مختصری از زندگانی حضرت سيدالمرسلين محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم قسمت هفتم

مختصری از زندگانی حضرت سيدالمرسلين محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم قسمت هفتم
خلاصه

پایان تبلیغ و تشریع پیام الهی و نزدیک‌شدن دیدار حق آخرین وصیت حضرت پیامبر(ص)

2 5 00

  وفات حضرت(ص)

اندیشـه ز مـرگ مصطفی باید کرد

شادی و طرب جمله رها باید کرد

او با شرف و عزت خود زنده نماند

مـا را طمـع خام چرا بـایـد کرد

پایان تبلیغ و تشریع پیام الهی و نزدیک‌شدن دیدار حق

وقتی دین اسلام به اوج وشگوفایی رسید، و این آیه نازل شد: «... امروز دین شما را برایتان به حد کمال رسانیدم و بر شما نعمت را تمام کردم و بهترین آیین را که اسلام است برایتان برگزیدم...» و پیامبر(ص) رسالت خود را ابلاغ و امانت را ادا نمود، و در راه خدا حق جهاد را به کمال رسانید، و بدین وسیله که مردم پی در پی به دین اسلام داخل شدند، چشم پیامبرش(ص) را روشن کرد؛ آنگاه به پیامبرش اجازه داد: که جهان را ترک کند و به دیدار حق برسد. خداوند اینچنین اعلام نمود و گفت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّاباً». «چون هنگام فتح و پیروزی و یاری خدا فرا رسد، در آن روز مردم را می‌بینی که دسته دسته در دین خدا داخل می‌شوند». سورۀ نصر



 

  شکوای رسول خدا(ص)

رسول خدا(ص) در آخر ماه صفر از شدت سردرد، شکوا نمود، و ابتدایش چنین بود که: در نیمۀ شب به قبرستان بقیع رفت. برای آنان از خداوند مغفرت و بخشش طلبید و برگشت. فردای آن شب سردردی به او دست داد.

حضرت عایشه(رض) می‌گوید: هنگامی که من سرم درد می‌کرد، حضرت پیامبر(ص) از بقیع برگشت. گفتم: وای از درد سرم. پیامبر(ص) نیز فرمود: ای عایشه! من هم سرم درد می‌کند. پیامبر(ص) درد سرش شدت یافت. در منزل حضرت میمونه(رض) بود، زنانش را دعوت کرد، و از ایشان اجازه گرفت که در منزل حضرت عایشه(رض) از او پرستاری شود.

همگی به او اجازه دادند. آنگاه همراه دو نفر از اهل بیتش یکی فضل بن عباس(رض) و دیگری علی بن ابوطالب(ص) که دو طرفش را گرفته و در حالی که سرش پیچیده بودند، و پاهایش را روی زمین می‌کشید، از منزل میمونه(رض) خارج شد، و به منزل عایشه رفت.

حضرت عایشه(رض) می‌گوید: پیامبر هنگام مرض الموت فرمود: «ای عایشه(رض)! گوشتی که در خیبر خوردم همیشه درد و الم آن را احساس می‌کردم، اکنون نزدیک است که رگ بزرگ قلبم(رگ بزرگ قلب (الابهر)، رگی که پشت و قلب را به هم وصل می‌کند، و هرگاه قطع شود شخص می‌میرد در اثر آن سم، بریده شود».

  آخرین لشکر در زمان حیات حضرت(ص)

حضرت پیامبر(ص) اسامه بن زید بن حارثه(رض) را به شام فرستاد، و به او امر کرد: «از اسب‌سواران در اطراف «بلقاء» و «دارون» در سرزمین فلسطین محافظت و پاسداری کنند».

به عده ی زیادی از مهاجرین و انصار نیز نمایندگی داد که در لشکر اسامه(رض) باشند. بزرگترین آنان عمر بن خطاب(رض) بود، که پیامبر(ص) او را فرستاد، در آن هنگام پیامبر(ص) سخت مریض و لشکر اسامه(رض) در «جرف»(نام محلی است در نزدیک‌های مدینه) خیمه زده بود.

