سبق های یازدهم الی پانزدهم: فنای لطایف

سبق های یازدهم الی پانزدهم: فنای لطایف
خلاصه

سبق يازدهم: مراقبه فناي قلب است. سبق دوازدهم: مراقبه فناي روح است.سبق سيزدهم: مراقبه فناي‌ سرّ است. سبق چهاردهم: مراقبه فناي‌ خفي است. سبق پانزدهم: مراقبه فناي اخفي است.

3 5 00

بسم الله الرّحمن الرّحیم

[بدان كه هر لطيفه عالم امر را اصلي است فوق العرش تا به اصل خود نرسند فناي اوحاصل نمي شود. چنانچه اصل قلب، تجلی افعال الهي است و اصل روح، تجلی صفات ثبوتيه و اصل سرّ، تجلی شيونات ذاتيه است و اصل خفي، تجلی صفات سلبيه اسـت و اصل اخفي، تجلی شأن جامع است؛ پس به لحاظ اين اصول نيز مراقبات مي كنند.]


سبق يازدهم: مراقبه فناي قلب است. طريقش اين است كه قلب خود را مقابل قلب مبارك حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ قرار داده، به جناب الهي عرض نموده و چنين نيت کند: «الهي فیض تجليات صفات فعليه خود را كه القا كردي بر لطیفه قلب مبارك حبيب خود، حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و از لطیفه قلب آن حضرت بر لطیفه قلب آدم ـ صفـي الله ـ به واسطـه پيران كبار بر لطیفه قلب من القا كن». پس فناي لطيفه قلب در تجلي افعالي خواهد شد. در اين وقت افعال خود و افعال جميع مخلوقات از نظر سالك مختفي مي شوند بجز فعل يك فاعل حقيقي ـ جلّ شأنه ـ در نظرش هيچ نمي آيد. ولايت قلب را ولايت آدم ـ علیه السّلام ـ مي گويند و سالكي را كه از راه اين ولايت واصل شود، او را آدمي المشرب مي گويند.

سبق دوازدهم: مراقبه فناي روح است. هم چنان روح خود را مقابل روح مبارك حبيب الله، حضرت محمد مصطفي ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ كرده بايد به جناب الهي عرض نموده و چنین نيت كرده باشد: «الهي فیض تجليات صفات ثبوتي خود را كه القا كردي بر لطيفه روح مبارك حبيب خود، حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و از لطيفه روح مبارك او بر لطيفه روح حضرت سيدنا نوح و حضرت سيدنا ابراهيـم ـ عليهما السـلام ـ به واسطـه پيران كبار بر لطيفه روح من القا كن». پس فناي‌ لطيفه روح در صفات ثبوتيه است. اين وقت سالك، صفات خود را از جميع ممكنات مسلوب ساخته، نسبت آنها را به حضرت حق ـ جلّ شأنه ـ نمايد. سالكي كه از اين راه واصل مقصود گردد، او را ابراهيمي المشرب مي گويند.

سبق سيزدهم: مراقبه فناي‌ سرّ است. چنانچه لطیفه سِرِّ خود را مقابل لطیفه سرّ شريف حضرت رسالت پناه، محمد رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نمايد و به جناب الهي ـ جلّ شأنه ـ عرض نموده و چنین نيت كند: «الهي فیض تجليات شيونات ذاتيه خود را كه القا كردي بر لطيفه سِرِّ مبارك حبيب خود حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و از لطيفه سرّ آن حضرت بر لطيفه سرّ حضرت موسي ـ علیه السّلام ـ به واسطه پيران كبار بر لطيفه سرّ من القا كن». سالكي كه از اين راه ولايت واصل حق ـ جلّ شـأنه ـ شود او را موسـوي المشرب گويند. سالك اين وقت ذات خود را در ذات حق مضمحل و مستهلك مي داند و فناي‌ سرّ در شيونات ذاتيه مي باشد.

سبق چهاردهم: مراقبه فناي‌ خفي است. هكذا به ترتيب مذكور عمل نمايد و نيت كند: «الهي فیض تجليات صفات سلبيه خود را كه القا كردي بر لطيفه خفي مبارك حبيب خود، حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و از لطيفه خفي آن حضرت بر لطيفه خفي حضرت سيدنا عيسـي ـ عليه السلام ـ به واسطه پيران كبار بر لطيفه خفي من القا كن.» سالكي كه از اين راه واصل حق سبحانه شود، او را عيسوي المشرب گويند. در اينجا فنا در صفات سلبيه مي باشد تفريد و تجريد حق سبحانه از جميع عالم در اين مقام، مشهود سالك مي شود.

سبق پانزدهم: مراقبه فناي اخفي است. به ترتيب مذكور عمل نمايد و چنین نيت كند: «الهي فيض تجليات شأن العلم و شأن جامع خود را كه القا كردي بر لطيفه اخفي مبارك حبيب خود، حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به واسطه حضرات پيران كبار بر لطيفه اخفي من القا كن». سالكي كه از اين راه واصل گردد او را محمدي المشرب مي نامند و تخلق به اخلاق الله ـ جل شأنه ـ در اين مقام سالك را جلوه گر مي گردد.

تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد

بدانكه تجلّي، به اندازه صلاحيّت متجلّـي له (كسـي كه براي او تجلّي مي شود) است؛ زيرا كه مراتب كشف در تجلّيات الهيه زياد و كم مي شوند. رتبه تجلّيات به اختلاف استعداد شان از جهت قوّت و ضعف در پاكي و صفا و نيز از جهت قُـرب و بُعـد از حضرت الهي و نيـز به قـدر انوار ديـده هاي دل ها، مختلف مي باشد؛ البته اندازه انوار بصائر قلوب (ديده هاي دلها) بر حسب نزديكي و دوري از حضرت الهي متفاوت مي باشد؛ چنانچه مراتب ديدن چشم هاي ظاهري به اندازه نورانيّت حس بينايي، متفاوت است.

قلوب مشـايخ كرام را تا حضرت پيغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ كه اسباب فيض‌‌اند، باید همیشه در نظر داشته باشد.

سبق یازدهم: فنای قلب

یازدهـم شـد فناي قلب سبق
سالـك اينـجا فنا شـود مطلق

فرد گـردد ز جمله موجودات
بـر گزينـد ز جمله حـبّ ذات

انـس گيـرد به ذكـر و ياد خدا
گـردد از ماسـواي دوست جدا

خودپسندي رود به كتم عدم
زايـدش انكـسار و عجـز و ندم

ایـن لطایف که جمله پنج آمـد
در خـزینه ی خدا چو گنج آمد

اصل هریک بود به فوق العرش
گرچه انسان بود به حیطه ی فرش

اصل قلب از تجـلّـی افعـال
به فنایش چـو یابـد عبـد کمال

جـملـه افعال را ز حـق بیـنـد
خویش را خوار و مستحق بیند

سبق دوازدهم: فنای روح

دوازدهم را فناي روحش خوان
سالـكان را بـود فتـوحـی زان

روح دارد مناسبـت بـه مـلـك
بوده در قـرب حق به فوق فلك

چـون ثبـوتیّه اصـل روح بـود
سـالکـش زیـر پای نـوح بـود

از صفـات بهيـمه دور شـود
قانـع و خاشـع و صبـور شـود

سلب بیند همه صفات ز خویش
همـه اوصاف را ز حـق در پیش

ماسـوا را صفـت نمـی دانـد
هـر صفاتی ز حق همـی خواند

سبق سیزدهم: فنای سرّ

سیزدهم را فناي سـرّ مـي دان
ذكـر فيضـش كجا توان به بيان

اصل سرّ دان که در شیونات است
ممتزج از صفات و از ذات است

مـی شـود از انانیّـت بـیـرون
سالکـی را که گشته او محصون

مضـمحل گشـته در شیـوناتش
محـو و مدهوش غرق نعماتش

سالكان را رسـد به همّـت پيـر
پيـر باشـد معيـن راه خطيـر

چـونكه باطـن بـه پيـر بسپاري
مي شـوي از صفات بـد عاري

سبق چهاردهم: فنای خفی

سبق چهاردهم فناي خفی است
بس بقاها که اندر آن مخفی است

فيـض يزدان تو را شـود شامل
گـر نبـاشـی از آن دمـی غافل

سلب بینـد ز خـود همـه افعال
جملـه بینـد ز ذات پاک جلال

خـویش ناچیـز محض پنـدارد
بلـکـه کـم از جـمـاد انگـارد

جمله طاعات خویش بی مقدار
کنـد آنگـه بـه کفـر خـود اقـرار

داند حـق را منـزّه از همه چیـز
نکنـد درک ذات عقـل و تمیـز

عقل در این مکان علیل آمـد
عشـق را جـذبـه ی جلیـل آمـد

عشـق نشناخـت هم ورا کامل
کـرد اقـرار عـاجـزی از دل

مصطفی عشق و عقل را کُل بود
بلکـه مأمـور در تـکامـل بـود

کـرد اقـرار عـاجـزی آنـجـا
چـونکه دیدش کمال بـی همتا

سبق پانزدهم: فنای اخفی

پانزدهـم را فنـای اخـفـی نـام
سالـکـان را رهـایـی از اوهـام

كه در اینجا فيوض مصطفوي است
زانکه وی را به جمله فضل جليست

شأن جامـع فنـای اخـفـی دان
متخـلّق بـه خـلـق مـولا دان

شـاد ارواح حـضـرت عـطّـار
هـر کلامش چو دُرج گوهر بار

صوفیا جامه چه کنـی از صوف
در صفتهای حق بشو موصـوف

هـر که جز این بود چو کالانعام
روز و شـب در پـی شکار حطام


دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)