باشد» (مکتوبات معصومیه، جلد3، مکتوب76). حضرت امام ربانی مجدد الف ثانی رضی الله تعالی عنه ارشاد فرمودند: «در آن موطن جز در کنار این کلمه طیبه لا اله الا الله محمد رسول الله نتوان رفت و جز در کنار این کلمه مقدسه قطع آن مسافت نتوان نمود». (مکتوبات قدسی دفتر دوم مکتوب37).
مرید باید به تکرار کلمه طیبه جهد بلیغ نماید تا به معرفت لا یذکرالله الا الله که همانا معدوم گشتن وجود و توابع وجود سالک است، برسد که در انتهای سبق کمالات نبوت رو می دهد و بعد از آن تلاوت قرآن مجید و ادای نماز ترقی بخش خواهد بود.
فایده: کلمه طیبه جهت مناسبت با خلق و تناسب نزول، نیازمند ضمّ کلمه مقدس «محمد رسول الله» صلی الله تعالی علیه و سلم می باشد که هر صد بار یک الی ده بار محمد رسول الله صلی الله تعالی علیه و آله و سلم گفته می شود. در گفتن لا اله همه لطایف آفاقی و انفسی و همه اصولِ لطایف که ظلال اسماء الهی است و همه اصولِ اصول که صفات و شیونات و اعتبارات ذاتی و همه هیئت وحدانی و همه حقایق را در تحتِ لا بیاورد و الّا الله گویان توجه به احدیّتِ مجرده، بلکه آن ذات بحتی که تجردات نیز در آنجا معطل است، نماید و محمد رسول الله گویان غاشیه عبدیّت و بندگی و متابعت و سرافکندگی را با رعایت اعتدال در عناصر تربیت و پرورش گیرد؛ چرا که این راه اقرب طرق به قرب نبوت است.
سبق نهم:
و اولین مراقبه، وقوف قلبی می باشد. طريقش اين است كه توجّه بسوی قلب خود نمايد و توجّه قلب را به ذات الهی تبارک و تعالی كند و منتظر فيض الهی به قلب خود باشد و دل را از خواطر نگهدارد تا خواطر و افکار غلبه نكنند و اين را نگهداشت گويند.
سبق دهم:
مراقبه احديّت می باشد و نيتش اين است: «از ذاتي كه جامع همه صفات كمال و منزّه از نقصان و زوال است بر لطيفه قلب من فيض مي‌‌آيد». در این سبق فیض از ذات پاک احد بر لطیفه قلب وارد می شود و قلب را همه وقت از خواطر و هواجس نگاه داشته و به نیاز تمام متوجه ذات الهی نموده و منتظر فیض او تعالی باشد تا آنکه توجه الی الله بی مزاحمت خاطر ملکه گردد و وقتی این توجه تا چهار گهری یعنی سه ساعت خِطره ای خطور نکند و توجه به سوی فوق رو نماید، علامت قطع این دایره است. جذب و حضور و جمعیت و واردات و کشف داخل این دایره است.
فایده: هر لطيفه از عالم امر، اصلی در فوق العرش دارد و تا به اصل خود نرسد فنای او حاصل نمی شود. چنانچه اصل قلب، افعال الهی است و اصل روح، صفات ثبوتيه و اصل سرّ، شيونات ذاتيه و اصل خفی، صفات سلبيه و اصل اخفی، شأن جامع است؛ پس به لحاظ اين اصول نيز مراقبات می كنند.
سبق يازدهم:
مراقبه فنای قلب است و اینطور نیت کند: «الهي فيض تجليّات صفات فعلي خود را كه بر لطيفه قلب مبارك حبيب خود حضرت محمّد صلی الله علیه و سلم و از لطيفه آن حضرت بر لطيفه قلب آدم ـ صفي الله ـ القا كردي، به وسیله پيران كبار، بر لطيفه قلب من نیز القا كن». فناء لطیفه قلب در تجلّی افعال الهیست جل شأنه. در این وقت از نظر سالک افعال خود و افعال تمام مخلوقات مختفی می شوند و بقایش این است که جز فعل فاعل حقیقی هیچ چیزی در نظرش نمی آید. سالكی كه از اين راه واصل مقصود گردد او را آدمی المشرب می گويند.
