سبق های هفدهم الی بیستم

سبق های هفدهم الی بیستم
خلاصه

مراقبه دايره ولايت كبـري است،يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ»تهلیل لسانی با ملاحظه معنی مفید است،تجلّي توحيد شهودي، تهذيب اخلاق و تزكيه،مسمي به قوس است خاص بر لطيفه نفس من،فیض می آید از ذاتی که محب من است

5 5 00

سبق هفدهم: مراقبه دايره ولايت كبـري است كه ولايت انبيا ـ‌ عليهم السلام ـ اسـت و اين دايره متضمن سه دايره و يك قوس است و دايره اولي مراقبه اقربيت است. نيتش اين است: «فيض مي آيد از ذاتي كه از رگ جان من نزديك تر است منشاء‌ دايره اولي ولايت كبري كه اصل اسماء‌ و صفات است خاص بر لطيفه نفس من مع لطايف خمسه عالم امر». مفهوم آيه شريفه «وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيْدِ» «و ما از رگ گردن به آدمي نزديكتريم» در نظر داشته باشد. مورد فيض در اينجا لطيفه نفس همراه لطايف خمسه عالم امر مي باشد و در اينجا ذكر تحليل لساني و يا خيالي نيز مفيد است. عروج لطايف خمسه تا همين دايره است. نصف سافل اين دايره مشتمل بر اسماء‌ و صفات زائدتين است و نصف عالي آن مشتمل بر شيونات ذاتيه است.


سبق هجدهم: مراقبه دايره ثاني ولايت كبري است كه مسمي به دايره محبت اول است نيتش اين است: «فيض مي آيد از ذاتي كه مرا دوست مي دارد و من او را دوست مي دارم منشأ دايره ثاني ولايت كبري كه اصل دايره اول است خاص بر لطيفه نفس من».

مفهوم آيه شريفه «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» «خداوند ايشان را دوست مي دارد و ايشان او را دوست مي دارند» و مورد فيض در اين دايره فقط لطيفه نفس است.

بدان كه در اين دايـره به اين روش مراقبه مي‌‌كند كه خود را در اين دايره و آن دايره داخل مي‌‌كند و در نظر می‌‌آورد كه فيض از دايرة اصل اسماء و صفات بر لطيفة أنا من وارد مي‌‌شود.

سبق نوزدهم: مراقبه دايره ثالث ولايت كبري است مسمي به محبت ثاني است نيتش نيز چنين است: «فیض می آید از ذاتی که محب من است و من محب اویم منشاء‌ دايره ثالث ولايت كبري که دايره اصل اصل بر اسماء و صفات است، خاص بر لطيفه نفس من». مفهوم آيه شريفه «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» در نظر داشته باشد. در اینجا تهلیل لسانی با ملاحظه معنی مفید است.

سبق بيستم: مراقبه دايره رابع ولايت كبري است كه مسمي به قوس است نيتش نيز چنين است: «فيض مي آيد از ذاتي كه من محب اويم و او محب من است منشاء‌ دايره رابع ولايت كبري اصل دايره ثالث است كه مسمي به قوس است خاص بر لطيفه نفس من».

مفهـوم آيه شـريفه «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» ملحـوظ دارد. در اينجا شرح صدر و صبر و شكيبايي و دوام شكر و از بين رفتن خود خواهي و انانيّت سالك حاصل مي شود به گونه اي كه وجود و توابع آن را فقط براي خدا مي داند و هرگـز به خود اجازه اطلاق لفظ «أنا» را نمي دهـد و خود را در نيّات و عبادات به كوتاهي متّهـم ساخته و نفس خود را محل شرور و بدي ها مي بيند و نيز در اين مقام قبول كردن واجبات شرعي بدون احتياج به دليل و استدلال، آرامش يافتن از اضطرابات حاصل از جذبات در ولايت صغـري، قوت يقيـن به وعده هاي پروردگار جهانيان، نابودي و هلاك نفس و ذوب شدن آن مانند ذوب شدن برف در مقابل خورشيد، تجلّي توحيد شهودي، تهذيب اخلاق و تزكيه آن از صفات ناپسند مانند حرص، كبر، حسد، حقد، بخل و عجب و حب جاه و غيره براي سالك حاصل مي گردد.

