سبق های بیست و سوّم الی بیست و پنجم

سبق های بیست و سوّم الی بیست و پنجم
خلاصه

كمالات نبوّت و رسالت و اولوالعزم فوق مرتبه اسماء و صفات و شئونات و اعتبارات است ،كمالات نبوّت و رسالت و اولوالعزم فوق مرتبه اسماء و صفات و شئونات و اعتبارات است ،موج هايي از اقيانوس بي كران ذات بحت الهي است

4 5 00

بدان كه مرتبه كمالات نبوّت و رسالت و اولوالعزم فوق مرتبه اسماء و صفات و شئونات و اعتبارات است وراي سلوك و جذبه؛ زیرا كمالات ولايت صغري و ولايت كبري و ولايت عليا و چه سير آفاقي و سير انفسي و سير الي الله و سير في الله، همه ظل و عكس و شبيه و امثال برای كمالات نبوّت‌‌اند؛ زيرا همه اين كمالات، داخل مرتبه ولايت‌‌اند و ولايت را با نبوّت هيچ مساواتي نيست و بزرگان این سلسله شريف، ولايت را پلّه‌‌هاي كمالات نبوّت دانسته‌‌اند و هنگامي كه عارف از مراتب ضلال و صفات بالاتر می‌‌رود، بلكه اصل نيز در رنگ ظل در راه مي‌‌ماند.


سبق بيست و سوم: مراقبه در كمالات نبوت است و مورد فيض لطيفه عنصر خاك است نيتش چنين است: «فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه منشأ دايره كمالات نبوّت است بر عنصر خاكي من». حال و مقام و بي تابي و شوق و اضطراب در اينجا زايل مي گردد. نكارت و جهالت و وصل عريان حاصل مي شود در اينجا وصول است، حصول نيست

اتصالي بي تكيّف بي قياس
هست رب الناس را با جان ناس


معارف و حقايق اينجا شرايع است اين مقام از انبيا‌ است و تابعان را از اولياء‌ الله به تبعيت و وراثت حاصل مي شود.

معارف اين مقام، فقدان هر معارف است و نكارت [نشناختن، گم شدن] حالات باطن و بي‌‌رنگي و بي‌‌كيفيت حاصل مي‌‌شود، ايمانيّات و عقايد قوّت می‌‌یابد و استدلال بديهـي مي‌‌گـردد. در اينجا وسعت باطن به قدری مي‌‌شود كه وسعت همه ولايات، چه ولايت صغري و چه ولايت كبري و چه ولايت عليا، در کنار اين نسبت، لاشئ محض و ضيق صرف است و در ولايت، البتّه مناسبت با يكديگر زياد مي‌‌شود، اگر چه مناسبت صورت و حقيقت باشد.

امّا اينجا آن نسبت هم مفقود است، با وجود فقدان و نكارت حالات باطن و يأس ديده و قصور، خود را از كافر هم بدتر مي‌‌دانند و حقيقت وصل عريان در اينجا حاصل مي‌‌شود. پيش از اين، هر وصلی كه بود داخل دايره وهم و خواب و خيال همچون سراب بود؛ آب نمايي كه تشنه وصل آب، از اينجا غير از حسرت و ندامت چيزي به دست نمی‌‌آورد.

بدان كه شروع فناي نفس، در ولايت صغري و كمال آن مربوط به ولايت كبري است، بلكه به اعتدال عناصر چهارگانه كه وابسته به كمالات نبوّت است.

مشهود و مشاهده به ظلال وابسته است و درك و وصل تا جايي است كه اصل است و وقتی از ضلال بگذرد، اصل هم در رنگ ظل در راه می‌‌ماند؛ كار و بار به غيب‌‌الغيب می‌‌افتد؛ معاملات گذشته هَباءً مّنْثورًا می‌‌گردد؛ ايمان شهودي به ايمان غيبی مبدّل می‌‌شود و به جاي لذّت و حلاوت، از فراق درد و حزن نصیب می‌‌گردد. «كَانَ رَسُوْلُ اللهِ صلی الله علیه و سلّم دَائِمَ الْحُزْنِ مُتَوَاصِلَ الْفِكْرِ» «رسول الله صلی الله علیه و سلّم هميشه غمگين و پيوستـه در فكـر بـودند». وقتی معامله از اصل عروج کند، بساط حبّ صرف پيش مي‌‌آيد، مراتب كوتاهي می‌‌كند و فنا و بقا و شهود و مشاهده در راه مي‌‌ماند.

