منشأ دايره ولايت صغري كه دايره ظلال اسماء و صفات است ،مبدأ تعيّن اوست،ه شطحيّات سخن میگویند،فناي قلب كه تعلّق حسّي و علمي به غیر و خطره ماسوي از سينه رخت بربندد.
سبق شانزدهم: نيّت دايره ولايت صغري: فيض مي آيد از ذاتي كه همراه من است و بي چون و بي چگونه است و منشأ دايره ولايت صغري كه دايره ظلال اسماء و صفات است خاص بر لطيفه قلب من.
در اين هنگام به مراقبت معيّتي كه از آيه شريفه: (هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَ مَا كُنْتُمْ) فهميده مي شود بپردازد؛ يعني اينكه معيّت حق ـ جلّ جلاله ـ را با خود و با تمامي لطائف و عناصرش و با هر ذره از ذرات ممكنات در نظر داشته باشد تا اينكه معيّت لا مثليّت الله را به ادراك لا مثليّت درك نمايد و به جهات شش گانه احاطه يابد. اما اين معيّت مانند معيّت مخلوق با يكديگر و به طريق جريان در تمام وجود و نيز به طريق تداخل اشياء در يكديگر نيست؛ بلكه رازي بين پروردگار و بندگان مي باشد.
در اين دايره تهليل لساني همراه توجه به قلب و توجه قلب به سوي خداوند قدوس و لايزال و ملاحظه معنا فايده تامه مي دهد. در اين مقام، ذوق و شوق، آه و نعره، بي تابي، درد، واويلا، ولوله، صيحه، وجد، تواجد و رقص به همان اندازه، برای سالك حاصل ميشود و حضور دايمي كه عبارت از نگراني قلب نسبت به فوق است، ميسّر میگردد.
بدان كه اشخاص عالم، ظلال اسماء و صفات اند و بین اسم خداوند ـ جلّ جلاله ـ و شخص چندين ظلال در ميان است تا نوبت به این شخص رسیده است؛ پس سالك را در هنگام ترقّي(هنگام عروج به اصول خود)، فنا و بقا به ظلّي از ظلال اسم كه مبدأ تعيّن اوست، به حصول میپيوندد و منتسبان(از جمله منتسبان یکی«أنای» سالک است و مراد از منتسبان، وجود و توابع وجود است) آن را به آن اسم كه ظل است، از ظلال حواله نموده و به اوصاف آن اسم متحقّق میگردد؛ چرا که هر اسم جامع اسماء و صفات است.
پس از رسیدن به آن اسم، وقتی به فوق و ظلّ فوقاني كه اصل اين اسم است توجّه کند، به رنگ آن اسم متحقّق میشود و از اين اسم تحتاني میگذرد و به اسم فوقاني كه اصل اوست، میپيوندد و همچنين از اصل دوم به اصل سوم و از سوم به چهارم و از چهارم به پنجم و از آن به ششم و هفتم اِلَي ماشاءَ اللهُ سُبحانَه بقا خواهد يافت تا كدام صاحب دولت باشد كه از اين همه مراتب ظلال، بگذرد و به اصل اسم واصل گردد.
برای بعضي از سالکان، توحيد وجودي به سبب كمال محبّت، منكشف مي شود و غیریّت از نظر آنها مرتفع مي گردد و نعره أنا الحقّ و سُبحاني مي زنند المغلوبون معذورون(مغلوبان معذورند) تا اینكه از آن حالت فراغت حاصل نمایند. در اين مقام، تجلّي فعلي بر سالك ظهور مي كند؛ ولی فناي قلب وقتي دست مي دهد كه تعلّق حسّي و علمي به غیر و خطره ماسوي از سينه رخت بربندد.
امّا برای بعضي سالكان در اين مقام، توحيد وجودي دست مي دهد و به شطحيّات سخن میگویند و سالك از اين مقام، ممکن است که به سوي صفات بشريّت باز گردد؛ چرا كه هنوز به راه است و فنا في الله ميشود و همين سير في الله قدم نهادن بر ولايت است. این دایره را از این جهت که ولایت اولیاست، ولایت صغری می گویند.
سبق شانزدهم: دایره ی ولایت صغری
شــانـزدهــم را مشــایــخ والا
نـام کـردنـد ولايـت صـغـري
در مـقــام ولايــت صـغــــري
وحـدت انـدر وجود شد پیـدا
نعـره و شـوق و ذوق و بـی تابـی
سالکـان را رسد بـه هر بابـی
جمع و جمع الجمع است بر سالک
تا کـه گـردد فنـا و مستهلک
فـرق از بعد جمع هشیـاری اسـت
بهر تکمیـل امـر جبّاری است
اَينَــمَا كُنـتُــم از كــلام بخـوان
کـآيـد اينجا معيّـت سبـحان
کاوست با ما بهـر زمان و مكــان
تـرك كـن منهيـات اي انسان
تـرک کن زانچـه ترک بایـد کـرد
پیش از آنکه به مرگ بایدکرد
امـر او را به جان و دل بپـذير
تا ز لوث گنه شـوی تطهـیـر