در بيان لطايف عالم خلق

در بيان لطايف عالم خلق
خلاصه

لطایف عالم خلق عبارتند از نفس و سلطان الاذکار(آب، باد، خاک و آتش)

2 5 00

در بیان لطایف عالم خلق

در بیان لطایف عالم خلق است که عبارتند از نفس و سلطان الاذکار(آب، باد، خاک و آتش)

اولین لطیفه از لطایف عالم خلق نفس است. سبق ششم: لطیفه نفس است که رئیس لطایف عالم خلق است. بدانکه نفس بر دو قسم است: اول نفس انسانی است و دوم نفس حیوانی؛ نفس انسانی لطیفه ای ربّانی و مرواریدی درخشان است و محلّ مشاهده اعیان ثابته پنهان با جزئیات آنها از طریق «کشف باطنی» بعد از تصفیه و پیش از فناء فی الله می باشد؛ ولی بعد از فناء فـی الله و بقاء بالله محل مشاهده اعیان با جزئیات آن، توسط «کشـف حقیقی» است. البته قبل از تصفیه محل کبر و خشم و سختی و درشتی و ستم و خود خواهی و خلاصه هر صفت رذیله و زشتی است. اما نفس حیوانی لطیفه ای است در قالب بدن که محل اخلاق و صفات ذمیمه است. چنانچه روح لطیفه ای است که در قالب بدن به ودیعه نهاده شده است که محل عادات و صفات پسندیده و نیکـو است. مثال نفـس و روح از اجسام لطیف شیطان و فرشتگان می باشد.

محلش در وسط پیشانی است به دلیل قوله: آخِرُ مَا یَخْرُجُ مِنْ رُئُوْسِ الصِّدِّیْقِیْنَ حُبُّ الْجَاهِ وَ الرِّئَاسَه (آخرین چیزی که از سر صدیقین بیرون می رود دوست داشتن جاه و ریاست است). چون که محبت جاه و ریاست صفت لازمه نفس است و او در پیشانی است، معلوم می شود که نفس هم در پیشانی است ولی بعضی مشایخ عظام می گویند که جای نفس زیر ناف است. بِدَلِیْلِ قَوْلِهِ: اَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِیْ بَیْنَ جَنْبَیْکَ چنانچه بعضی خلفـای شیـخ بنوری ـ قدس سره ـ همین اختیار کرده است. نفس مثل لطایف هوا در اجزای بدن و یا روغن در مغز جوز به مثل لطایف عالم امر. در این لطیفه نفس اخلاق مذمومه بسیار است بلکه جای تمامی اخلاق مذمومه و منشأ تمامی افعال قبیحه و آمر تمامی اعمال ممنوعه و مبدأ تمامی شر و فساد، همین نفس است و طبیعت او خلاف تمامی احکام شریعت است و قانون سلطنت او مخالف تمامی دین مبین است و او در سکر شراب کفر و دعوت الوهیت مخمور شده است و بر لطایف عالم امر و عالم خلق اجرای احکام سلطنت خود می کند و شر و فساد او اشد است از شر و فساد شیطان لعین قبل از تزکیه او. چنانچه حق تعالی ـ جل شأنه ـ آیه های بسیار درباره نفس عنایت فرموده مثل که می فرماید در حکایت فرعون آیت کریمه (مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ اِلَهٍ غَیْرِی)« سوره