سبق دوازدهم:
مراقبه فنای لطیفه روح است و چنین نیت كند: «الهي فيض تجليّات صفات ثبوتي خود را كه بر لطيفه روح مبارك حبيب خود حضرت محمّد صلی الله علیه و سلم و از لطيفه روح مبارك آن حضرت به لطيفه روح سيّدنا نوح و ابراهيم علیهما السلام القا كردي، به وسیله پيران كبار، به لطيفه روح من القا كن». فنای‌ لطيفه روح در صفات ثبوتيه است. علامتش این است که سالك، صفات خود را از جميع ممكنات مسلوب ساخته و علامت بقایش این است که نسبت آنها را به حضرت حق تعالی منسوب نمايد و آنها را صفات حق تعالی می بیند. سالكی كه از اين راه واصل مقصود گردد او را ابراهيمی المشرب می گويند.
سبق سيزدهم:
مراقبه فنای لطیفه سرّ است و باید چنین نیت كند: «الهي فيض تجليّات شئونات ذاتي خود را كه بر لطيفه سرّ مبارك حبيب خود حضرت محمّد صلی الله علیه و سلم و از لطيفه سرّ آن حضرت بر لطيفه سرّ حضرت موسي علیه السلام القا كردي، به وسیله پيران كبار بر لطيفه سرّ من نیز القا كن». سالكی كه از این راه به حق تعالی برسد، او را موسوی المشرب گویند. فناء این لطیفه در تجلیات شیونات ذاتیه خداوند تعالی است، بطوری که سالک ذات خود و ذات تمام ممکنات را در ذات حق تعالی مضمحل و نابود می بیند و علامت بقایش این است که ذات حق تعالی را بود می بیند.
سبق چهاردهم:
مراقبه فنای‌ خفی است و باید چنین نیت كند: «الهي فيض تجليّات صفات سلبي خود را كه بر لطيفه خفي مبارك حبيب خود حضرت محمّد صلی الله علیه و سلم و از لطيفه خفي آن حضرت بر لطيفه خفي حضرت عيسي علیه السلام القا كردي، به وسیله پيران كبار بر لطيفه خفي من نیز القا كن». به ولایت این لطیفه، ولایت عیسوی گویند. در اینجا فنا در صفات سلبیه می شود و بقایش آن است که سالك، حق را از جمیع مظاهر و از تمام عالمیان مجرّد و یگانه می بیند. لطیفه خفی زیر قدم حضرت عیسی روح الله می باشد و این سالك عیسوی مشرب نامیده می شود و به صفات و اخلاق سیدنا عیسی متّصف می گردد.
سبق پانزدهم:
مراقبه فنای‌ اخفی است بدانكه ربّ پيامبر ما حضرت محمد رسول الله صلی الله تعالی علیه و آله و سلم تنها ذات خالص و پاكی است كه جامع صفات فعليّه و ثبوتيّه و شيونات ذاتيه و تقديسات و تنزيهات می باشد كه موسوم به ربّ الارباب است و در مرتبه صفات و شيونات موسوم به شأن جامع می باشد.