علامت پیمودن قسمتی از دايره و یا همة آن، این است كه دايره مثل قرص آفتاب بر سالك آشکار مي‌‌شود و هر اندازه از دايره كه پیموده شود، به همان اندازه نور و درخشش آن هويدا مي‌‌گردد و آن اندازه از دايره كه پیموده نشده است، مانند آفتاب كه در وقت كسوف بي‌‌نور مي‌‌نمايد، معلوم مي‌‌شود. علامت به پایان رسیدن ولايت كبري این است كه فيض باطن كه به دماغ تعلّق دارد، به سينه متعلّق مي‌‌شود و در اين وقت شرح صدر حاصل مي‌‌گردد و وسعت سينه آن قدر مي‌‌شود كه از بيان خارج است؛ اگرچه در سير قلب، وسعت قلب به اندازه‌‌ای شده بود كه آسمان‌‌هاي متعدّد و قلوب بسيار در درون قلب خود مشاهده كردم؛ ولي اين وسعت، فقط در قلب بود. وسعت صدر كه در ولايت كبري حاصل مي‌‌شود، شامل همة لطایف عموماً و لطيفة اخفاء، خصوصاً مي‌‌شود. علامت شرح صدر به طريق وجدان این است كه چون و چرا دربارة احكام قضا از بین می‌‌رود. در اين مقام نفس، مطمئنّه مي‌‌گردد و به مقام رضا ارتقا مي‌‌یابد و در همة احوال راضي به قضا مي‌‌ماند.

سبق هفدهم: دایره ی اولی ولایت کبری

هفـدهـم دان ولايـت كبـري
در مـراتـب بلندتر از صغـری

از مـنـی و اَنـَا بـه دور شـود
جز حق از عیب خلق کور شود

نَحـنُ اَقـرَبُ اِلَیـهِ حَبـل وَریـد
گشت خرق حجاب و قرب پدید

رستـه از ظلّ بـه اصـل پیـوستـه
در شـمـار رجـال بـرجـستـه

بهـره یابـد ز رشتـه ی تـوحیـد
از وجودی سـوی شهـود مـزید

سبق هجدهم: دایره ی ثانی ولایت کبری مسمّی به محبّت اول

هجـدهـم نـام ثـانـی کبـراست
در طریقت مقامی بس والاست

گـفـت یـزدان یـحبُّـهُـم مـا را
از یُـحِـبُّـونَـه بـرد دلـهـا را

گـر نبودی ز سوی وی کششی
عشق را کی بُدی به سر روشـی

عشـق با صنـع خـویش می بـازد
لـیـک لیـلا بهـانـه مـی سـازد

چـون پـر کـاه در نشیـمـن بـاد
هر کجا می کشاندش خود شاد

سبق نوزدهم: دایره ی ثالث ولایت کبری مسمّی به محبت ثانی

نـوزدهــم دان ولایـت ثالـث
کـز نـبـوّت ولـی بـود وارث

از شیـونـات ذات بـی همتـا
انـدر اینجاسـت بهـره سالک را

مـورد فیـض نفـس را مـی دان
چون رسد فیض حضرت سبحان

ذکـر و تهلیـل بـر زبان گفـتـن
نافـع آیـد ورا در ایـن مـوطـن

یا خیالـی به ذکـر اگـر مشغـول
کز مشایخ چنین بُدست معمول

سبق بیستم: دایره ی رابع ولایت کبری مسمّی به قوس

بیـسـتم از حب ولایـت رابـع
هـر سـه تای دگـر در او جـامـع

درجات و مقام آن چهـار اسـت
هـر يكي بحـر فيض دادار است

چـون ولايـت ز انبـيا باشـد
وارثـان را رسـد روا باشـد

بـر طفـيل حبيـب پـاك احـد
بـر محبـّان رسـد ز فيـض مدد

پـيـرو تـابعـان احمـد بـاش
وانگه منظور ذات سـرمد باش

حشر هـر كس بود به محبوبش
نيك بنگر که کیست مصحوبش

طالـب صحبـت عزیزان بـاش
همچـو كلب سراي دربان باش

کـردن طــیّ ایـن دوایـر را
دافع وسـوسه اسـت و خاطـر را

به یقیـن دان که رهـروان طـریق
چون پدر بر مرید خویش شفیق

نور وی همچـو نور خور دیدند
سالکان را ز نفـس حـرّ دیـدنـد

فیـض شـد از دمـاغ بـر سیـنـه
سینـه شـد صاف همچـو آئیـنـه

وسعت سینه گـردد از حد بیش
گم کند سالک هرچه هستی خویش

در مـقـام رضـا کـنـد مسـکـن
راضی از حق به گلشن و گلخن

گـر نشـد طی علامتش کم نور
همچو خورشید در خسوف حصور

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)