بعد از فوت رسول بزرگوار(ص) ابوبکر(رض) لشکر را بدرقه نمود و نگذاشت به مدینه برگردد تا فرمان پیامبر(ص) اجرا شود. ضمناً پیامبر(ص) به لشکر اسامه(رض) علاقه زیاد داشت که به جنگ برود و این که علاقه و مراد حضرت(ص) به ثبوت رسید.

حضرت پیامبر(ص) در مرض الموت به مسلمانان توصیه کرد به نمایندگانی که از دور می‌آیند اجازه دهند، همچنان که من به آنان اجازه می‌دادم. در جزیرۀ العرب نباید دو دین و آیین باشد، و گفت: «مشرکین را از جزیرۀ العرب اخراج کنید...».

  دعای خیر برای مسلمانان، و برحذر داشتن‌شان از خودخواهی و بزرگ‌طلبی

در آن ایام که پیامبر(ص) مریض بود، چند نفر از مسلمانان در منزل عایشه(رض) جمع شدند، پیامبر(ص) به آنان خوش آمد گفت: سلام کرد و برایشان دعای پیروزی و هدایت و توفیق نمود، و گفت: «شما را به تقوای خدا توصیه می‌کنم و خداوند نیز توصیه کرده و شما را جانشین خود نموده است. براستی من هشداردهندۀ آشکاری هستم، نباید خود را در میان بندگانش و ممالکش بزرگ بشمارید، زیرا خداوند به ما گفته است: «تِلْکَ الدَّارُ الْأخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَايُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَ لَا فَسَاداً وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» «ما این دار آخرت (بهشت ابدی) را برای آنان که در زمین ارادۀ علو و بزرگی و فساد و سرکشی ندارند، مخصوص می‌گردانیم، و حسن عاقبت خاص پرهیزکاران است» و باز می‌فرماید: «أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْمُتَکَبِّرِينَ» «...آیا متکبران را در جهنم جای نیست»؟! (سورۀ زمر، آیۀ 60)

  پارسایی در دنیا و بیزاری از مال اضافی

عایشه(رض) می‌فرماید: پیامبر(ص) در حالی که مریض بود، فرمود: ای عایشه(رض)! به آن طلا چه کردی؟ عایشه(رض) آن را که پنج تا نه, عدد بود، آورد. پیامبر(ص) آن‌ها را در دستش زیر و رو کرد، و گفت: جواب محمد(ص) در برابر خدای عزوجل چیست؟ وقتی که به لقایش برسد، و این‌ها (طلا) پیشش مانده باشد؟! ای عایشه! این‌ها را ببخش. (انفاق کن)...

  توجه و اهمیت به نماز و امامت نماز جماعت, به ابوبکر(رض)

درد و الم حضرت پیامبر(ص) سنگین‌تر شد. در آن هنگام گفت: آیا مردم نماز خوانده اند؟ گفتیم: خیر، مردم در انتظار شما هستند یا رسول الله! فرمود: آب را در طشتی برایم آماده کنید. چنین کردند. حضرت(ص) غسل کرد، و خواست تا با زحمت خود را به مسجد برساند. بیهوش شد، سپس به هوش آمد. و گفت: آیا مردم نماز خوانده اند؟ گفتند: خیر، مردم در انتظار شما هستند ای رسول خدا! دوباره آب را طلب کرد. آب آوردند و غسل کرد، و خواست به مسجد برود. بیهوش شد، و سپس به هوش آمد، و فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟ گفتند: خیر، مردم منتظر شما هستند ای رسول خدا! باز هم آب را طلب کرد. آوردند: و دوباره غسل کردند، سپس خواست با زحمت خود را به مسجد برساند. باز بی‌هوش شد. سپس به هوش آمد. فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟ گفتند: خیر، مردم منتظر شما هستند, ای رسول خدا! مردم در مسجد جمع شده، برای اقامۀ نماز عشاء منتظر حضرت پیامبر خدا(ص) هستند. آنگاه حضرت ابوبکر(رض) را خواند که با مردم نماز بخواند. حضرت ابوبکر(رض) شخصیتی بود که رقت قلب داشت. لذا به حضرت عمر(رض) گفت: برای مردم امامت کن. حضرت عمر(رض) فرمود: «تو از من به آن امامت شایسته‌تر و لایق‌تری». حضرت ابوبکر صدیق(رض) آن چند روز برای مردم امامت کرد. حضرت پیامبر(ص) کمی حالش بهبودی یافت و در حالی که حضرات عباس و علی(رض) دو طرفش را گرفته بودند. برای نماز ظهر به مسجد رفت، وقتی ابوبکر(رض) پیامبر اکرم(ص) را دید، خواست محراب را خالی کند. پیامبر(ص) به او اشاره کرد که نماز را ادامه دهد، و محراب را خالی نکند. سپس به عباس و علی(رض) امر کرد: که در دو طرفش بنشینند. ابوبکر(رض) که امامت جماعت را شروع کرد، رسول خدا(ص) که در حال نشستن نماز می‌خواند، به او اقتدا کرد.