بنابراين چون لطيفه اخفای سالك عروج كند و به اصل خود كه فوق العرش است، برسد و برای او فناء در اصل خويش حاصل شود، در اين هنگام مبدأ فيض سالك و ربّ او ربّ الارباب می گردد؛ به اين اعتبار گفته می شود كه لطيفه اخفی زير قدم مبارك پيامبر ما است و اين سالك محمدی مشرب ناميده می شود و به عادات و اخلاق محمدی و سير احمديه خوی می گيرد و مرتبه اين سالك از مراتب سالكين ديگری كه زير قدم انبيای سابق می باشند، بالاتر و بلندتر است. طریقه ی مراقبه لطیفه اخفی به این صورت است که لطيفه اَخفای خود را مقابل اَخفای حبيب خدا تبارک و تعالی قرار داده و چنين نيت كند: «الهي فيض تجليّات شأن جامع خود را كه بر لطيفه اخفي مبارك حبيب خود حضرت محمّد صلی الله تعالی علیه و آله و سلم القا كردي، به وسیله پيران كبار بر لطيفه اخفي من نیز القا كن». فناء لطيفه اخفی در مرتبه شأن جامع الهی صورت می گيرد و بقایش آن است که سالک متخلق به اخلاق الهی می گردد. به ولايت اين لطيفه، ولايت محمد مصطفی صلی الله تعالی علیه و آله و سلم گفته می شود و سالكی را كه از اين مسير به حق تعالی برسد، محمدی المشرب گويند.
فایده: در همه ی اسباق سلوک رابطه ی شیخ مقتدا الزامی می باشد.
سبق شانزدهم:
مراقبه دايره ولايت صغری است. مفهوم آيه شريفه «وَ هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَمَا كُنْتُمْ» معيت حق تعالی را همراه خود در هر ذره از ذرات ممكنات، لحاظ داشته و مشغول باشد. [و او با شماست هر جا كه باشيد حديد/4] در اين مقام ذكر به تهليل لسانی با توجّه قلبی و توجّه قلب به حق سبحانه با لحاظ معنی فايده تمام دارد. اين دايره دوّم و دايره ظلال اسماء‌ و صفات است از اين جهت ولايت صغری می گويند كه همین ظلال مبادی تعینات همه اولیاء می باشد، چنانچه ذوات اسماء واجبی مبادی تعینات انبیاء کرام علیهم السلام است. در اينجا سير در ظلال تجليات افعال الهی می شود و توحيد وجودی و شوق و ذوق و آه و نعره و استغراق و بيخودی و دوام حضور و نسيان ماسوی كه عبارت از فناء علم حصولی است به جهت فنای قلب است که در اين سبق حاصل می شود. فنای علم حصولی نیز به دو بخش منقسم است: ابتدا فناء حبّی ماسوی و سپس فناء علمی آن به دستگیری شیخ مقتداء برای سالک این طریقه شریفه حاصل می شود؛ ان شاء الله تعالی.
مورد فيض در اينجا لطيفه قلب است و نيّتش چنین كند: «فيض مي‌‌آيد از ذاتي كه همراه من است و بي‌‌چون و بي‌‌چگونه است و منشأ دايره ولايت صغري كه دايره ظلال اسماء و صفات است خاص بر لطيفه قلب من».
فایده: پس از اتمام ولایت صغری حجاب های ظلمانی خرق و طی گردیده و با ورود به ولایت کبری که از دوایر اصل است، سالک قدم به عالم وجوب می گذارد و تا رسیدن به مقصد سیر او که حضرت ذات بحت تعالت و تقدست است، حجاب های نورانی در پیش می باشد این مقامات به نسبت ممکنات اصل است و به نسبت ذات بحت جل شأنه، ظلّ و حجب نورانی می باشد، ولايت كبری كه ولايت حضرات انبياء کرام عليهم الصلوة و السلام است متضمن 3دايره و يك قوس بدین ترتیب می باشد: دایره اقربیت، دایره محبّت اول، دایره محبّت ثانی و قوس.