بدانكه آنچه انسان را در حصول كمالات نبوت ياري مي دهد، عبارتند از: تلاوت قرآن با ترتيل و كثرت نماز با طولاني نمودن دعا و قنوت؛ خصوصاً نمازهاي فرض و تكرار كلمه طيّبه به نيت قرآن با تعوذ شروع كند كه اين عمل فايده تلاوت قرآن را مي دهد و اذكاري كه در حديث صحيح ثابت مي باشند، يقيناً همه آنها باعث پيشرفت در اين مقام عالي مي گردند و همچنين اشتغال به علم حديث و پيروي سنت باعث تقويت و نورانيّت درين مقام مي باشد و همين جا حقيقت سِرِّ «قابَ قَوْسَيْن اَوْ اَدْنَي» آشكار مي شود.

سبق بيست و چهارم: بايد دانست كه در تجلّي ذاتي دايمي، سه مرتبه اثبات كرده‌‌اند؛ مرتبه اوّل را كمالات نبوّت قرار داده‌‌اند، چنانچه بيـان كرديم که مرشد به مراقبه ذات که منشأ کمالات نبوّت است امر می ­کند. امّا در مرتبه دوم که کمالات رسالت است مرشد به مراقبه ذات که منشأ کمالات رسالت است امر می­ کند. فيض در مرتبه کمالات رسالت بر هيأت وحداني سالك مي‌‌آيد.

هيأت وحداني: عبارت از مجموع عالم امر و عالم خلق است كه پس از تصفيه و تزكيه، برای هر كدام هستي ديگری حاصل می‌‌شود.

در اين مقام كثرت انوار بیشتر از مقام سابق و وسعت‌‌ها و بي‌‌رنگي ورود می نماید. نسبت اين مقام با مقام سابق و همچنين نسبت هر مقام فوقاني با مقام تحتاني، مانند نسبت مغز با پوست است!

نيّت كمالات رسالت: فيض مي‌‌آيد از ذات بحت كه منشأ دايــره كمالات رسالت است بر هيأت وحداني من.

در اينجا احاطه عروج و نزول و انجذاب با تمام بدن صورت مي گـردد و تلاوت قرآن و نماز با دعا و قنوت طولاني موجب ترقّي مي شوند و صاحب اين مقام رأساً متبـوع است و از حضـرت ذات اصالتاً اخذ فيـض مي كنـد؛ اگـر چه اين مرتبه با تبعيت بوجود مي آيد و نسبت اين دايره با دايره هاي سابق مانند نسبت مغز با پوست است و اينجا ترقّي باطني به فضل الهي است و عقل و عمل هيچ گونه دخل و تصرّفي در آن ندارند؛ اگر چه ترقّي در تمامي مقامات به فضـل الهـي است نه به عمل؛ اما چـون اعمال در مقامات سابـق مانند اسباب بودند، در اين مقام همين اسباب هيچ دخالت و تصرّفي ندارند.

البته ذكر كردن اثر تام در از بين بردن كدورات بشري دارد. لكن براي ترقّي اين مقامات نتيجه نمي دهند؛ مثلاً اگر به ذكر اسم ذات و يا نفي و اثبات و يا تهليل لساني مشغول شود، مي بيند كه اين اذكار به طرف اين مقام روي نمي آورند بلكه در راه مي ايستند مگـر وقتي كه با تهليل لساني لفظ «محمد رسول الله» نيز جمع شود؛ پس درين هنگام قوّت در اين مقامات فوقاني حاصل مي شـود بلكه وسعت و گستردگي با لفظ «محمد رسول الله» بيشتر از تهليل فهميده مي شود.

سبق بيست و پنجم: مرتبه سوّم، کمالات اولوالعزم است. در اين مقامات، اسرار مقطّعات قرآني و متشابهات فرقاني منكشف مي‌‌شود. این اسرار از حوصله و توانایی بشر خارج است و اگر گفته شود، متكلّم بی‌‌تاب می‌‌گردد و مستمع از هوش می‌‌رود. بزرگان را به اسراري كه در بین محبّ و محبوب گذشته است، مَحرم مي‌‌سازند و به وسیله تبعیّت حبيب خدا صلی الله علیه و سلّم از اُولش مخصوص آن جناب صلی الله علیه و سلّم او را نیز نصيب مي‌‌فرمايند.