قصص آیه ۳۸ ندانستم برای هیچ خدایی غیر من» و ایضاً (فَقَالَ اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلَی) سوره نازعات آیه۲۴« پس گفت من پروردگار بزرگوارتر شما ام» و در حکایت یوسف علیه­السلام می فرماید: (وَمَآاُبَرِّئُ نَفْسِیْ اِنَّ النَّفْسَ لَاَمَّارَهٌ بِالسُّوْءِ اِلَّا مَارَحِمَ رَبِّیْ) (سوره یوسف آیه ۵۳) و من نفس خویش را به پاکی صفت نمی کنم هر آیینه نفس امر کننده به بدی است مگر آن وقت که پروردگار من رحم کند(قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا) سوره شمس آیه ۹ و ۱۰ «هر آیینه رستگار شد هر که نفس را پاک ساخت و هر آیینه زیان کارشد هر که آن را به اسفل سافلین برد» (فَاِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوَی) « سوره نازعات آیه ۴۱» پس هر آیینه جنت جای او است. وایضاً (وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ) « سوره حشر آیه۱۸» «و باید هر شخصی تأمل کند که چه چیز برای خود پیش فرستاده است.» و ایضاً (قُوْا اَنْفُسَکُمْ وَاَهْلِیْکُمْ نَارًا)« سوره تحریم آیه ۶» خود و اهل خانه خود را از آتش نگه دارید. و غیر از اینها بسیار است لطیفه نفس پیش از تزکیه محل تکبر و غضب و انانیت و غلظه (سختی کردن) و حسد و حِقد (نفاقی در دل داشتن) و طول امل و باقی اخلاق مذمومه است. هر گاه که سالک، ذکر الهی در لطیفه نفس، که در ما بین پیشانی است، جاری کند به توجه پیر کامل مکمل و رابطه شیخ مربی واصل نفس مخموره و مکسوره و خبیثه به انوار الهی مزکی می شود. این تزکیه نفس بدون توجه و رابطه پیر کامل مکمل، غیر ممکن است؛ الا ما شا الله. هر گاه که ذکر الهی بر لطیفه نفس، سالک را عادت مستمره شود، پس لطیفه نفس را منور و مزکی می شود و نور او خاکستری رنگ است و بعضی می گویند که سبز است(اخضر). پس از تزکیه نفس لطیفه ربانیه و گوهر بیضاء می شود و محل مشاهده اعیان ثابته می شود، پس این نفس را استهلاک کامله و اضمحلال تامه حاصل می شود تا که به فنا وبقا مستعد می شود و این نفس اول کمر بسته به عداوت خداوندـ جل شانه ـ و حزب الله ایستاده است و آخر راضیه ومرضیه می شود و خیر الاخیار می گردد و خیر او زیاد است از خیر اهل تقدیس و تسبیح. بعد از آن لطیفه نفس روی به اصل خود می کند و اصل او اصل لطیفه قلب است. باز از اصل خود به اصل اصل می رود تا که به عین ثابته وصل می شود. پس به واسطه عین ثابته به مبداء تعین خود که صفات فعلیه است و در ما بین صفات فعلیه صفت تکوین است وصل می شود. باز فنا در صفات فعلیه می شود.