  خطبه وداع

از جمله سخنانی که پیامبر(ص) در حالی که سرش را بسته و بالای منبر نشسته بود بیان فرمود: این است: «براستی خداوند بنده‌ای از بندگان خود را بین دنیا و آنچه که نزد او است، اختیار داد؛ و آن بنده آنچه که نزد خدا بود اختیار کرد.» ابوبکر(رض) این معنی را درک کرد که منظور پیامبر(ص) نفس خویش است ابوبکر(رض) گریست و گفت: «بلکه ما با جان و فرزندان خود، فدای شما هستیم». (کنایه از این است که خداوند وجود مبارک شما را برای ما حفظ فرماید).

  آخرین نگاه حضرت رسول الله(ص) به مسلمانان در صفوف نماز

ابوبکر(رض) با مسلمانان تا روز دوشنبه، روز فوت پیامبر(ص) نماز خواند. مسلمانان در صفوف نماز صبح بودند، پیامبر(رض) پردۀ بین مسجد و حجره خود را برداشت، و به مسلمانان که در حضور پروردگارشان رو به قبله ایستاده بودند, نگاه می‌کرد؛ دید، که چگونه نهال دعوت و جهادش به ثمر رسیده است، قلب و وجودش به قدری از شادی و سرور پر شد، که فقط خدا به آن آگاه است. صورت مبارکش منور شد. صحابه(رض) گفتند:

«پیامبر پردۀ حجره را برداشت، و در حالی که ایستاده بود، به ما نگاه کرد, صورتش همچون ورق سفید مصحف می‌درخشید. سپس لبخند زد، نزدیک بود که از شادی شیدا و دیوانه گردیم، و پنداشتیم که پیامبر(ص) برای ادای نماز می‌آید؛ اما به ما اشاره کرد که: نماز را ادامه دهید و پرده را پایین کشید، و در همان روز رحلت فرمود.

  آخرین وصیت حضرت پیامبر(ص)

وصیت دیگر پیامبر(ص) در هنگام رحلت این بود: «نماز را به پا دارید و از کنیزان مواظبت کنید» و آن را تا وقت فوت تکرار فرمود.

علی(ص) می‌فرماید: «پیامبر(ص) به ادای نماز و زکات و خوش‌رفتاری با کنیزان وصیت فرمود».

عایشه رضی الله عنها می‌فرماید: خواستم که پیامبر(ص) را یاری کرده، از او محافظت و مواظبت نمایم، چشمش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «نزد رفیق اعلایم، نزد رفیق اعلایم» یعنی: نزد پروردگارم.

عبدالرحمن بن ابوبکر(رض) وارد شد و یک شاخۀ تر درخت خرما در دستش بود. پیامبر(ص) به آن شاخه نگاه کرد، گمان کردم که به آن نیاز دارد. عایشه(رض) می‌گوید: «آن را گرفتم و پاک کردم، سپس به حضرت(ص) دادم، دندانش را خوب به آن مسواک زد؛ و بعد خواست دوباره به من بدهد از دستش افتاد».

