حکایات و پندهایی از بزرگان 10

حکایات و پندهایی از بزرگان 10
خلاصه

چهار چیز نیک هستند اما چهار چیز از آنها نیکوترند: 1- شرم و حیا برای مردان، نیک است؛ اما شرم و حیا برای زن ، نیکوتر است. 2- اجرای عدالت بوسیله هرکسی نیک است؛ اما بوسیله امراء، نیک تر است.3- توبه ی پیر، نیک است؛ اما توبه جوان، نیک تراست. 4- سخاوت ثروتمندان، نیک است؛ اما سخاوت فقراء، نیک تر است.

3 5 00

از کاسبی پرسیدند:

چگونه در این کوچه پرت و بی عابر، کسب روزی می کنی؟

گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم، پیدا می کند!! چگونه فرشته روزی اش مرا گم می کند!!!؟

*****

پدری به پسرش وصیت کرد که در عمرت این سه کار را نکن:

راز دل به زن مگو، با نو کیسه معامله نکن و با آدم کم عقل رفیق نشو.

بعد از این که پدر از دنیا رفت، پسر خواست بداند که چرا پدرش به او چنین وصیتی کرده؟ پیش خود گفت: امتحان کنم ببینم پدرم درست گفته یا نه.

هم زن گرفت، هم قرض کرد و هم با آدم کم عقل دوست شد.

روزی زن جوان از خانه بیرون رفت. مرد فوری رفت گوسفندی آورد و در خانه کشت و خون گوسفند را دور خانه ریخت و لاشه اش را زیرزمین پنهان کرد. زن وارد خانه شد و به شوهرش گفت : چه شده؟ خون ها مال چیست؟

مرد گفت : آهسته حرف بزن. من یک نفر را کشته ام. او دشمن من بود.

اگر حرفی زدی تو را هم می کشم. چون غیر از من و تو کسی از این راز خبر ندارد. اگر کسی بفهمد معلوم می شود تو گفته ای.

زن، تا اسم کشته شدن را شنید، فوری به پشت بام رفت و صدا زد: مردم به فریادم برسید.

شوهرم یک نفر را کشته، حالا می خواهد مرا هم بکشد.

مردم روستا به خانه آن ها آمدند. کدخدای ده که کم عقل بود و دوست صمیمی آن مرد بود، فوری مرد را گرفت تا به محکمه قاضی ببرد. در راه که می رفتند به آدم نوکیسه برخوردند.

مرد نوکیسه که از ماجرا خبر شده بود، دوید و گریبان مرد را گرفت و گفت: پولی را که به تو قرض داده ام پس بده؛ چون ممکن است توکشته بشوی و پول من از بین برود.

به این ترتیب، مرد، حکمت این ضرب المثل را دانست. سپس لاشه گوسفند را نشان داد و اصل ماجرا را به قاضی گفت و آزاد شد.

*****

روزی حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ از صحرایی می گذشت. در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.

مرد عابد تا آن جوان را دید، سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور مکن. در این هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم؛ چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ.

کیمیای سعادت

*****

آن هم شاهدی که فردا

خودش "قاضی" است...

دنیایت را برای دینت بفروش هر دو را حاصل می کنی(دین و دنیا)

دینت را برای دنیایت نفروش که هر دو را از دست خواهی داد.

*****

چهار چیز نیک هستند اما چهار چیز از آنها نیکوترند:

شرم و حیا برای مردان، نیک است؛ اما شرم و حیا برای زن ، نیکوتر است.

اجرای عدالت بوسیله هرکسی نیک است؛ اما بوسیله امراء، نیک تر است.

توبه ی پیر، نیک است؛ اما توبه جوان، نیک تراست.

سخاوت ثروتمندان، نیک است؛ اما سخاوت فقراء، نیک تر است.

چهار چیز زشت هستند، اما چهار چیز از آنها زشت ترند:

گناه و عصیان زشت است؛ اما گناه و عصیان پیر، زشت تر است.

اشتغال به کارهای دنیایی برای نادان زشت است؛ اما برای علماء و طالب علم زشت تر است.

سستی در عبادت برای مردم زشت است؛ اما برای علماء و دانشمندان علم زشت تر است.

تکبر برای اغنیاء و ثروتمندان زشت است؛ اما برای فقراء، زشت تر است.

*****

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)