بدان که نفس را هفت صفت است: صفت اول او امّاره است که امر به بدی و امور شیطانی می کند واو عاشق بر دنیا است و در طلب وصال معشوقه خود تمامی اوقات مصروف است و او مأوای شر و منبع اخلاق مذمومه و افعال سیئه است.

کَمَا قَالَ اللهُ تَعَالَی جَلَّ شَأَنُهُ: (اِنَّ النَّفْسَ لَاَمَّارَهٌ بِالسُّوْءِ) هر آیینه نفس امر کننده به بدی است علامت او این است که سالک در خوا ب و یا مکاشفه می بیند خوک یا بوزینه یا سگ یا فیل یا کژدم یا مار یا موش یا کیک یا شپش یا خر یا چیزی از جمادات مثل شراب یا تریاق یا چرس یا آب نجس یا آب ایستاده یا تیره آب می بیند اینها دلالت می کند که نفس اول اماره است زیرا که در خوک، صفت حرمت و در بوزینه، صفت سخن چینی است و در سگ، صفت غضب است و در فیل، صفت عجب و در مار، صفت نفاق است و در کژدم، صفت عذاب است و باقی چیزها بر این قیاس شود و از ترس طولانی شدن ارقام نکردم .

صفت دوم لوامه است که به نور قلب منور شده باشد و از غفلت دایمی به ذکر الهی بیدار شده باشد و شروع به صلاح حال خود کرده باشد و اگر به حکم جبلیت و جهالت سابقه خود گناه مرتکب شود زودتر به نور تنبه الهی متنبه می شود و تائب و نادم و پشیمان بر فعل بد خود و به خیر وعبادت مساعدت می کند . و حق تعالی ـ جل شأنه ـ فرموده: (وَلَا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِو قسم می خورم به نفس ملامت کننده

و علامت او این است که سالک در خواب یا مکاشفه گوسفند یا گاو یا شتر یا ماهی یا کبوتر یا بط آبی یا ماکیان یا خروس می بیند و یا چیزی از جمادات مثل خـرما وبـاقـی اثمار و میوه جات وطعام پخته شده ویا جامه های دوخته شده ویا اسب بی زین و یا شمع بی روشنایی یا جای نان پختن و یا دکان و یا عمارات و مانند اینها می­ بیند. دیدن این چیزها علامت نفس لوامه است. زیرا که در گوسفند، صفت حلال است و در گاو، صفت نفع مسلمان است و در شتر، برداشتن ازار است که تحمل و صبر کامل دارد و در ماهی، صفت اکتساب حلال است و در بط آبی، صفت حلال است و عسل و خرما دلالت می کند بر اخلاق پسندیده و طعام های پخته شده دلالت بر آرزوی نفس خود می کند و دیدن میوه ها بر صلاحیت و رهانیدن نفس از کلام کدورات دلالت می کند و تعمیرات و خانه­ ها و غیره از این جمله مساکن دلالت بر آرامی و سکون نفس می کند ـ والله اعلم وعلمه اتم ـ

صفت سوم نفس ملهمه و او آن است که سالک از وسوسه شیطان و حدیث نفس خلاص و الهامات ملائکه بر او غالب شده باشد و به تجلیات ظلال اسماء و صفات متصف شده باشد و در این حالت اگر چه بدن و جسم کثیف ، فانی شود مگر نفس بر انانیت خود باقی است قَالَ اللهُ تَعَالَی: (وَنَفْسٍ وَّمَا سَوَّاهَا فَاَلْهَمَهَا فُجُوْرَهَا وَ تَقْوَاهَا) «و قسم به نفس آدمی و به ذاتی که درست اندام کرد او را پس الهام کرد نفس را گناهان او را و تقوی و پرهیزگاری اورا.»و علامت او اینست که سالک در خواب و یا مکاشفه می بیند انسان ناقص مثل زنان و کافران و ملحدان و یا فاسق و بی دین و ریش بریده و لنگ و کوسه و کر و گنگ و بندگان جاسوس و مست که کشتی گرفتند گردنده گرد شهر و یا کج چشم و غیره زیرا که زنان دلالت بر نقصان عقل می کنند و کافران بر نقصان دین و بی دین و ریش تراشیدن بر نقصان، در شرع اوست و لنگ، علامت بر دعوت خلق است به حق و خود او عمل به نصیحت خود نمی کند و کوسه آن که بجا نیـارد اوامر خـداوند متعال ـ جل شأنه ـ را و نابینا و کور دلالت بر آن که پوشیده می کند گواهی و جاسوسی تارک سنت است. مست و سوخته شده صاحب عشق مجاز است و دلال آنکه منع نکند نظر خود از زنا و محرمات و قصاب سیاه دل است.

صفت چهارم نفس مطمئنه و او آن است که به نور قلب منور شده باشد و از صفات ذمیمه خلاص شده باشد و به صفات حمیده موصوف شده باشد و به وجه کلی به دل متوجه بوده باشد و دل را به جانب عالم قدس متوجه کرده باشد و به عبادات و طاعات مواظبت کرده باشد و از اضطرابات، مطمئنه شده باشد. فنا برای او حاصل شده باشد و به تجلیات صفات ثبوتیه و باقی تجلیات متصف شده باشد حتی که خداوند متعال- جل شأنه- به او خطاب فرموده باشد.