سبق هفدهم:
دايره اول ولایت کبری که مراقبه اقربيت نام داشته و محل صفات ثبوتیه زائده است و نيتش اين است: «فيض مي‌‌آيد از ذاتي كه از من به من نزديك‌‌تر است و منشأ دايره اوّل ولايت كبري كه اصل اسماء و صفات است، خاص بر لطيفه نفس من با لطايف خمسه عالم امر» مفهوم آيه شريفه «نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيْدِ» را باید در نظر داشته باشد. [«و ما از رگ گردن به آدمی نزديكتريم» ق/16] مورد فيض در اينجا لطيفه نفس همراه لطايف پنجگانه عالم امر می باشد و تهليل لسانی و يا قلبی مفيد است.
عروج لطايف خمسه عالم امر تا نصف سافل این دايره است و در نصف عالی و فوقانی آن فقط لطیفه نفس عروج می نماید.
سبق هجدهم:
مراقبه دايره دوم ولايت كبری، مسمی به دايره محبّت اوّل است. نيتش اينگونه لحاظ دارد: «فيض مي‌‌آيد از ذاتي كه محبّ من است و من محبّ اويم و منشأ دايره دوم ولايت كبري كه اصل دايره اوّل است، خاص بر لطيفه نفس من». مفهوم آيه شريفه «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» را در نظر داشته باشد. [«خداوند ايشان را دوست می دارد و ايشان او تعالی را دوست می دارند» مائده/54] مورد فيض در اين دواير فقط لطيفه نفس است.
سبق نوزدهم:
مراقبه دايره ثالث ولايت كبری که مسمّی به محبّت ثانی است. نيتش نيز چنين می باشد: «فيض مي‌‌آيد از ذاتي كه محبّ من است و من محبّ اويم و منشأ دايره سوم از محبّ ولايت كبري كه دايره اصل اصل بر اسماء و صفات است، خاص بر لطيفه نفس من» مفهوم آيه شريفه «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» را در نظر داشته باشد.
سبق بيستم:
مراقبه دايره رابع ولايت كبری كه مسمی به قوس است. نيتش نيز چنين است «فيض مي‌‌آيد از ذاتي كه من محبّ اويم و او محبّ من است و منشأ دايره چهارم ولايت كبري كه اصل دايره سوم و مسمّي به قوس است، خاص بر لطيفه نفس من» مفهوم آيه شريفه «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» را ملحوظ داشته باشد. در اينجا شرح صدر و مقام صبر و دوام شكر حاصل می شود و لفظ آثار أنا را بر خود نمی توانند اطلاق کنند و متهم ساختن نیات خود و نفس خود را شرور و منقصت ديدن و انتفاء انانيت كه وجود خود و توابع آن را به او سبحانه و تعالی منسوب داشتن و قبول نمودن تكليفات شرعيه كه احتياج به دليل نماند و استدلالی بديهی گردد و جذبات و اضطرابات اطمينان پذيرد و استهلاك و اضمحلال حاصل شود. چنانكه حرص و كبر و حسد و حقد و بخل و عجب و حب جاه و غيره در اين مقام، از باطن ایشان رخت برمی بندد.
سبق بيست و يكم:
مراقبه اسم الظاهر است كه مشتمل بر دايره ولايت صغری و دايره ولايت كبری می باشد. نيتش چنين کند: «فيض مي‌‌آيد از ذاتي كه بي‌‌چون و بي‌‌چگونه و مسمّي به اسم ظاهر است، خاص بر لطيفه نفس من همراه با لطايف خمسه عالم امر». در اينجا سير در تجليات صفاتی است بدون لحاظ حضرت ذات تبارک و تعالی.