صاحب اين مقام، مجاهد با جهاد جسماني و متصرّف در خلق به اذن خداي تعالي است. اقربيّت ذات در اين مقام بدون كيفيت و چگونگي است و در مقامات كمالات نبوت و رسالت كيفيت آن ناشناخته است. تلاوت قرآن و كثرت نماز موجب ترقّي در كمالات سه گانه و در ما بعد آن از حقايق سبعه و غير آن مي باشند و اين مقامات بلند مرتبه همراه با بي رنگي ها و لطيفه هايي كه در آن است، موج هايي از اقيانوس بي كران ذات بحت الهي است.

نيّت كمالات اولوالعزم: فيض مي‌‌آيد از ذات بحـت كه منشأ دايره كمالات اولوالعزم است بر هيأت وحداني من.

سبق بیست و سوّم: دایره ی کمالات نبوّت

بیست و سـوّم مقام پیغام اسـت
بـه کـمـال نبـوّتـش نـام اسـت

از كمـال نبـوّت اي سالـك
عقل ها قاصـر است و مستهلك

چـون نـرفتـيـم راه مـردان را
بـه كـه گويـيـم بتـرك تاوان را

کين سخـن در زبان نمي گنجد
در کـلام و بيـان نمـي گنجـد

هـر كه را فضل حق شود شامل
عهـد بنـدد بـه فـرقـه ي كامـل

زانـکـه در ایـن طـریق ربّـانـی
نـقـشــبـنـد مـجـدّد ثـانـی

گفتـه انـد راه ایـن بنـای حنیف
نیست جز در قفای شرع شریف

کـز طفيلش رسد بـه هـر خادم
نعمتـي را كـه مي دهـد منعـم

نيست از فضـل كـردگـار بعيـد
كـه مبـدّل كنـد شقـي بـه سعيـد

اكتـفا مـي كنـم به نام شـريف
تـا نيـفتـد كـلام ها ز رديـف

قاب و قـوسیـن و رمز اَو اَدنـی
از کـمـالات ایـن مـقـام عُـلـی

از دَنا قـرب حـق شـود ظاهـر
فَـتَـدَلَّـی بـه رغـم هـر مـنـکـر

یأس ونومیدی است ودید قصور
فارغ از ما و مـن و کـبر و غـرور

دائم الحزن و واصل الفکـر است
اندر ایـن راه نکتـه ی بکـر است

فیض حق بهر عنصر خاکی است
لفظ قرآن در این بیان حاکی است

گـفـت کـرّمـنــا بـر بـنی آدم
خـاک از افتادگـی بشـد مـحرم

بـر ملک نیست این مقام و کمال
عنـد قـرب الوصـال ذات جلال

رو به حـقّ است در همـه اوقات
بهـر ارشاد واصل اسـت بـه ذات

هـر کمالـی چه صغـری و کبری
پلّـه هـای نبـوّت اسـت تـو را

سبق بیست و چهارم: دایره ی کمالات رسالت

بیست و چهارم دراین طریقه و کیش
شد کمال رسـالت ای درویش

عـالم خـلـق و عـالـم امـرش
بعـد از تصفیه چشد خـمـرش

تصفیـه تزکیـه چـه شـد سـالک
جـان باقـی ببخشـدش مالک

اندر اینجا چـه دفـع اسباب است
درجاتش به فضل وهّاب است

گـر لطايـف و گـر مقامات است
جملگي جزو اين كمالات است

ليـك تقليـــــد از زبـان كتـاب
مي كنـم شرح اندكي زین باب

ور نـه معنـا كجـا و فـهـم مـا
عفو می خواهم از خدا ز خطا

ايـن كـمـالات را اصـول شمـار
بعـد از اين بر قصور كن اقرار

سبق بیست و پنجم: دایره ی کمالات اولوالعزم

بیست و پنجم کمال اولوالعزم است
پیشه ی واصـلان این بزم اسـت

اين مقام شهـودی و عالـي است
می رسد هر که را که اقبالي است

جمـله ای زیـن کمـال اي دانـا
مـي نـويـسـم ز قـول مـولانـا

هسـت اينـجـا مقـام بيـرنـگي
نيـست آداب و رسم و فرهنـگي

شـد اکـابـر و اشــرف مخـلوق
مـحـرم سـرّ عاشـق و معشـوق

نه ملک واقف است زیـن اسرار
جـز مـحـبّـان حـضـرت دادار

نـه عبـارت کـه تـا بـیان گردد
نـه به تقـریر ایـن عـیان گـردد

انـدر اینـجا خمـوش بایـد شـد
همه را هِشـت و هوش باید شد

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)