قطب الارشاد و پیر نقشبندان، حاجی الحرمین الشریفین حضرت شهید مولانا شاه شمس الحق نقشبندي مجدّدي رحمة الله علیه

قطب الارشاد و پیر نقشبندان، حاجی الحرمین الشریفین حضرت شهید مولانا شاه شمس الحق نقشبندي مجدّدي رحمة الله علیه
خلاصه

حضرت شهید مولانا شاه شمس الحق نقشبندی مجددی رحمة الله علیه از پیران کبار طریقه عالیه نقشبندیه مجددیه از دیار پرچمن شریف است كه با كمال اخلاص و صدق، حامل بار سنگین و ميراث گران بها گشت و شبانه روز به تبليغ و تأييد دين پرداخت و با همه ی مشكلات و دشواريها مبارزه نمود و ساعتي آرام نداشت. آن حضرت، صاحب دو جهاد ؛جهاد اكبر و اصغر است كه چون شيري شجاعانه هر دو جهاد را بي كم و كاست انجام و به پايان رسانيد و بحق جانشيني لايق و سزاوار براي بزرگان خود بود.

28 4 00

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتي كه خداوند متعال به حكمت فائقه خود، خواست تا آدم(ع) را بيافريند و او را خلافت عنايت فرمايد، فرشتگان پرسيدند: آيا مخلوقي را مي آفريني كه روي زمين خونريزي كند و تباهي و فساد نمايد؟ خداوند(ج) در جواب ايشان فرمود: «إنّی أعلم ما لاتعلمون» «يقيناً من چيزي را مي دانم كه شما نمي دانيد» (بقره /30). آيا در اين آيه، آن چيز عشق و محبّت نيست؟شمه ای از زندگی

فرشته عشق نداند که چيست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم

زماني كه انسان در زندگي بندگان عاشق خداوند(ج) دقّت مي كند، اين نكته برايش روشن مي شود؛ وقتي غلبه محبّت كه همان عشق است به آنها دست مي دهد، در نظر آنها همه تعلّقات دنيايي منقطع و بي معنا شده و فقط محبّت معبود است كه براي اين عزيزان رنگ و معنا پيدا مي كند و به آن خرسند مي باشند.

از محبت خار ها گل می شود
ز محبت سرکه ها مُل می شود

 

از محبت نار، نـوری می شود
از محبت دیـو حوری می شود

به راستي اين چه محبّتی است كه كهنه نمي شود، بي ارزش نمي گردد، ياد و فكر به آن هميشه و هميشه تازگي دارد؟ اشعار فوق را حضرت مولانا جلال الدّين رومي(رح) در حدود هشتصد سال پيش سروده است. ولي امروز بعد از اين همه سال، تازگي دارد؛ همانطور كه در آغاز سروده شدن تازه بوده است. اين لطيفه نيست كه كهنه شود؛ قصّه نيست كه به فراموشي سپرده شود؛ سرمشق يك قوم نيست كه با آمدن قوم ديگر خط بخورد؛ رمز محبّتهاي خدايي در همين است كه هميشگي است و جذّابيت خاص خود را دارا بوده، تعلّق به زمان و مكان و قوم و ملّتي خاص ندارد؛ بلكه ملكوتي و روحاني است و از اين جهت دايمي است.

به مانند چشمه آب زلال در بيابان خشك مي ماند که هزاران سال جوشيده، امّا تازه است و هر تشنه اي را سيراب كرده و توانايي مي بخشد. اوّلين فردي كه از آن نوشيد تازگي و صفا ديده و آخرين فردي كه بنوشد پاكيزگي و زلالي مي بيند. اين مَثَل محبّت است كه سبب به وجود آمدن آدم خاكي بوده است؛ امّا عاقل كمال گرا است، كمال او وصل به محبوب است. به قول شاعر:

نخلی که بلند آمد آن را رطب عشق است

هر کس که خردمند است او در طلب عشق است

آري هر كس كه از خرد بهره برده باشد، در طلب عشق است و وصل محبوب حقيقي بدون عشق غير ممكن مي نمايد؛ زيرا انسان مركب از خواص ملكي و حيواني است و خواص حيواني مانند حرص، آز، شهوت، جاه، كبر، كينه و حسد مانع ترقّي و تعالي انسان است و اين آتش عشق است كه اين صفات رذيله (صفات زشتي است كه از نفس امّاره ظهور مي كند) را سوزانده و انسان را تزكيه مي كند. آن وقت است كه آن قابليت را پيدا مي كند كه خداوند(ج) درباره بندگان عاشق خود مي فرمايد: «یحبّهم و یحبّونه» «خداوند(ج) آنها را دوست دارد و آنها خداوند(ج) را» (مائده / 54) يعني آن گاه است كه به مقام مُحِبّيت و محبوبيت مي رسد.

