مقامات تصوف ۳

مقامات تصوف ۳
خلاصه

از مقامات تصوف می توان به مراقبه،احسان،قرب،اخلاص،فنا و بقا،توحید،تجریدو تفرید و عبودیت نام برد.

29 4 00

مراقبه، از اصطلاحات عام و شايع در بين مردم است و بعضي آن را از جمله ي احوال دانسته اند. شيخ سراج(رح) در کتاب «اللمع» خود گفته است: مراقبه، حال شريفي است. ابوالقاسم قشيري موضوع مراقبه را در کتاب خود به اين آيه مبارکه آغاز کرده است: «و کان الله علی کل شئ رقیبا»[6].

مراقبه به اين مفهوم است که صوفي هميشه آگاه است و به ياد مي آورد که خداوند جلّ جلاله مراقب و ناظر اقوال و اعمال او است و اهل تصوّف هيچگاه از حال مراقبه غافل نمي گردند و ايمان دارند که خداوند(ج) بر آنها ناظر و مراقب است و کسي که چنين ايماني داشته باشد، در رفتار و سلوک و اخلاق خود به خطا نمي رود و لغزش نمي کند. خداوند جلّ جلاله در سوره زخرف فرموده است: «ام یحسبون انا لا نسمع سرهم و نجواهم بلی و رسلُنا لدیهم یکتبون»[7].

مراقبه، در طريقه ي نقشبنديه، سلوک مريد براي رسيدن او به هدفش به راهنمايي مرشد است؛ مَثَل مرشد مانند طبيبي است که دوا را براي علاج مريض خود تجويز مي كند يا مانند استادي که در خور استعداد شاگرد خود، او را تعليم مي دهد؛ لذا شناخت و معرفت طريق را به حسب قدرت فهم و درک او برايش تلقين مي نمايد و چنان مستي روحي را در قلب او بر مي انگيزد که او را به تلاش و جستجوي مزيد وا مي دارد.

مشاهير تصوّف، موضوع مراقبه را در کتاب هاي خود به کار برده اند و چکيده ی مطلب اين است که هر کس به رأي اليقين ببيند که خداوند جلّ جلاله بر احوال او آگاه و ناظر اعمال اوست، هرگز به عملي که مخالف تعاليم پروردگارش باشد، روي نمي آورد.
 


احسان، 
مقام ديگري از مقامات تصوّف است و داراي معاني و مفاهيم بسيار است که مطابق مقام و مناسبت در محل خود ذكر مي گردند. گاهي مقصود از احسان، تقرّب خداوند جلّ جلاله به وسيله ی عبادت و گاهي مراد از آن بخشش و صدقه و غيره است. خداوند جلّ جلاله فرموده است: «من جآء بالحسنة فله عشر امثالها»[8] و فرموده است: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین»[9] و فرموده است: «وبالوالدین احسانا»[10] «و احسن کما احسن الله الیک»[11] «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتآئ ذی القربی»[12] «هل جزآءُ الاحسان الا الاحسان»[13] و از معاني و مفاهيم احسان در آيات ذكر شده چنين برداشت مي شود که احسان؛ نقطه مقابل گناه است. خداوند جلّ جلاله فرموده است: «فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات»[14] همچنين خداوند جلّ جلاله فرموده است: «و اقم الصلوة طرفی النهار و زلفا من اللّیل ان الحسنات یذهبن السّیئات»[15].
 

از همين آيات روشن مي گردد که احسان گاهي به معني عبادت و گاهي ضد و نقيض گناه و سيئه آمده است؛ اما احسان از نظر تصوّف چيست؟
 