سبق بيست و دوم:
مراقبه دايره ولايت علياست كه مسمی به اسم الباطن است و ولايت ملائكه عظام عليهم السلام است. باید دانست هر چند در ولایت کبری، فناء نفس و اطمینان او حاصل شده اما جهاد با عناصر باقیست. نيتش چنين می باشد: «فيض مي‌‌آيد از ذاتي كه مسمّي به اسم باطن و منشأ‌ دايره ولايت علياست، خاص بر عناصر سه گانه آبي، بادي و آتشي من». ذكر تهليل و نماز نافله در اينجا موجب ترقی است. عروج و نزول و توجّه و حضور، عناصر ثلاثه را حاصل می شود و باطن را وسعت عجيب حاصل می شود و مناسبت به ملائك كرام پيدا می شود و اگر خدا تعالی بخواهد ملائك كرام را زیارت میسر خواهد شد و اسراری كه لايق استتار است را درك خواهد كرد. سير در اسم الظاهر در صفات خالصه می باشد بدون لحاظ ذات، مانند علم و كلام و قدرت و غيره، و سير در اسم الباطن سیر در صفات با توجّه به ذات است، مانند عليم، كليم و قدير يعنی ذاتی که دارای علم و کلام و قدرت است، پس سير كردن در علم، سير كردن در اسم الظاهر است و سير در عليم سير كردن در اسم الباطن می باشد.
سبق بيست و سوم:
مراقبه در كمالات نبوّت است و مورد فيض لطيفه عنصر خاك می باشد و نيتش چنين کند: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه منشأ دايره كمالات نبوّت است بر عنصر خاكي من». حال و مقام و بی تابی و شوق و اضطراب در اينجا زايل می گردد. معارف و حقايق اينجا شرايع است. اين مقام انبياء‌ و تابعان ایشان از اولياء‌ الله به تبعيت و وراثت حاصل می شود. حقیقت وصل عریانی اینجا حاصل می شود.
سبق بيست و چهارم:
مراقبه در كمالات رسالت است و نيتش چنين نماید: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه منشأ دايره كمالات رسالت است بر هيأت وحداني من» و مورد فيض در اينجا تا آخر دايره لاتعين هيئت وحدانی سالك است كه بعد از ثبوت و تكميل عناصر حاصل شده عروج و نزول و انجذاب، نصيب تمام بدن است و تلاوت قرآن مجيد و نماز نافله در كمالات ثلاثه و حقايق سبعه و غير آن كه مِن بعد پيش می آيد، ترقی می بخشد. اين دايره نسبت به دايره كمالات نبوّت چون مغز است نسبت به پوست. من بعد هر دايره فوقانی نسبت به دايره تحتانی لُبّ و قشر است.
فایده: منظور از هیئت وحدانی آن است که مجموع لطایف عالم امر و عالم خلق بعد از تصفیه و تزکیه متحد شده و مرکب می گردند. این ترکیب، علاوه بر اینکه خواصّ اجزای ده‌گانه را دارا می‌باشد، خاصیّت جداگانه دیگری نیز پیدا می‌کند.
سبق بيست و پنجم:
مراقبه دايره كمالات اولوالعزم می باشد و نيتش اين است: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه منشأ دايره كمالات اولوالعزم است بر هيأت وحداني من». تلاوت قرآن مجيد و اذكار و اشتغال كه در صبح و شام و خفتن مأثور گشته فايده می بخشد.
سبق بيست و ششم:
مراقبه دايره حقيقت كعبه ربّانی است و اولین دایره از حقایق الهیه كه عبارت از ظهور سرادقات عظمت و كبريايی ذات الهیست جل شأنه. نيتش اینگونه است: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه مسجود همه ممكنات و منشأ دايره حقيقت كعبه ربّاني است بر هيأت وحداني من» در اينجا عظمت و كبريايی حضرت حق جل شأنه متجلّی می شود و هيئتی عظيم بر باطن سالك غلبه می كند و چون فنا و بقا به اين مرتبه عظيم الشأن حاصل شود، سالك خود را متصف به اين شأن می يابد و توجّه ممكنات را به خود می داند.