بِقَوْلِهِ تَعَالَی: (یَا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِیْ اِلَی رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً فَادْخُلِیْ فِیْ عِبَادِیْ وَادْخُلِیْ جَنَّتِیْ) «ای نفس آرام گیرنده به سوی پروردگار خویش باز گرد در حالی که تو خشنود شده و از تو نیز خشنود گشته پس در زمره بندگان خاص من درآی و به بهشت من داخل شو.» نفس به کسب ولایت کبری مطمئنه می گردد و علامت او این است که سالک در خواب یا در مکاشفه می بیند قرآن شریف و خـواندن او و انبیـاء ـ علیهم السلام ـ و سلطانان و عالمان و مشایخ و قاضیان و کعبه شریفه و مدینه منوره یا بیت المقدس یا مسجد جامع یا مساجد یا مدرسه ها یا جای مسکن صالحان یا کتاب ها و یا آلات محاربه مثل تیر و کمان و شمشیر و خنجر است . و دیدن انبیا ـ علیهم السلام ـ قوت اسلام و ایمان است و دیدن پادشاهان، صرف کردن وجود خود است در ریاضـت و عبـادت خداونـد متعال ـ جل شأنه ـ و دیدن مشایخ عظام و اعمال صالحه کردن، اشاره به راهنمایی نفس خود است و دیدن قاضیان، فرمانبرداری امر خداوند متعال است و بیت الله و مدینه منوره و بیت المقدس، دلالت بر صفای و پاکی دل از غش و وسواس می کند و جوامع و مساجد و بیرق ها (پرچم) و آلات جنگ و محاربه اشاره به وسوسه های شیطانی است. در این مقام عالی برای سالک، مجاهده نفس و محاربه شیطان روی به آسانی می ­کند و فتوحات ساری و غنایم لا متناهی در هر آن برایش عطا و مهیا می شود.

صفت پنجم نفس راضیه است و او آن است که انانیت او گم و ختم شده باشد و به فنای حقیقی و به تجلیات شیونات ذاتیه متصف بوده باشد و نفس به کسب ولایت علیا در حالت فنا راضیه می شود و علامت او این است که سالک در مکاشفه یا در خواب می بیند ملائک و غلمان و حور براق و زیورهای گوناگون و آفتاب ومهتاب، زیرا که دیدن ملائک و غلمان و حور و براق و زیور با این دلالت بر کمال عقل و تمام عقل قرب رب العزت می کند و دیدن آفتاب و مهتاب دلالت بر معارف الهی می کند.

صفت ششم نفس مرضیه است و او آن است که ردای بقای حقیقی به جان خود پوشیده باشد یعنی به بقاءبالله مستعد شده باشد و زیورهای اعتبارات الذاتیه ، در وجود خود داشته باشد و به هر دو بال خود سیر طیران در اسمای صفات مع ملاحظه ذات بحت که مسمی به شیونات و اعتبارات است، سیر کرده باشد. حتی که به ذات بحت معرات الشیونات و اعتبارات رسیده باشد و کسب ولایت علیا به انصرام طی کرده باشد (هَنِیْئًا لِاَرْبَابِ النَّعِیْمِ نَعِیْمُهَا) «نعمت های آن بر صاحبان نعمت گوار باد». علامت او این است که سالک در خواب یا در مکاشفه می بیند آسمان هفتگانه و مهتاب و ستارگان و رعد و برق و درخشنده شمع و مشعله و قندیل ها که روشن باشد. زیرا که دیدن هفت آسمان، اشاره است که نظر سالک به خداوند متعال است و ستاره به نور نفس او دلالت می کند و دیدن آتش به فنای نفس است و رعد اشاره به آگاهیدن و واقف نمودن بر چیزهای آینده است و آفتاب و مهتاب و نور چراغ به روشنایی دل است. مرید کامل و صادق رجوع به پیر کامل خودمی کند که او را به صفت هفتم وصل کند .

