زندگینامه حاج خلیفه ملا احمد اعظمی گندمشادی(رح)

زندگینامه حاج خلیفه ملا احمد اعظمی گندمشادی(رح)
خلاصه

زندگینامه حاج خلیفه ملا احمد اعظمی گندمشادی رحمةالله علیه

2 5 00

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم حاج خلیفه ملا احمد اعظمی(رح)، فرزند مرحوم حاج عبدالکریم(رح)، در سال 1332هـ.ش در روستای گندمشاد چشم به جهان گشود و دوران کودکی را در مکتب ها و مدرسه های روستایی به سر برد و پس از آن به کار زراعت و دامداری مشغول شد. از همان دوران کودکی درخشش و جذابیّتی خاص در چهره اش هویدا بود، چنانکه مورد توجّه خاص مرحوم خلیفه سعید محمّد معصومی(رح) قرار گرفت و در زمان پیر طریقت، حاجی الحرمین الشریفین، حضرت شمس الحق نقشبندی مجدّدی(رح)، با آن حضرت بیعت کرد. او درک و قابلیتی وصف ناپذیر از این طریقه کسب نمود؛ طبعی سرشار از شوق و ذوق و حضور داشت؛ اعتقاد و اخلاص راسخ به شریعت و طریقت داشت و استقامت در شریعت غرّای محمّدی را سر لوحه کارش قرار داده بود.

پس از اسارت حضرت حاج شمس الحق نقشبندی مجدّدی(رح) با حضور در محفل انس حضرت محمّد مظهر نقشبندی مجدّدی(رح) از حضور با برکت آن بزرگوار بهره بسیار برد و کمر به خدمت آنان بست و از هیچ کوششی دریغ نورزید. چون آن بزرگوار از دار دنیا به ابدیت پیوستند، زانوی تلمّذ به حضور حضرت حاج سیّد عبدالله نقشبندی مجدّدی ـ حفظه الله تعالی ـ به زمین زد و کسب فیض نمود. در این دوران بود که به مقام خلافت مطلقه این طریقه عالیه رسید و مراحل سیر و سلوک و فنای اتََم و بقای اکمل را حاصل نمود و همچنین به اذن و دستور مرشد دوران، حضرت حاج سیّد عبدالله نقشبندی مجدّدی ـ حفظه الله تعالی ـ به ارشاد، دعوت، ترغیب و تشویق برادران به این طریقه عالیه همّت گمارد. از نظریات این خلیفه بزرگ در چاپ و نشر کتاب های عرفانی استفاده می گردید. همکاری خالصانه و همّت بی شایبه این بزرگوار با خانقاه حضرات نقشبندی از نظرها پوشیده نیست.

لازم به ذکر است که چون مرقد حضرت محمّد مظهر نقشبندی مجدّدی(رح) در روستای گندمشاد ـ شهرستان باخرز ـ واقع است؛ در طول حیات خویش، میزبانی شایسته و خدمتگزاری بی ریا برای زائران مزار آن حضرت بود.

مرحوم حاجی خلیفه احمد اعظمی(رح) قلبی پر از معنویت و اسرار نهفته داشت که جلوه های آن را می توان در کتاب مثنویات شمس العارفین و غزلیات آن مرحوم یافت. مثنویات شمس العارفین ایشان که به دستور مرشد دوران، حضرت حاج سیّد عبدالله نقشبندی مجدّدی ـ حفظه الله تعالی ـ سروده شده است، شاهکار ادبی بس بزرگی است که برای کمتر کسی این توفیق حاصل می شود.