سبق بيست و هفتم:
مراقبه دايره حقيقت قرآن مجيد می باشد و نيتش اين چنین است: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه مبدأ وسعت بي‌‌چون حضرت ذات و منشأ دايره حقيقت قرآن است بر هيأت وحداني من». هر حرفی را از حروف كلام الله در می يابد و بواطن كلام الله در اينجا ظاهر می شود و برای قرائت قرآن تمام قالب زبان می گردد و در وقت قرائت قرآن مجيد، زبان قاری حكم شجره موسوی پيدا می كند. علامت انكشافات انوار قرآن مجيد غالباً در باطن عارف ثقالت ایجاد می نماید و آيه كريمه «اِنَّا سَنُلْقِيْ عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا» اشارت به اين معرفت دارد. [«هر آيينه ما بر تو فرمانی دشوار نازل خواهيم كرد» مزمل/5]
سبق بيست و هشتم:
مراقبه حقيقت نماز می باشد و نيتش اين است: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت که کمال وسعت بي‌‌چون حضرت ذات و منشأ دايره حقيقت نماز است بر هيأت وحداني من» حقيقت قرآن مجيد يك جزء از حقيقت نماز‌ و حقيقت كعبه جزء ديگر آن است. سالكی كه از اين حقيقت معظمه بهره می يابد، معرفت «اَنْ تَعْبُدَ اللهَ‌ كَاَنَّكَ تَرَاهُ» در اينجا به وجه كمال بر او روی می دهد، [عبادت كنی خدا را گويا كه تو او را می بينی] و به اين حالت شريفه حضرت خيرالانام اشارت فرموده اند: «اَلصَّلَوةُ مِعْرَاجُ الْمُؤْمِنِيْنَ» «نماز معراج مؤمن است» و اَيْضًا، «اَقْرَبُ مَا يَكُوْنُ الْعَبْدُ مِنَ الرَّبِّ فِي الصَّلَوةِ» «بنده هيچ زمانی مانند هنگام نماز به خداوند تعالی نزديك نمی شود».
سبق بيست و نهم:
مراقبه دايره معبوديت صرف است و نيتش اينگونه نماید: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت، كه منشأ دايره معبوديّت صرف است، بر هيأت وحداني من». در اين موطن وسعت نيز كوتاهی می نمايد و سير قدمی تمام می شود و سير نظری جلوه گر می گردد و در امر قف يا محمّد اشارت است به اين كوتاهی قدم، يعنی ساكن باش ای محمّد صلی الله علیه و سلم قدم پيشتر منه که مرتبه تجرد و تنزيه حضرت ذات تعالی و تقدس است، قدم را آنجا جولانگاهی نيست. حقيقت طيبه لَا اِلَه اِلَّا اللهُ در اين مقام ثابت می شود و نفی آلهه غير مستحقه، اينجا موجود می گردد و اثبات معبود حقيقی كه جز او مستحق عبادت نيست در اينجا جلوه گر می گردد و كمال امتياز در ميان عابديت و معبوديت اينجا هويدا می شود و عابد از معبود كما ينبغی جدا می شود.
سبق سی ام:
دايره حقيقت ابراهيمی علیه السلام است که اولین دایره از حقایق انبیاء کرام علیهم السلام که دایره خلّت می باشد و نيتش اين است: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه منشأ دايره حقيقت ابراهيمي است بر هيأت وحداني من». این مقام چون دارای کیفیتی عظیم و اسرار بزرگ و کثرت برکات از جانب حضرت رب الارباب بود، دیگر انبیاء علیهم السلام در این مقام پیرو حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام بودند و به همین دلیل امام الانبیاء گردیدند، همانگونه که خداوند متعال در شأن حضرت خلیل علیه السلام فرمودند: «انی جاعلُکَ للناسِ اماما» [همانا من تو را امام مردم گردانیدم. بقره/124] حتی که حضرت سرور کاینات صلّی الله علیه و سلّم مأمور به پیروی از ملت ابراهیمی گشت «وَاتَّبَعَ مِلَّةَ‌ اِبْرَاهِيْمَ حَنِيْفًا» [و پيروی كرد ملت ابراهيم را در حالتی كه حنيف بود نساء/125]. لهذا صلوات و بركات خود را تشبيه فرموده به صلوات حضرت ابراهيم علیه السلام آنجا كه تعليم داده امت خود را به قول اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي محمّد وَ عَلَي آلِ محمّد كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي اِبْرَاهِيْمَ وَ عَلَی آلِ اِبْرَاهِيْمَ اِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ اَللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَي محمّد وَ عَلَي آلِ محمّد كَمَا بَارَكْتَ عَلَي اِبْرَاهِيْمَ وَ عَلَي آلِ اِبْرَاهِيْمَ اِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ. به كثرت خواندن اين درود شريف در اين مقام ترقی می بخشد.