حضرت عایشه رضی الله عنها می‌گوید: ظرف آبی در جلو دستش بود، دست را داخل آب فرو می‌برد و صورتش را به آن می‌مالید، و می‌گفت: «لا إله إلا الله» براستی مرگ دارای حالت بیهوشی و مستی است. سپس انگشت دست چپ را بلند کرد و گفت: نزد رفیق اعلایم، نزد رفیق اعلایم، تا رحلت فرمود و دستش به سوی آب مایل شد.

عایشه (رض) می‌گوید: آن حالت بر پیامبر(ص) روی داد، در حالی که سرش بالای ران من بود، یک ساعت بیهوش شد، سپس به هوش آمد؛ به سقف منزل نگاه کرد و فرمود: «باری خدایا! نزد رفیق اعلایم». و این آخرین کلمه‌ای بود که: پیامبرص آن را هنگام فوت بر زبان آورد.

  پیامبر(ص) چگونه از دنیا رحلت کرد؟

پیامبر خدا(ص) از دنیا رفت و حکومت اسلام را در جزیرۀ العرب برقرار کرد، و هیبت و شوکت و حکومتش، پادشاهان جهان را به لرزه درآورد. هنگام فوت نه درهمی و دیناری، نه بنده‌ای، نه کنیزی، نه چیزی - به جز استری سفیدرنگ و سلاح جنگیش و مقداری زمین که آن را نیز صدقه داده بود، نداشت.

در هنگام رحلتش زره جنگیش نزد یک نفر یهودی در مقابل 30صاع جو درگرو بود، و چیزی نداشت که زره را از رهن آزاد کند. پیامبر(ص) در وقت مرض الموت، شش یا هفت دینار بیشتر نداشت. به عایشه رضی الله عنها دستور داد: آن را صدقه کند.

ام المؤمنین عایشه(رض) می‌گوید: پیامبر(ص) فوت کرد و منزل من جز مقدار کمی جو که در «طاقچه» یا «قفسه» بود, چیزی وجود نداشت. از آن خوردم تا مدت طول کشید و بعد تمام شد.

رحلت پیامبر(ص) در بعد از ظهر روز دوشنبه، 12ربیع الاول، سال یازدهم هجری، در سن 63 سالگی روی داد.

روز فوت پیامبر(ص) برای مسلمانان و جامعۀ بشریت سخت‌ترین، وحشتناک‌ترین و دردناکترین روز بود. همچنان که روز تولدش با سعادت‌ترین روز بود که خورشید در آن طلوع نمود.

حضرات أنس و ابوسعید خدری(رض) می‌گویند: آن روزی که پیامبر اکرم(ص) به مدینه مشرف شد، هرچیزی از پرتو آن روز، درخشان و تابان گردید و روزی که رحلت فرمود، هرچیزی از غم و اندوه، تیره و تاریک شد.

اُم ایمن رضی الله عنها گریه کرد، به او گفتند: چرا برای پیامبر(ص) گریه کردی؟ گفت: «یقین می‌دانستم که رسول الله فوت می‌کند، اما گریۀ من برای آن بود که دیگر وحی نخواهد آمد».

  چگونه صحابه خبر وفات پیامبر(ص) را دریافتند؟

خبر فوت پیامبر(ص) همچون برق بخاطر شدت محبتی که نسبت به وی داشتند, به صحابۀ کرام(رض) رسید، صحابه(رض) بیش از محبت و حمایتی که در بین افراد خانواده فطرتا حاکم است، نسبت به پیامبر خدا(ص) علاقه و دلبستگی داشتند. خداوند، می‌فرماید: «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْکُم بالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ» (سورۀ توبه، آیۀ 128)

«همانا رسولی از نوع شما (نوع بشر و قوم عرب) برای هدایت خلق آمد، که از فرط محبت و نوع پروری، فقر و پریشانی و جهل و فلاکت شما بر او سخت می‌آید و بر آسایش و نجات شما بسیار حریص و نسبت به مؤمنان رؤف و مهربان است».

