حکایت وپندها از بزرگان 21

حکایت وپندها از بزرگان 21
خلاصه

نقل است كه حضرت شيخ بایزید ـ رحمة الله علیه ـ در پس امام جماعتی نماز خواند. پس از نماز، امام جماعت پرسيد: يا شيخ!! تو كسبي نمي كني و چيزي از كسي نمي خواهي، از كجا مي خوري؟ حضرت شيخ گفت: صبر كن تا اين نماز را دوباره به قضا بخوانم. گفت: چرا؟ گفت: نماز از پس كسي كه روزي دهنده را نداند، روا نبود.

4 5 00

نقل است كه حضرت شيخ بایزید ـ رحمة الله علیه ـ در پس امام جماعتی نماز خواند.

پس از نماز، امام جماعت پرسيد: يا شيخ!! تو كسبي نمي كني و چيزي از كسي نمي خواهي، از كجا مي خوري؟

حضرت شيخ گفت: صبر كن تا اين نماز را دوباره به قضا بخوانم.

گفت: چرا؟

گفت: نماز از پس كسي كه روزي دهنده را نداند، روا نبود.
*****

نقل است که احمد ابن حَنبَل رحمة الله عليه بسیار پیش او (بِشر حافی رحمة الله عليه)رفتی و در حقّ او ارادت تمام داشت.

شاگردانش می گفتند: تو عالِمی در احادیث و فقه و اجتهاد؛ و در انواع علوم نظیر نداری. هرساعت پیش شوریده ای می روی؛ چه لایق باشد؟

احمد علیه الرحمة گفت: آری، این همه علوم که بر شمردی من بِه از وی می دانم؛ امّا خدای را جَلَّ جلاله او بِه از من شناسد.

پس پیش بّشر علیه الرحمه رفتی و گفتی:(حَدِّثنی عَن رَبّی). مرا از خدای، عَزَّوَجَلَّ، سخن گوی!

تذکرة الأولیاء
*****
 

ابویزید بسطامی، رَحِمَهُ الله، در آستانه مردن به شدت بگریست.

مریدان گفتند: ای شیخ! چون تو انسانی درین حال از سختی مرگ بگرید؟

گفت: مرگ حق است. از بهر مرگ نمی گریم. امّا در میان سه خطر ندانم که عاقبت آن سه چیست.

یکی که گناهان بسیار دارم، ندانم که بیامرزد یا نه

دیگر، طاعت با تقصیر دارم، ندانم که پذیرفته آید یا نه

دیگر، پیش پادشاهی می روم، ندانم که راه دهد یا نه؛

و صفت او فَعّال لمایُرید (هرچه خواهد همان است) است، ندانم که مرا بخواند و قبول کند یا براند و مهجور کند.

این بگفت و شهادت بر زبان براند و جان به حقّ تسلیم کرد.

هزار حکایت صوفیان
*****
 

گویند در بنی اسرائیل عابدی بود، شنید در آن نزدیکی، درختی است که مردم آن را می پرستند. عابد در خشم شد و از بهر خدا و تعصّب در دین، تبر بر دوش نهاد و رفت که درخت را ببُرد.

ابلیس به صورت پیری بر او ظاهر شد و پرسید کجا می روی؟

گفت: برای بریدن فلان درخت. ابلیس گفت: برو به کار عبادتت مشغول باش، تو را چه کار به این کار؟ عابد سخت بر او آویخت و بر زمین زد و بر سینه او بنشست. ابلیس گفت: دست از من بدار تا تو را سختی نیکو گویم. دست از وی بداشت.

ابلیس گفت: این کار، کار پیغمبران است نه تو.

عابد گفت: من از این کار باز نگردم. دو بار با ابلیس در آویخت و او را به زمین زد. بار سوم ابلیس گفت: تو مردی درویش هستی و مَؤُنتِ تو با مردمان است. این کار را به دیگران واگذار، من روزی دو دینار زیر بالین تو گذارم که هم هزینه خود کنی و هم به دیگر عابدان دهی.

عابد پیش خود گفت: یک دینار آن صدقه دهم و دینار دیگر خود به کار برم و این کار ، بهتر از درخت برکَندن است که مرا بدان نفرموده اند و من پیغمبر نیستم.

دیگر روز دو دینار زیر بالین خود دید و بر گرفت. تا روز سوم که هیچ دیناری بر بالین ندید. تبر برداشت و عازم بریدن درخت شد.

ابلیس در راه رسید و به او گفت: ای مرد! این کار، کار تو نیست و با هم در آویختند. ابلیس او را بر زمین زد و بر سینه او نشست.

عابد پرسید: چه شد که آن دو بار من تو را زمین زدم و این بار درماندم؟ گفت: آن دو بار ، بهر خدا در آویختی و این بار بهر دینار!

اول برای خدا به اخلاص آمدی و از جهت دین خدا خشم گرفتی، خداوند تو را نیرومند ساخت، اکنون بهرِ طمع خویش آمدی و از بهر دنیا خشم گرفتی و پیرو هوای نفس خود شدی، لاجرم، ناتوان شدی که از مصطفی صلی الله علیه و سلم پرسیدند اخلاص چیست؟

فرمودند: این که گویی پروردگار من خدای یگانه است، پس از آن، در آنچه مأمور شدی، استوار باشی.

برگرفته از تفسیر ادبی عرفانی کشف الاسرار امام احمد میبدی(رح)
*****
 




 

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)