سبق سی و يكم:
مراقبه دايره حقيقت موسوی علیه السلام می باشد كه كنايه از محبّت ذاتيه صرف است و نيتش چنین است: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه محبّ خود است و منشأ دايره حقيقت موسوي است بر هيأت وحداني من». در اين مقام كيفيت عجيب و قوت تمام جلوه گر می شود و محبت ذات، مر ذات خويش را ظاهر می نمايد و درود شريف اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي محمّد وَّ عَلَي آلِهِ وَ اَصْحَابِهِ اَجْمَعِيْنَ وَ عَلَی الْاَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِيْنَ خُصُوْصًا عَلَي كَلِيْمِكَ مُوسَی در اينجا ترقی می بخشد.
سبق سی و دوم:
مراقبه دايره حقيقت محمّدی صلی الله تعالی علیه و سلم است كه مسمّی به حقيقت‌ الحقايق می باشد و نيتش اینچین می باشد: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه محبّ و محبوب ذات خود و منشأ دايره حقيقت محمّدي است بر هيأت وحداني من». در اين مرتبه مقدسه فنا و بقا به طرز خاص روی می دهد و اتحاد خاص به آن سرور كاينات صلی الله تعالی علیه و آله و سلم ميسر می شود. تابع به متبوع چنان شباهت پيدا می كند كه اسم تبعيت از ميان برمی خيزد و چنان متوهم می شود كه تابع در رنگ متبوع هرچه می گيرد، از اصل می گيرد گويا كه هر دو از يك چشمه آب می خورند و هر دو در رنگ شير و شكرند و معنی رفعِ توسط كه اكابر اولياء به آن قايل اند اينجا معلوم می شود.
در اين مقام در جميع امور و حركات و سكنات دينی و دنيوی اتباع محبوب رب العالمين بنا بر كمال مرغوب می شود و كثرت درود شريف در اينجا ترقی می بخشد. دو ميم اسم مبارك محمّد صلی الله تعالی علیه و سلم يكی بر محبت و ديگر بر محبوبيت اشارت می فرمايد و حقيقت محمّدی كه ظهور اول و حقيقت الحقايق است به اين معنی كه حقايق ديگر كالظلّ اند مر او را. [چه حقايق انبيای‌ كرام و چه حقايق ملائكه عظام عليهم الصلاة و السلام]
سبق سی و سوم:
مراقبه دايره حقيقت احمدی صلی الله تعالی علیه و سلم است و نيتش اينگونه می باشد: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه محبوب ذات خود و منشأ دايره حقيقت احمدي است بر هيأت وحداني من». در اين مقام انكشاف محبوبيت ذاتی می شود كه عبارت از ظهور و ذات محبوب است به نظر ذات، قطع نظر از صفات جميله او كه خط و خال و عارض و غيره می باشد، چنانچه در دايره حقيقت ابراهيمی در ميان محبوبيت صفاتی گذشته و در اينجا درود شريف اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي سَيِّدِنَا محمّد وَعَلَي آلِ سَيِّدِنَا محمّد وَ اَصْحَابِ سَيِّدِنَا محمّد اَفْضَلَ صَلَوَاتِكَ وَ عَلَی عَدَدِ مَعْلُوْمَاتِكَ وَ بَارِكْ وَ سلّم كَذَلِكَ، ترقی می بخشد.