احسان از نظر تصوّف؛ به آن حديث شريف نبوی(ص) باز مي گردد که در آن روايت شده است كه جبرئيل ـ عليه السّلام ـ به صورت آدمي به حضور پيغمبر خدا(ص) مي آيد و از حضرت رسول(ص) درباره ايمان و اسلام و احسان سؤال مي کند تا دين مردم را برايشان تعليم بدهد و در آخر سؤال او اين است که: «قَالَ يَا رَسُوْلَ اللهِ(ص) مَا الْاِحْسَانُ قَالَ الْاِحْسَانُ اَنْ تَعْبُدَ اللهَ کَاَنَّکَ تَرَاهُ فَاِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَاِنَّهُ يَرَاکَ قَالَ جِبْرَائِيْلُ صَدَقْتَ فَتَعَجَّبَ مِنْهُ الصَّحَابَةُ اِذْلَمْ يَکُنْ تُبْدَاْعَلَيْهِ عَلَامَاتُ السَّفَرِ وَ کَانَ يَسْأَلُ ثُمَّ يُصَدِّقُ فَسَاَلُوْهُ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ مَنْ کَانَ السَّائِلُ فَقَالَ رَسُوْلَ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ اِنَّهُ جَبْرَئِيْلُ اَتَاکُمْ يُعَلِّمُکُمْ دِيْنَکُمْ» [16].

احسان زماني متحقّق مي گردد که بنده كاملاً معتقد باشد که خداوند جلّ جلاله بر تمام حرکات و سکنات او آگاه است. لذا هنگامي که در نماز ايستاده است، چنان ديده شود که او بالفعل در پيشگاه پروردگار به فروتني و اطمينان ايستاده است، بدون آنکه فکر او به اهداف زندگي دنيايي پراکنده گردد؛ يا در اداي ارکان ظاهري آرامش را حفظ كند. شکي نيست که نماز حقيقي آن است که به درجه احسان باشد «چنانکه خداوند(ج) را ببيني و اگر تو او را نمي بيني او تو را مي بيند.

قرب،از احوال خاصه سالکين است که بعد از آنکه قلب و نفس خود را از هر خصلت ناپسند پاک ساختند و نفسشان آماده براي اين منزلت عالي گرديد، برايشان متحقّق مي گردد. صاحب «اللمع»(رح) مي گويد: حال قرب براي بنده اي است که قرب خداوند(ج) را به قلب خود مشاهده کند و با طاعت و بندگي خويش به ذات احديت الله جلّ جلاله تقرّب بجويد و تمام کوشش او در پيشگاه خداوند متعال، در ظاهر و باطن به دوام ذکر او تعالي باشد. وَ لَا يَزَالُ عَبْدِيْ يَتَقَرَّبُ اِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّي اُحِبَّهُ فَاِذَا اَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِيْ يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يَبْصُرُ بِهِ وَيَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا «هميشه بنده من به وسيله عبادات به من تقرّب مي جويد تا آنکه او را به دوستی مي گزينم و وقتي او را به دوستی گزيدم من شنوايي او هستم که بدان مي شنود و بينايي او هستم که به آن مي بيند و دست او هستم که با آن مي گيرد»؛ يعني جز کلام من چيزي نمي شنود و جز ذات من چيزي نمي بيند و جز در راه رضاي من دستي بلند نمي کند.

مقصود در اينجا،قربي است که با كثرت در عبادت و نماز حاصل مي گردد[17] و با اين قرب، شخص حبيب خداوند متعال جلّ جلاله مي شود به گونه اي که رضاي خداوند جلّ جلاله شنوايي، بينايي و توانايی او مي شود و گويا که خداوند جلّ جلاله قوت جديدي براي او عطا مي فرمايد که امور عجيب و شگفت آوري را انجام مي دهد.
 


اخلاص
، مقام ديگري از مقامات تصوّف است كه آن عبادت خالص براي ذات خداوند جلّ جلاله است كه در آن نه ريا و نه غرور است؛ چنان كه رابعه عدويه(رح) گفته است: «لَا اَعْبُدُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ اَوْ طَمَعاً فِيْ جَنَّتِكَ» و معني آن اين نيست كه مشايخ تصوّف از آتش دوزخ نمي ترسند و آرزوي جنّت را نمي كنند؛ بلكه مقصود اين است كه حتّي اگر دوزخ و بهشتی هم در کار نباشد، ما تو را از روي حبّ و عشقي كه به ذات تو داريم عبادت مي كنيم و تو مستحق عبادت هستي. خداوند جلّ جلاله در سوره زمر، پيامبر اكرم(ص) را سه مرتبه در عبادت به اخلاص توصيه مي فرمايد جايي كه مي گويد: «قل انی امرت ان اعبد الله مخلصا له الدین»[18] «قل الله اعبد مخلصا له دینی»[19] «فاعبد الله مخلصا له الدین الا لله الدین الخالص»[20] و در سوره بينه آمده است: «و ما اُمروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین»[21].