این بیانگر حالات گروهی از انسان های نیک سرشت و پاک باخته ای است که در وصف و فراق مرشد خویش سروده اند و به حق، اینها سوختگانی هستند که خمیرمایه آنها محبّت است.

محبت شد سرشته با خمیرم
کنم کسب محبت تا بمیرم

امّا چه شده كه در ميان انبوه انسان ها با حرفه ها و مشاغل مختلف، اين چنين گل هايي مي شكفند و چنين بلبلاني نغمه سرايي مي كنند. از خود ايشان بشنويد:

ز یمن شاه شمس الحق چو بلبل
ایا ثابت بخوان افسانه ی عشق

آري سبب برتري و فضيلت ايشان بر ديگران، همان بهره مند شدن آنها از اكسير پاك عشق است؛ نه عشق و هوس كه بعضي از هوس بازان را به خود مشغول مي كند و لاف عاشقي مي زنند. به گفته عزيزي:

لاف زنی که عاشقی دیده اشکبار کو
سوزش جان و تن کجا سینه پر شرار کو

                                

عشق حقيقي مانند طبيبي است كه جمله امراض روحاني و جميع دردها و بيماري هاي دروني و پنهاني بشر را درمان مي كند و مانند آتشي است كه تمام مقصودها و هدف هاي فاني را مي سوزاند و متوجّه يك هدف و يك مقصود مي كند كه معشوق است.

عشق آن شعله است کو چون بر فروخت
آنچه جز معشوق باقی جمله سوخت

                               

آري اينها تربيت شدگان مكتب عشق و عرفان اند كه محبّت و تربيت و همنشيني بزرگ مردان عارف و خداجو آنها را به اين مقام و مرتبه رسانده كه گاهي انسان هاي عادي به حكيماني عارف تبديل شده اند. علّت آن است كه اينها خاك پاي مردان خدا را توتیای ديده خود ساخته اند و اين اخلاص و محبّتشان از آنها مرداني روشن ضمير و آگاه ساخته است. به گفته حضرت مولانا:

چشم، روشن کن ز خاک اولیا
تا ببینی ز ابتدا تا انتها

خدمت به مردان خدا، باعث بينايي و بصیرت آنها شده، به گونه اي كه بر عيوب نفس خويش و دشمني آن مطلع شده اند؛ همانطور كه رسول خدا(ص) فرمودند: «اِنَّ اَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِيْ بَيْنَ جَنْبَيْكَ» «به درستي كه دشمن ترين دشمنان تو نفس توست كه بين دو پهلوي تو جاي دارد» و بر فاني بودن دنيا و چشم نوازي هاي او خبردار و بر كيد و دشمني شيطان يقين دارند كه خداوند(ج) فرمود: «ان الشیطان للانسان عدوٌّ مبین» «همانا شيطان، آدمي را دشمن آشكار است» (يوسف/ 5).

اما حضرت شهید، مولانا شاه شمس الحق نقشبندی مجددی (رح) که بود؟ استشهاد می کنيم به شعر يكي از شاگردان ايشان كه فرموده:

آفتاب دین و ملت حضرت شمس الحق است
شاهباز اندر طریقت حضرت شمس الحق است

                      

اين آفتاب عالم تاب و اين پرچمدار سنّت و كتاب، حدوداً در سال 1350 هـ . ق مصادف با 1310 هـ . ش در روستاي رباط اوليا از توابع پرچمن كشور افغانستان ديده به جهان گشـود. پدر بزرگوار ايشان حضرت محمّد قيّوم ولي(رح)، سلطان جذبات و دريايي از عشق و محبّت الهي بود؛ چنانچه درباره ايشان، از زبان بزرگاني كه ايشان را زيارت نموده اند، نقل شده است كه ايشان آفتابي بودند كه هر كجا پا مي گذاشتند گرمي مي بخشيدند و باراني بودند كه با خود نسيم طراوت و شادابي در پيروي از شرع شريف همراه داشتند و خود به تنهايي لشكري از لشكرهاي خداوند(ج) بود، چنانچه حضور ايشان در هر مكاني، انقلابي دروني به وجود مي آورد. با نفس گرم خود، بندگان خدا را از افسردگي و خمود (غفلت و بي پروائي از امور آخرت) و دنيا زدگي بيرون مي آورد و از آنها انسان هايي با شوق و وجد و خدا طلب مي ساخت. امّا اين عاشق حق را محبوب وی به سـوي خود خواند و دنياي فاني را وداع گفت. اين در زماني بود كه حضرت مولانا شاه شمس الحق نقشبندی مجددی (رح) دوران كودكي خود را مي گذراند و بعد از پدر بزرگوار ايشان مستقيماً تحت سرپرستي عمو و پير و مرشد خود، حضرت محمّد معصوم صاحب نقشبندي مجدّدي(رح) قرار گرفت و ايشان به عنوان مربي معنوي و ظاهري، وظايف پدر ايشان را به عهده گرفتند.