هریک از یاران اینطور می‌پنداشتند: که نزد پیامبر بزرگوار(ص) از سایر یاران بزرگوارتر و محبوب‌ترند. بعضی از صحابۀ کرام(رض) نزدیک بود, وفات پیامبر(ص) را باور نکنند، از جمله حضرت عمر بن خطاب(رض) انکار کرد، وقتی گفتند: حضرت پیامبر(ص) فوت کرده است، بی‌درنگ به مسجد رفت و برای مردم خطبه خواند و گفت: براستی رسول خدا(ص) رحلت نخواهد کرد، تا خداوند تمام منافقان را از بین نبرد...

  دیدگاه قاطع حضرت ابوبکر(رض)

حضرت ابوبکر صدیق(رض) شخصیتی موقع شناس و کوهی استوار و پا برجا بود که سست و ناتوان نمی‌شد. وقتی خبر فوت حضرت(ص) را شنید از خانه خارج شد، تا به در مسجد رسید. دید که عمر(رض) با مردم صحبت می‌کند. به هیچ کس و هیچ چیزی توجه نکرد تا به خدمت پیامبر(ص) در منزل عایشه(رض) رفت. دید که پیامبر اکرم(ص) با پارچۀ برد(نوعی پارچۀ کتانی راه راه) پوشیده شده، صورتش را باز کرد و بوسید و گفت: «پدر و مادرم فدایت شوند، آن مرگی که خداوند برای تو نوشته بود، اینک آن را چشیدی و دیگر هرگز مرگی نخواهی دید و دوباره پارچۀ برد را بر صورتش کشید».

آنگاه بیرون رفت، هنوز حضرت عمر(رض) برای مردم صحبت می‌کرد. گفت: ای عمر! عجله مکن، و بی‌صدا و آرام باش. حضرت عمر(رض) توجه نکرد و به صحبتش ادامه داد. وقتی حضرت ابوبکر(رض) دید، که حضرت عمر(رض) آرام نمی‌گیرد، به مردم خطاب کرد. وقتی مردم سخنش را شنیدند، به او روی آوردند و حضرت عمر(رض) را تنها گذاشتند.

حضرت ابوبکر(رض) خدای را سپاس و ستایش کرد و گفت: «ای مردم! براستی اگر کسی محمد(ص) را پرستش کند، اینک محمد(ص) فوت کرد و اگر کسی خدا را پرستش می کند، خداوند زنده است و نمی‌میرد». سپس این آیه را تلاوت نمود: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاکِرِينَ» (سورۀ آل عمران، آیۀ 144) «و محمد(ص) فقط رسول خدا است که پیش از او نیز پیامبرانی آمدند و از این جهان درگذشتند. اگر او (محمد(ص)) نیز به مرگ یا شهادت درگذشت، باز شما به دین جاهلیت خود رجوع خواهید کرد؟! پس هرکسی مرتد شود به خدا ضرر نخواهد رسانید. خود را به زیان انداخته است و هرکس در برابر دین خدا سپاسگزار باشد و پایدار بماند، خداوند جزای نیک اعمال را به او خواهد داد».

کسانی که در آنجا حضور داشتند، گفتند: به خدا قسم، مثل این که هنوز مردم ندانسته بودند که این آیه نازل شده است، تا وقتی که حضرت ابوبکر(رض) آن را تلاوت نمود. آنگاه مردم آیه را از زبان ابوبکر(رض) یاد گرفتند و ورد زبانشان شد.

حضرت عمر(رض) می‌گوید: «قسم به خدا، آن آیه را در ذهن نداشتم، تا این که از حضرت ابوبکر(رض) شنیدم که آن را تلاوت نمود. متحیر و سرگردان شدم، و بر زمین افتادم و پاهایم تحمل نداشتند و حرکت را از دست دادند. آنگاه متوجه شدم که حضرت رسول خدا(ص) فوت کرده است».