سبق سی و چهارم:
مراقبه دايره حب صرف است. نيتش اين است: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت مطلق كه منشأ دايره حقيقت حبّ صرف است بر هيأت وحداني من» بی رنگی و علو لازم اين مقام به سبب قرب اين مرتبه به ذات مطلق و لاتعيّن است، زيرا كه اولین چيزی كه از ذات مطلق بر منصّه ظهور آمد، حبّ است كه منشاء ظهور و مبدأ خلق مخلوقات است. چنانچه حديث قدسی «كُنْتُ كَنْزًا مَخْفِيًّا فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِاُعْرَفَ» بر اين مدعا نصّ قاطع است [من گنجی پنهان بودم پس دوست داشتم كه شناخته شوم، پس آفریدم خلق را تا شناخته شوم]. در حقيقت، حقيقت محمّدی همين دايره است، آنچه اول ذكر شد ظلّ اين حقيقت است و حديث قدسی «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْاَفْلَاكَ وَ لَوْلَاكَ لَمَا اَظْهَرْتُ الرُّبُوْبِيَّةَ» رمزی از اين ماجراست [اگر تو نمی بودی آسمانها را نمی آفريدم و اگر تو نبودی خدايی خود را آشكار نمی كردم]. اين مقام مخصوص به خاتم النبيين صلی الله تعالی علیه و علی آله و سلم است و حقايق انبيای ديگر در اين مقام يافته نمی شوند.

سبق سی و پنجم:
دايره لاتعيّن و حضرت اطلاق است. نيتش چنین می باشد: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه موجود به وجود خارجي و منزّه از همه تعيّنات است بر هيأت وحداني من». قدم را اينجا جولانگاهی نيست. سير نظری البته می شود چون كه حضرت ذات تبارک و تعالی را انتها نيست. نظر بيچاره حيران و سرگردان است تا به كجا نظر واقع شود.فایده: منظور از سیر قدمی و نظری به این معنی نیست که در آنجا نفوذ و شهود است بلکه به این معناست که اگر آن مراتبِ لامکانی را به مقاماتِ مکانی در صورتِ مثالیه مرتسم آرند، آن سیر را تعبیر به سیر قدمی یا سیر نظری خواهند کرد. و کم کسی است که به کشف و عیان ممتاز شده باشد.
سبق سی و ششم:
مراقبه دايره سيف قاطع است. نيتش اين است: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه منشأ‌ دايره سيف قاطع است بر هيأت وحداني من». در اين مقام عالی، وجود شريف سالك، بطور کامل مانند سيف قاطع شمشير برنده قطع می شود. این دایره محاذی دایره ولایت کبری واقع شده است و وجه نامش این می باشد که وقتی سالک در این دایره قدم می­نهد، مانند شمشیر برّنده هستی سالک را نیست و نابود می­سازد و از او نامی نشانی نمی­گذارد، لهذا این دایره را سیف قاطع نام نهاده­اند.
سبق سی و هفتم:
مراقبه دايره قيّوميّت می باشد و نيتش اين است: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه منشأ دايره قيوميّت است خاص بر هيأت وحداني من». دایره قیّومیّت از دایره کمالات الوالعزم ناشی شده است، اگرچه در راه سلوک واقع است، لیکن معمول حضرات پیران کبار توجّه در این دایره نمی باشد. سرّش این است که قیّومیّت منصب انبیای الوالعزم است، هرگاه مشیّت ایزدی بر کسی تعلق ­گیرد، به این منصب سرافراز می فرمایند و حاجت توجه نیست، الّا که دعای قیّوم زمان، به درگاه الهی جل شأنه برای توجّه به این منصب به دیگری، محل اجابت است.

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)