در صحيح مسلم از نبي اکرم(ص) روايت شده كه فرموده اند: «اِنَّ اللهَ لَا يَنْظُرُ اِلَي اَجْسَامِكُمْ وَ لَا اِلَي صُوَرِكُمْ وَلَكِنْ يَنْظُرُ اِلَي قُلُوْبِكُمْ»[22]. «خداوند(ج) به جسم هاي شما و صورت هاي شما نگاه نمي كند، بلكه به قلب هاي شما نظر مي كند». اين حديث مبارك به آن دسته از عبادات كه با اعضاي بدن (يعنی با جسم) صورت مي گيرد مثل نماز و حج اشاره دارد و حديث شريف نبوی(ص) بر اين مطلب تأكيد دارد كه معيار قبول و رضاي خداوند(ج) از بنده، اخلاص قلب است».

شيخ جعفر خلدي(رح) فرموده است كه بنده خالص باش خداي را، كه از اغيار نباشي.

شيخ ذوالنون مصري(رح) فرموده است كه اخلاص تمام نشود مگر صدق بود در آن و صبر بود بر وي. و هم فرموده است اخلاص آن بود كه از دشمن نگاه دارد تا تباه نكند و هم فرموده است که سه چيز علامت اخلاص است: یکی آن كه ستايش و نكوهش نزد او يكي باشد؛ دوم: عمل نيكي را كه انجام داده فراموش كند؛ سوم: بدان عمل هيچ ثوابي واجب نداند و نيز فرموده هيچ چيز سخت تر از اخلاص در خلوت نديدم.

ابن عجيبه(رح) مي گويد: اخلاص بر سه درجه است: 1) اخلاص عوام 2) اخلاص خواص 3) اخلاص خواص الخواص؛ اخلاص عوام؛منفعت گرفتن خلق از معامله حق است با مطالبه لذّات و بهره هاي دنيوي و اخروي، مانند حفظ بدن و حفظ مال و گشايش رزق و آرزوي قصرها و زن خوب. اخلاص خواص تنها طلب لذّات و بهره هاي اخروي است،نه دنيوي و اخلاص خواص الخواص بيرون ساختن تمام آرزوها و لذات دنيوي و اخروي از قلب به طور كامل است[23]. پس عبادت اين گروه حقيقتاً بندگي و قيام به انجام وظايف تربيتي از روي عشق و محبّت و شوق ديدار معبود است.

يقين است كه هدف مشايخ تصوّف، رسيدن به منتهاي درجه بندگي در اخلاصشان براي وصول به حق مي باشد و خواسته ی ديگري ندارند؛ لذا اگر به همين رويه سلوك نكنند، هرگز به مقام اخلاص نمي رسند. پس چيزي كه مي تواند سالك را از ديد و توجه و بزرگ بيني عمل خلاصي بخشد، علم او است كه خداوند جلّ جلاله بر او فضل و احسان فرموده و توفيق خداوند(ج) است كه به او مي دهد و اين كه او مخلوق است و عمل او براي خداوند جلّ جلاله است و ناچار است كه خداوند جلّ جلاله را در مقابل هدايت او شكر كند؛ به اين دليل كه هر خيري از بنده صادر مي شود، آن خاص و محض فضل و احسان خداوند(ج) است؛ «و لو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد»[24] پس اگر مريد به اين امر متعهّد و پايبند گردد و خود را از گره ريسمان ريا، رها كند، يقين كه نجات يافته و به مقام اخلاص رستگار گرديده است.