  چگونه مسلمانان از حضرت پیامبر(ص) تودیع کردند و نمازش را خواندند؟

مردم آرام گرفتند و از آشفتگی و درد و رنج رهایی یافتند، و سرگرم تعلیماتی شدند که رسول خدا(ص) در مورد نحوۀ برخورد درست با فوت عزیزان، به آنان آموخته بود؛ و در مورد فوت حضرت(ص) نیز چنان آداب و تعلیمی را به کار بردند.

وقتی مسلمانان از غسل و تکفین حضرت(ص) که اهل بیتش نظارت آن را به عهده گرفته بودند، فارغ شدند و وجود مبارک را در منزل خود گذاشتند، و ابوبکر(ص) برای آنان صحبت کرد که از رسول خدا(ص) شنیده است که فرمود:« هر پیامبری در هرجایی خداوند جانش را بگیرد، در همانجا نیز به خاک سپرده می‌شود». سپس فرشی را که پیامبر(ص) روی آن فوت کرده بود، برداشتند و همانجا مرقد مطهرش را به سرپرستی ابوطلحۀ انصاری(رض) آماده کردند. سپس مسلمانان دسته دسته داخل شدند و بر حضرت(ص) «نماز میت» خواندند.

  دفن حضرت رسول الله(ص) در روز سه شنبه بود.

آن روز در مدینه روز اندوهناکی بود. حضرت بلال(رض) اذان صبح را بانگ بر آورد، وقتی که در اذان اسم حضرت(ص) (أشهد أن محمدا رسول الله) را یاد کرد، دلتنگ شد و به گریه و زاری افتاد و اندوه مسلمانان را افزون کرد. چون عادت کرده بودند، به این که هر وقت اذان بشنوند، حضرت(ص) میان آنان باشد. و اکنون دیگر رسول خدا(ص) رحلت فرموده است.

ام المؤمنین ام سلمه(رض) می‌گوید: «وای بر این مصیبت، بعد از این مصیبت (فوت حضرت(ص)) هر مصیبتی به ما برسد، سهل و آسان است. اگر این مصیبت بزرگ را به یاد آوریم». پیامبر(ص) در مورد خود فرموده است:« ای مردم! هرکس از مردم و یا از مسلمانان دچار مصیبتی شود، به مصیبت از دست دادن رسولش بیندیشد، و خود و دیگران را به آن دلداری دهد، زیرا هیچ یک از امت من بعد از من دچار مصیتی نمی‌شود که برای او سخت‌تر باشد، از مصیبت من». «سخت‌ترین مصیبت برای مسلمان مصیبت فوت حضرت(ص) است، ».

  زنان حضرت ص (مادران مسلمانان)

خدیجه بنت خویلد قریشی اسدی(رض) اولین زن حضرت(ص) بود که قبل از نبوت و در سن چهل سالگی با او ازدواج و سه سال قبل از هجرت(حضرت ام المومنین خدیجۀ کبری(رض) در سن شصت و پنج سالگی فوت نمود) فوت کرد. تمام فرزندان حضرت(ص) غیر از ابراهیم که از (ماریه قبطیه(رض) است) از خدیجه کبری(رض) هستند.

مدتی بعد از فوت خدیجه(رض) با سوده(رض) دختر زمعه قریشی، ازدواج نمود. بعد از او با عایشۀ صدیقه(رض) دختر ابوبکر صدیق(رض) که آگاه‌ترین و دانشمندترین زنان امت است. سپس با حفصه(رض) دختر عمر بن خطاب(رض) و بعد با زینب بنت خزیمه(رض) که پس از دو ماه فوت کرد. سپس با ام سلمه هند دختر ابوامیه قریشی مخزومی(رض) که بعد از سایر زنان حضرت(ص) فوت کرد. سپس با زینب بنت حجش(رض) که دختر امیه عمه‌اش بود و با جوریه(رض) بنت حارث (ص) ابوضرار مصطلقیه. سپس با ام‌حبیبه رمله(رض) دختر ابوسفیان(رض) حرب و با صفیه بنت حی(رض) اخطب رئیس بنی نظیر و با میمونه بنت حارث هلالی(رض) ازدواج نمود. میمونه(رض) آخرین همسر حضرت(ص) بود.