این کتاب دارای 3600 بیت است که 600 بیت آن از مثنوی مولوی(رح) می باشد؛ یعنی از هر دفتر مثنوی، 100 بیت انتخاب کرده و 3000 بیت دیگر آن، سروده خود اوست. وی هر بیت از مثنوی مولانا را در شش بیت شرح داده و غزلیاتی عارفانه هم سروده است. این کتاب به وسیله خانقاه چاپ گردیده و در اختیار ادب دوستان قرار گرفته است. ناگفته نماند که این بزرگوار(رح) به کتاب مکتوبات حضرت امام ربّانی(رح) علاقه بسیاری داشت و به معارف آن واقف بود و با لحنی شیوا و بیانی شیرین به شرح آن می پرداخت، همچنین در شرح و توضیح و تفسیر مثنوی حضرت مولانا(رح) ید طولایی داشت.

بالاخره این عارف کامل و وارسته، پس از دو سال رنج و درد و مرارت در تاریخ 1391هـ.ش، در سن 59 سالگی، راهی حریم دوست شد و دل های دوستان خود را در آتش فراق خود سوزاند. آرامگاه آن مرحوم در روستای گندمشاد، مجاور درب ورودی آرامگاه حضرت حاج محمّد مظهر نقشبندی مجدّدی(رح) واقع است.

hajiahmad




غزلی از حاج خلیفه ملا احمد اعظمی(رح) در منقبت شمس العارفین، حضرت حاج شمس الحق نقشبندی مجدّدی(رح):
 

اي عـزيـزان در طـريق مستقيـم
حق فرستاده است ازلطف عميم

 

رهنمايـي مشفقـي از بهـرخلـق
ازديارغورحاجي شاه شمس الحق

 

در ميان مـردم   عالـم سر است
قطب الارشاد و به خلقان رهبراست

 

سـر امـام آمــد هميشـه پاي را
جان فدا كن شيخ روح افزاي را

 

در ره عـرفـان اديب ونكتـه دان
مـحرم اسـرار حـق انـدر نهان

 

وي كليدگنج عرفان در دل است
مـحيي موتاي قلب غافل است

 

قامع بدعات گشت آن بي بديل
در طريق شرع وسنت شـد دليل

 

مقتــداي نقـشبنـــدان جهـان
سر نهاده بـر قـدومـش عارفـان

 

رهنما و رهبر هر شيـخ و شاب
فيض مي بارد ز وي همچون سحاب

 

فيض او ساري به هر شهر وديار
عاشقانـش صد هزار اندر هزار

 

هر يكي ازعشق حق منصور وار
مي كند جان در قدوم شـه نثار

 

از بلـوچ و تركمن در هـر ديـار
صدهزاران جان به كف بهر نثار

 

نيز در افغان چنان شـوري فتاد
هركه او بشنيد نامـش جان بداد

 

درخراسان جرعه نوشش خاص وعام
ذاكر حـق گشته از دل بـر دوام

 

هر يكي از فيض و نور آن همام
عارفـي گشته بـه عالم نيـك نام

 

در سخـاوت همچـو ابر نو بهار
درشجاعت چون شه دلدل سوار

 

بـود غـواص معانـي در طريق
چون پدر بر جمله خلقان شفيق

 

بهـر ترويــج طـريق   نقشبنـد
از كمـال و همت و طبع بلنـد

 

روز تـا شب مي نياسودي دمـي
قلب عشاق ازكلامش مـرحمـي

 

مقصدش اين بودكه در روي زمين
يك نفر غافـل نماند ز امـر ديـن

 

امـر بـر تقـوا و طاعت مي نمود
از مـحبت قـلب هـا را مـي ربـود

 

تـا تـوانـي راه تقـوا پيشـه گيـر
تا شوي بر نفس زشت خود امير

 

قرب پانزده حج نمود آن شاه دين
بود دائم حـامـي ديـن مبـيـن

 

حـج زيــارت كـردن خانـه بود
حج رب البـيـت مــردانـه بـود

 

تـا كـه از امـر خـداي كردگـار
حمـله ور شد روس هاي نابـكـار

 

مستقـر شـد در تمـام مملكت
دشمـن علم و ادب بودي فقـط

 

الغـرض بسـيـار از مـردان ديـن
بود در زنـدان آن ديـو لـعـيـن

 