فطرت پاك آن حضرت از سويی و تربيت كامل مرشد گرامي او از سويی ديگر، دست به دست هم دادند و از اين بزرگوار، انساني كامل ساختند كه افتخار اهل زمين گشت. او سيّدي از سادات حسيني و جگر گوشه حضرت رسول الله(ص) به مصداق حديث «اَوْلَادُنَا اَكْبَادُنَا» «اولاد ما جگر گوشه هاي ما هستند» بود و به طريقه عاليه نقشبندي دعوت و تبليغ مي فرمود. وظايف خود را در مقابل خالق خود لحظه اي از ياد نمي برد و درباره مخلوق خدا، غم خواري و دلسوزي بسياري داشت. قطع تعلّق از غير خدا، حضرت را ملكوتي ساخته بود. به گفته حضرت مولانا(رح):

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

                                

به حق، كه مصداق اين شعر حضرت ايشان بوده است؛ چرا نباشد كه عمل و محبّت و دوستي و قهر و نارضايتي او براي خدا بوده است و اين است كه تعلّقاتي كه در نزد خداوند(ج) اعتبار نداشته، در نزد او هم بي اهميت بوده و قطع تعلّق از غير خدا اين بزرگوار را ملكوتي ساخته بود.

حضرت مولانا شاه شمس الحق نقشبندی مجددی (رح) ضمن اينكه علوم شرعي را تعليم مي گرفت، علم ذكر و مدارج طريقت را در نزد شيخ بزرگوار خود، حضرت محمّد معصوم ولي(رح) طي نمود و در نزد آن عارف رباني، به كمال رسيد و از دست مبارك ايشان، اذن ارشاد و دعوت خلق را اخذ نمود.

دعوت خلق الي الله كهن ترين و والاترين ميراثي است كه از بزرگان ايشان برايشان به ارث مانده بود. تبليغ و تأييد دين، زمان خاصي ندارد و به حق امري خطير و مسئوليتي عظيم است. همانطور كه حضرت محمّد(ص) و جميع انبياء ـ عليهم السّلام ـ اين عمل بزرگ را انجام و بهاي آن را با جان و مال و خون خويش پرداختند. اولياي امّت ايشان نيز در اين عرصه با جان فشاني ها و تلاشهاي بي وقفه خود سعي نمودند خورشيد سنّت مصطفوي رو به تاريکی نگرايد. عدّه اي با تبليغ و عدّه اي با خون و عدّه اي با قلم، پا در اين عرصه مهم گذاشته و سعي در گسترش اسلام و عزّت مسلمين نمودند.

حضرت مولانا شاه شمس الحق نقشبندی مجددی (رح) نيز يكي از اين بزرگان بود كه با كمال اخلاص و صدق، حامل این بار سنگین و اين ميراث گران بها گشت و شبانه روز به تبليغ و تأييد دين پرداخت و با همه ی مشكلات و دشواريها مبارزه نمود و ساعتي آرام نداشت. آن حضرت، صاحب دو جهاد (جهاد اكبر و اصغر) است كه چون شيري شجاعانه هر دو جهاد را بي كم و كاست انجام و به پايان رسانيد و بحق جانشيني لايق و سزاوار براي بزرگان خود بود. اين ميراث و امانت چه بود و از كه به ايشان به ارث رسيد ؟

اين امانت، تشرع و سنّت مداري حضـرت شيـخ احمد سرهندي، مجـدّد الف ثاني(رح) بود. اين امانت، حلم و بردباري حضرت حاجي دوست محمّد صاحب نقشبندي(رح) بود و اين جذبه و ذوق و معرفت سلطان اهل جذبه، حضرت مولانا امان الله صاحب(رح) بود و اين صدق و تمكين و راستي راست قامتي همچون حضرت محمّد معصوم ولي(رح) بود و بالاخره اين پاره اي از شعله وجود بي نظير سراج راه شريعت و طريقت، حضرت محمّد قيّوم ولي(رح) بود.