صفت هفتم نفس عبودیه و او آن است که آلت انصراف باشد از تعبد جمیع کمالات و تجلیات و افعال واسماء وصفات و شیونات و اعتبارات و متوجه بود به ذات صرف مطلق که مجرد باشد از اسماء و صفات و این نفس مزین و متجلی به زیور عبودیت و بنـدگی خداوند رب العزت ـ جل شانه ـ بوده باشد و حصول این مقام بیش قیمت به کسب کردن دایره کمالات نبوت و دایره کمالات رسالت اولوالعزم و باقی دوایر طریقه نقشبندیه مجددیه معصومیه تا به دایره لاتعین و قیومیت و سیف القاطع منوط است، می رسد و علامت او این است که سالک در خواب یا مکاشفه حقانی می بیند باران و برف و ژاله(تگرگ) و جوی و چشمه و چاه دریای زیرا که باران دلالت بر رحمت الهی می کند و برف بر زیادت آن و ژاله بر زیادتر و پیشتر زدن دلالت می کند و دریاها و چشمه ها و غیره دلالت بر تکمیل مراتب اخلاص می کند به واسطه معرفت الهی و باید دانست که هر کس که مرید صادق پیر کامل مکمل باشد و این مرید مخلص رابطه شریفه او همیشه می کند. روح و دل مرید مخلص وصل شیخ مقتدا می شود و پس پیر کامل و مرشد و اصل، ارواح و قلوب مریدان و مخلصان را به طرف خود جذب می کند و بر مقامات عالیه که در عالم امر است یا در عالم خلق است ایشان را برای تعلیم و راهنمایی می گردانند. به این سبب مرید مبتدی در خواب یا در مکاشفه وجدانی یا در حالت محویت علامات صفت نفس راضیه و مرضیه و غیره می بیند و یا می بیند که در عالم قدس طیران می کند یا مقام خود همراه مقامات مشایخ عظام می بیند و در حقیقت نفس او اماره است و باطن او پلید است. خیال باطله نکند که به منزل مقصود برسیدم و من صاحب این مقام شدم و باید که به دیدن این چیزها به رابطه پیر مقتدا و به صحبت ظاهری و خدمت بدنی مرشد راهنما از حالت سابقه اضافه تر کوشش کند که کمال او و حقیقت طریقه او و صحت مسلک او برای او به مشاهده معلوم شد.

و نفس با این ترقی و عنایت نایل شده به کمال نمی رسد مگر بعد از پیمودن یکی از طرق علیّه صوفیه که انسان را به کمال می رسانند و نزدیک ترین طرق، برای تکمیل نفس و آسان ترین آنها طریقه نقشبندیّه مجدّدیّه شمسیّه در این زمان است، چرا که طریقه ایشان مغز و چکیده همه آنها است و به فضیلت و شرافت و صواب متّصف می باشد؛ پس همین طریقه است که معتدل و میانه رو بوده و مشابهت کامل به طریقه و روش صحابه کرام ـ رضوان الله علیهم ـ دارد و خالی از هـر گونه افراط و تفـریط است. پس ای خردمندان آگاه باشید و به سوی آن رو آورید.