شاه مـا را نيـز بگـرفت آن پليـد
بعداز آن روز روي ماهش كس نديد

 

كلب عاصي شداز اين غم سرنگون

رو بخـوان انــا الـيـه راجـعـون

ایضاً غزل در منقبت پیر طریقت مرشد دوران حضرت حاج سیّد عبدالله نقشبندی مجدّدی:

گر وصال دوست خواهي دامن مردان گزين

در پنـاه هـمتشـان رحـمـت يـزدان گزيـن
 

از سـر صـدق و صفا بازآ به درگاه شـهان

درگه غـوث عالم شاه عبدالله جـان گزيـن
 

اين چنين پيري يقين نبود دراين عصر وزمان

عـروة الوثقي بود دربار اين سـلطان گزيـن
 

گرهمه خواهي كه شوق وصل يابي سوي يار

چون سگ اصحاب كهف اين جا بيا سامان گزين
 

گر روي بي پير باشد نفس و شيطان رهبرت

حرز جان از نفس و شيطان صحبت مردان گزين
 

چون محمد مصطفي بي جبرييل و بي براق

ره نپيموده است اي جان تو بيا جانان گزيـن
 

موسـي عـمران كـه بـوده او كليم حق تعال

خضرگشته رهبرش توخضركشتي بان گزيـن
 

تـو مريـض باطـني پيـرت طبـيب معـنـوي

گرشفا خواهي برو درصحبتش درمان گزيـن
 

اي عزيزا تـا بـه كي در غفلت و بيهودگي

عمرخودكردي تلف رو رهبرعرفان گزيـن
 

  حاجي احمد كه احمدي بخت است
كامل العلم و عارف وقت است

 

  شمع اصحـاب و پير را اخلف
بر سليمان وقت چون آصف

 

  در ميان برادران طريق
پير را يار غار چون صديق

 

ياوري همچو او نخواهد زاد
جامع و كامل و رئوف ورشاد

 

حمد لله كه شد دگر بارم
به نديمي دگر سر و كارم

 

آن چه بر من به سالها مشكل
كرد او از كمال خود كامل

 

چل سبق را كه بود از پيران
همره چار سير از ايشان

 

بپذيرفت خواهشم را ساق
ياريم كرد اندراين اسباق

 

كرد تفسير آن چنان مؤجز
كه من از رمز آن بدم عاجز

 

به مروری زنظم با تصدیق
کرد تحسینم آن یگانه رفیق

 

خلفايي به حق گوارش باد
جان صدها چومن نثارش باد

 

گنجي كاندر خرابه مخفي است
بحري كاندر لفاف مشت كفي است

 

حق ورا حشر با حبيب كند
به لقا ي خودش نصيب كند

 

خواستم تار پرده بگشايم
سيرتش را كمي نمايانم

 

همچو اويي به وصف حاجت نيست
زانكه او راصفت نهايت نيست

 

من نيم مادحش كه خود مدحي است
ليك ازديده ي خفاش خفي است

 

دانمش نيست چون به وصفش خوش
پس به ميلش همي شوم خامش

 

بيشتر زاين دگر نمي گويم
چون اشارت همي كند اويم

 

دوست آن است كه بي اشارت دو ست
بپذيرد به جان اطاعت دوست

 

خواهم از حيّ قادر ذوالمنّ
اين كم اخلاص و حبّ را ازمن

 

بپذيرد و هم مدد سازد
ثبت در دفتر ابد سازد

 

برگزيدم و را به جان و دل
بل به جاي نديم بس كامل

 

در طریقت بود خليفه ي من
در شریعت ابو حنيفه من

 

اين چنين يار و دوست روحاني

مر   تو را   باد   «بسمل» ارزاني
 

1- زنده كننده قلبهاي مردة سالكان كه در حالت غفلت به سر مي برند.

2- بركنندة بدعتها

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)
عاصیه
02/2/29

قربانشان شوم پیرومرید،یار ویاور،عزیزند ومحترم بی بدیل اند و بی وصف