بله حضرت مولانا شاه شمس الحق نقشبندی مجددی (رح)، مجموعه اي بود از اين خصال نيك كه از اسلاف نسبي و سببي خود به ميراث برده بود و به حق كه وارث شايسته اي براي داعيان و عارفان بزرگ بود. اينگونه آن جناب دعوت خود را در ميان كشورهاي افغانستان، ايران و پاكستان در اقوام مختلف مانند فارس، افغان، بلوچ، تركمن و ديگر طوايف شروع كرد. او منبعي از فيض و رحمت لايزال خداوندي و كوهي از استقامت و صدق و روش مصطفوي بود. مردم از هر سمت و سو به نزد او و خانقاهش مي آمدند و مطلب خود را جستجو مي كردند. عدّه اي در طلب عشـق و شـوق، گروهـي در جستجوي علم و ادب، دسته اي در پويـش اخلاص و راستي، جمعي براي علاج امراض باطني و جمعی نیز براي درمان دردهاي ظاهري خود به آن حضرت رجوع مي كردند و هر يك مطابق با مطلب و مراد خود، مقصود خود را يافته و رهسپار ديار خويش می گشتند و اين نيست مگر انعام و فضل و بخشش منعم حقيقي كه به هر كسي كه بخواهد، مي دهد؛ به مصداق آيه كريمه: «ذَلکَ فَضلُ اللهِ یُؤتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللهُ ذُو الفَضلِ العَظِیم» «اين فضل خدا است به هر كس كه بخواهد مي دهد و او صاحب فضل بزرگ است» (جمعه /4).

آن حضرت با تمام وجود، داعي به سوي خداي متعال بود و هر كس كه به دعوت او لبيك مي گفت در حقيقت به آيه كريمه: «أجیبوا داعی الله» «قبول كنيد سخن دعوت كننده به سوي خدا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌» (احقاف / 31) عمل نموده و هر كس كه گوش فرا نمي داد، به خود ستم كرده بود. در حديثي آمده است كه رسول گرامي اسلام(ص) در محلي با جمعي از يارانشان نشسته بودند؛ يك نفر آمد و به حلقه ی ياران پيوست و دومي نزديك آن نشست و سومي روي برگرداند و رفت. آن حضرت(ص) فرمودند: «آن كس كه شريك شد، شريك رحمت خدا شد و آن كس كه حيا كرد، درباره او حيا كرده مي شود و آن كس كه روي گرداند، از او روي گردانيده مي شود». اين حديث امروز هم درباره نايبان دعوتگر آن رسول گرامي(ص) صدق می کند. پس خوشا به حال كساني كه شريك شده و يا لااقل حيا نمايند.

آن حضرت در مدّت مسئوليّت خود، عدّه ی زيادي را تربيت نمود كه هر يك از آنها خود به دعوتگري بزرگ تبديل شدند. او در راه دعوت، خالصانه كوشش كرد و خلق بسياري از هر گروه و صنف از فضايل و ارشادات آن حضرت بهره مند شدند. آن بزرگوار غير از اينكه يك مرتبه به نيابت از حضرت محمّد معصوم صاحب به حج تشريف برد، چهارده بار نيز مشرف به كعبة الله شد. جريان دعوت و تبليغ و ارشاد ادامه داشت تا اينكه در هفت ثور(ارديبهشت) سال 1357 كودتاي رژيم كمونيستي اتفاق افتاد و تقريباً يك سال بعد به دست همين حكومت بازداشت شدند و تا به حال مفقود الاثر هستند.

از آنجايي كه مقوله اي معروف است كه «تُعْرَفُ الْاَشْيَاءُ بِاَضْدَادِهَا» «هر چيز به ضد خود شناخته مي شود» هر انسان از لحاظ ايمان، به وسيله دشمنانش شناخته مي شود. چنانچه حضرت رسول الله(ص) فرمودند: «فرعون من، شديدتر از فرعون حضرت موسي(ع) است». دشمنان آن جنـاب هم كمونيست ها بودند و اين، نشان كمال ايمان و تقرّب آن بزرگوار به خداوند(ج) است و اين گونه بود كه زمين و اهل آن، گوهري بس گران بها را از دست دادند.

امّا قابل ذكر است كه خداوند بلند مرتبه، نعمت حيات را براي عبادت و معرفت خود به انسان ارزاني داشته، پس بايد انسان از اين ميدان امتحان با عزمي متين، كامياب بيرون آيد و آن حضرت نيز اين امانت را كه خداوند(ج) به او سپرده بود به اتمام رسانيد. همه ی انسانها بعد از موعد مقرّر از جانب خدا از اين جهان منتقل مي شوند - چنانكه سرور دو عالم(ص) منتقل شد - و چيزي كه مي ماند، روش آن بزرگان است كه بازماندگان بتوانند با همان اخلاص و صدق، اين رفتار و گفتار را الگوي خود ساخته و اسباب رستگاري خود و خلق را فراهم سازند.

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)