سبق هفتم: سلطان الاذکار است که بر تمام بدن و از سر تا پای ذکر الهی جاری می کند و او برای تصفیه چهار لطایف عالم خلق که خاک و آب و هوا و آتش که به عناصر اربعه مشهور هستند، مقرر کرده اند و هر یکی از این ها خاصیت علی حده دارد زیرا که خاک خنک وخشک است و ثقیل بالذات است که میلان او به طرف اسفل است. و آب خنک و تر است وثقیل بالاضافه است . و هوا گرم و رطب است و خفیف بالاضافه است. و آتش گرم وخشک است وخفیف بالذات است . و در هر یکی از عناصر اربعه، اخلاق مذمومه است و در عنصر اول خاک، کثافت و کدورت و ظلمت و جهالت و ثقالت و قساوت و غیر از این ها است، هر گاه که سالک ذکر اسم ذات، بر لطیفه قلبی خود جاری کند تا که موی و استخوان تمامی اعضای بدن او ذکر الهی می کنند حتی که عادت مستمره او گردد پس تزکیه عناصر اربعه و خصوصا عنصر ترابی او می شود و این اوصاف مذمومه او به محموده بدل می شود مثل لطافت بارکی و صفایی وباقی اوصاف بر این قیاس است و علامت صفایی عنصر خاک، این است که در خواب ومکاشفه می بیند که در بیابان ها ودشت ها سفر و در خرابه ها سیاحت و گذر می کند و در عنصر آب رغبت به اختلاط مردمان و امتزاج همراه آدمیان و مردمان و قبول کردن تأثیر مردمان که به او صحبت اختلاط دارد و تلون( رنگ گرفتن) از مردمان و فراموشی ذکر رحمان و آخرت و میل کردن به خواب و غفلت هرگاه که سالک ذکر الهی بر لطیفه قالبی جاری کند تا که ذکر،عادت راسخه اوگردد پس این اخلاق مذمومه او به محموده بدل می شود.به مثل عدم قبول تأثیر و تلون و غیر ذلک. علامت عبور بر عنصر آبی آن است که سالک در خواب ویا مکاشفه می بیند جوی ها ودریاها وحوض ها وسبزیجات و عنصر سوم در عنصر هوایی میل کردن است به شهوات نفسانیه و خواهشات باطله وبسیار ملالت کردن و تنگدلی و غمگین شدن و تغییر کردن از حالی به حال دیگر. هر گاه که سالک ذکر سلطان بر لطیفه قالبی جاری کند تا که عادت راسخه او گردد این اخلاق مذمومه او به محموده بدل می شود که ضد این اوصاف باشد مثل عدم توجه به شهوات و فراخ دلی و فرحت اسلامی و خوشحالی دینی و علامت صفایی و عبور از عنصر هوایی این است که سالک در حالت خواب یا مکاشفه می بیند که به هوا پرواز می کند به بالا طیران می کند یا پایین می آید و مانند این ها. عنصر چهارم، در عنصر آتش غضب و تکبر و استعلاء و طلب کردن جاه و ریاست و رفعت است هر گاه که سالک ذکر قالبی عادت دایم خود گرداند، این اوصاف مذمومه به محموده بدل می شود، مثل حلم و تواضع و شکستگی و مرافقت(همراهی) و خموله(گمنامی) و غیر از این ها و علامت صفایی. عبور از عنصر ناری این است که سالک در خواب یا مکاشفه می بیند که چراغ ها و مشعله و اشیای روشن کردن و برق ها و اشیای محرقه و بعد از آن که عناصر اربعه به توجه مرشد مکمل وبه دوام ذکر قالبی پاک و منور شود. پس این به صورت حال به طرف اصل خود سیر می کند که اصل ایشان اصل لطایف عالم امر است و اصل هوا ، اصل روح است و اصل آب، اصل سراست و اصل آتش، اصل خفی است و اصل خاک، اصل اخفی است هرگاه که به اصول خود وصل شود پس از اصل به اصل اصل رجوع می کند تا که به عین ثابته می رسد و به واسطه عین ثابته به مبداء تعین خود وصل می شود که صفات ذاتیه و در ما بین صفات ذاتیه، صفت علم است و صفات شیونات ذاتیه و در ما بین صفت کلیم است و صفات سلبیه و شأن جامع است و پس از وصال با هر یکی در اسم صفت مربی خود فنا می شود. باز به ترتیب مذکور آن را ابراهیمی المشرب و موسوی المشرب و عیسوی المشرب و محمدی المشرب می گویند و اثر مرتـب در این لطایف عشره بعد از تصفیه در حین فنا این است که هرگاه که پنج لطایف عالم خلق به اصل خود که فوق العرش اصول لطایف عالم امر است، همان اصول لطایف عالم امر، اصول لطایف عالم خلق است وصل شود پس به ترتیب مذکور به مربی خود وصل می شود و فنا در تجلیات مربی خود می شود.

سبق ششم: لطیفه ی نفس

نفس را می شمر لطیفه ی شش
زاده ی آب و خاک و بـاد آتـش

جای او در میان پیشانـی اسـت
تیغ فکـرت زدای ظلمانی است

نـور او ابلـق اسـت ای یاران
می شـود کشف کامل الایمان

نفـس امّاره غـرق لذّات است
در پی عیش و نوش شهوات است

گر شود فضل حق به وی یاور
هم به اخلاص و همّت رهبـر

سـوی لوّامگی کشانـد رخت
پشت از خبط و رو بجانب بخت

مطمئنّه شـود به همّـت پیـر
بل به فضل خـدا امان ز سعیـر

سبق هفتم: سلطان الاذکار

هفتمیـن ذکر سلطان الاذکار
هـر بُـن مـوی ذاکـر جبّـار

جای وی فـرق سـر بـود تا پا
ذاکـر الله جمـلـه ی اعـضـا

زان سبب نام وی بُـود سلطان
کـه جوارح از او بـرنـد فـرمان

هـمـره رابـطـه بـه نـام خـدا
الله الله به هـر یـک عضـو جـدا

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)