هنگامی که حضرت(ص) فوت نمود، نُه زن داشت که اسم آنان در بالا ذکر شد و در زمان حیات رسول الله(ص)، خدیجه(رض) و زینب بنت خزیمه(رض) فوت کردند.

همچنین ماریه بنت شمعون قبطی رضی الله عنها مادر حضرت ابراهیم که مقوقس حاکم مصر، او را به حضرت پیامبر(ص) هدیه نموده بود.

  فرزندان حضرت(ص)

از حضرت خدیجۀ کبری(رض) حضرت قاسم به دنیا آمد و بدین واسطه حضرت(ص) به ابوالقاسم ملقب شد. او در بچگی فوت کرد. پس از حضرت قاسم حضرات زینب و بعد رقیه و ام کلثوم و فاطمه و عبدالله که عبدالله به طیب و طاهر ملقب بود، به دنیا آمدند، همۀ آنان، از حضرت خدیجه(رض) بودند. نزد پیامبر اکرم(ص) حضرت فاطمه(رض) محبوبترین دخترانش بود و رسول الله(ص) فرمودند: «فاطمه بزرگترین زنان اهل بهشت است». فاطمه(رض) با علی بن ابوطالب(رض) پسر عموی پیامبر(ص) ازدواج کرد. حضرات حسن و حسین(رض) از او هستند. پیامبر بزرگ(ص) درباره ی آن دو حسنین فرمود: «بزرگ جوانان اهل بهشتند».

و ابراهیم از ماریۀ قبطیه(رض) متولد شد، در گهواره فوت کرد. وقتی که ابراهیم فوت نمود، پیامبر(ص) فرمود: «چشم اشک می‌ریزد، قلب غمگین است و ما چیزی را که رضای خدا در آن نباشد نمی‌گوییم، و ما ای ابراهیم! برایت غمگینیم».

  اخلاق و شمایل حضرت رسول الله(ص)

علی بن ابوطالب(رض) که آگاه‌ترین مردم به احوال حضرت محمد(ص) و از همه بیشتر با او معاشرت و صحبت و برخورد کرده، و در توصیف او از نظر بیان و ادای سخن تواناتر بود، در تعریف حضرت(ص) چنین می‌گوید:

«هرگز پیامبر خدا(ص) بدگو نبوده و زبان به سخن زشت و ناپسند نگشوده و بیهوده در بازار گردش نکرده و جواب زشت و ناپسند را به زشت و ناپسند نداده، و در مقابل گذشت نموده و از آن چشم پوشیده است. ابداً چیزی را نزده مگر در راه خدا، نه خادمی را زده و نه زنی را. ابداً درصدد انتقام از کسی برنیامده است، مادامی که به محارم خدا بی‌احترامی نکرده باشد. اگر کسی به محارم خدا بی‌احترامی کرده باشد، در این صورت به شدت خشمگین شده است و در میان هر دو امر آسان ترین را انتخاب کرده است.

هر وقت حضرت(ص) به خانۀ خود می‌رفت، انسانی بود مثل مردم عادی که لباس خود را پاک و نظیف می‌کرد، گوسفند را می‌دوشید، سایر کارهای خود را شخصاً انجام می‌داد. پیامبر خدا(ص) همیشه در حال برخاستن و نشستن در یاد خدا بود. هرگاه به میان قومی می‌رفت، در هرجایی که خالی بود، می‌نشست و به آن نیز امر می‌کرد. به هر یک از کسانی که در مجلسش بودند: به اندازه محبت می‌کرد، تا کسی که در پهلویش نشسته، گمان نکند که دیگری در نزد پیامبر(ص) از او محبوب‌تر و محترم‌تر است.

کسی که با او همنشین بود و یا به او نیازی داشت، صبر می‌کرد، تا آن کس خودش جلسه یا کار را ترک کند. کسی که از او چیزی می‌طلبید او را رد نمی‌کرد، مگر این که نیازش را برآورده می‌نمود وگرنه با شیرین‌زبانی جواب می‌داد.

اخلاق نیک و رفتار پسندیده‌اش در میان مردم نمونه شد. «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ يَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الأخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِيراً » (سورۀ احزاب، آیۀ 21). البته برای شما در اقتدای پسندیده به رسول خدا(ص) چه در صبر و مقاومت با دشمن و چه دیگر اوصاف و افعال نیکو خیر و سعادت بسیار است، برای آن کس که به ثواب خدا و روز قیامت امیدوار باشد، خدا را بسیار یاد کند.

او برای مردم پدری مهربان بود و مردم در نزد او در حقوق یکسان بودند. محضر و مجلس حضرت(ص) مجلس علم، دانش، حیاء، ادب، صبر، متانت، امانت و صداقت بود.

پیامبر(ص) جوانمردترین و نیکوترین و صادق‌ترین و نرم‌خوترین مردم بود. کسی که ناگهانی و رودررو او را می‌دید، هیبت و دهشت سراپای وجودش را فرا می‌گرفت و به محض اینکه با او معاشرت و ملاقات می‌کرد، او را دوست می‌داشت».

در خاتمۀ تعریف می‌گوید: «نه قبل از حضرت(ص) نه بعد از حضرت(ص) کسی را مانند او ندیده‌ام».

«براستی خداوند لباس جمال و زیبایی و سیرت پسندیده را به تن پیامبرش(ص) کرده و محبت و شکوه و جلال را به او بخشیده است».

حضرت براء بن عازب(رض) نیز چنین می‌گوید: «پیامبر خدا(ص) قامتی متوسط میانه داشت. او را در لباسی مایل به قرمز دیدم که ابداً کسی را شیرین جمال‌تر از او ندیده بودم».

حضرت ابوهریره(رض) می‌گوید: «پیامبر(ص) قامتی میانه مایل به بلند و رنگ سفید و شانه‌های وسیع و گشاد داشت و ریش مبارکش سیاه و دندان‌هایش مرتب و شیرین، مژة چشمان مبارکش دراز بود. (تا آنجا که ابوهریره(رض) می‌گوید): مانند حضرت(ص) را تا حال ندیده‌ام و نخواهم دید.

حضرت أنس بن مالک(رض) می‌گوید: هیچ دیبا و حریری را لمس نکرده‌ام، که از کف دست مبارک حضرت رسول الله(ص) نرم‌تر باشد. (هرچند دست‌های مبارکش همواره در کار و تلاش و زحمت بود). و هیچ بوی خوشی را استشمام نکرده‌ام که از بوی خوش وجود مبارک پیامبر بزرگ(ص) خوشبوتر باشد.

مـاه بلنـد آسمـان از چـرخ گردون رفت رفت

ذرّات عالـم در فغـان از دیـده ها خون رفت رفت

احمـد رسـول مجتبـی شـاه حـرم بَـدرالدُّجی

سـرخیـل جملـه انبیاء زین دار پرخون رفت رفت

خم گشت طاق نیلگون روی سما شد تیره گون

ایـن خبـر لایعلمــون افغــان بگردون رفت رفت

غمگیـن زمین و آسمـان از هجر آن شاه جهان

کردنـد بُکاهـای نهـان چون آن همایون رفت رفت

کـردند جملـه انبیـاء با چشـم گریـان این نوا

واحسـرتا واحسـرتا زیـر زمیـن چـون رفت رفت

هرتن زهجرش همچونون هردل شده از او زبون

از دیده ریزان اشک خون کان ماه میمون رفت رفت

نـه شـاه مانـد در جهـان نه مـاه انـدر آسمان

نـه آسمـان یابـد امـان شاه جهان چون رفت رفت

شد روز روشن همچو شب افتاد عالم در کَرَب

وانـدم کـه شـاه انبیاء در خـاک مـدفون رفت رفت

از سنگ خـارا سخت تر قلب حسـن آمـد مگر

کاندر چنین ماتم نگر جانش نه بیرون رفت رفت

و صلى الله وسلم على سيد الأنبياء والمرسلين وعلى آله وأصحابه أجمعين وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين.

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)