از همين جهت عارف بزرگ شيخ ارسلان(رح) از روي نصيحت مي گويد: «اي اسير شهوات و عبادات و اي اسير مقامات و مكاشفات، تو فريب خورده اي» و در واقع اسير عبادت كسي است كه عبادت و نماز و قيام خود را بسيار بزرگ مي شمارد و به دنبال هر يك از عبادات آرزوي كشفي براي خود دارد. بعضي عقيده دارند كه خطرات توقّع كشف در اين است كه اگر مقام را حاصل كردند، قلبشان مغرور گشته است به گونه اي كه گويا خداوند جلّ جلاله را جز به خاطر نيل به مقام، عبادت نكرده اند، نه آن كه از روي حبّ و عشق به ذات احديت الله عبادت كرده باشند؛ لذا مقام، هدف و مقصود ايشان مي گردد.

به اين جهت اهل تصوّف حضور مرشد كامل را لازم مي بينند كه دست سالك را گام به گام در سلوك او بگيرد تا بدون خطا و لغزش و حسرت و ندامت به مقامات نايل گردد. بر سالك مراعات دو امر لازم است: اول مراقبت و نظارت عيوب خود در سلوك است تا خطاي او تكرار نگردد و دوم علم داشتن او است بر آنچه كه پروردگار جلّ جلاله از حقوق بندگي و آداب ظاهري و باطني بر او حق دارد.

شيخ ابوعلي محمّد بن عبدالوهاب ثقفي(رح) فرموده است كه هيچ عمل نكنيد براي حق تعالي مگر آنكه صواب بود و خالص و به هيچ عمل خالص قيام منمائيد مگر آنكه موافق سنّت و متابعت بود.

 
 

فنا علامت حقيقت محبّت ذات است و موهبتي است براي بنده كه رد نمي گردد. در همين مفهوم گفته شده كه فاني كسي است كه به اوصاف خود باز گردانده نمي شود؛ معنی آن اين است بنده اي که خداوند(ج) اين مقام را به او اعطا کرده و قلب او را به اين اوصاف پر نموده باشد، هميشه در دنيا و آخرت خود نيک بخت و مسعود است. حضرت خواجه محمّد معصوم مجدّدي سرهندي(رح) به يكي از منتسبان خود چنين مي فرمايند: بر سنّت نبوي ـ علي صاحبها الصلوة و السّلام ـ مستقيم باش و از هستي موهوم كاملاً خالي گرديده و به وجود موهوب متحقّق شو و به دوام نيستي صيد هستي نما و ظهور هستي و توابع آن بي كمال نيستي ميسر نيست و تخلّق به اخلاق محبوب بي فنا از منتسبان ممكن نه و كمالات ديگر فوق آن بسيارند ليكن همه مشروط به اين فنا  اند.

هيچ كس را تا نگردد او فنا
نيسـت ره در بارگـاه كبريا

ذوالنّون مصری(رح) گفته است: باز نگشته است کسی که بازگشته مگر از راه و نرسيده است به او کسی که باز رجوع کرده باشد پس کسی که بر مشکلات راه غلبه يافته و دشت های خشک و بيابان های سوزان را گذشته و به منزل رسيده و مستقر گرديده باشد، يقين است که او باز نمی گردد و بر اين مردم آيه کريمه انطباق می يابد که خداوند جلّ جلاله فرموده است: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان»[25]. اين درجه فنا فی الله و بقا بالله مسؤوليت شرعی مريد را ساقط نمی سازد. ابراهيم شيبانی(رح) گفته است: «علم فنا و بقا خاص بر اخلاص در وحدانيت و صحّت در عبوديت مي چرخد و غير از آن، اين دو مغالطه و زندقه است» يا به عبارتی منافقت در دين و کفر باطن است. بعضی سخن از فنای فنا می گويند، منظور اين است که سالک رغبت و ميل معنوی خود را نيز فنا می سازد؛ چنانکه تمايلات جسمانی را فنا مي کند، از آن جهت در مقام معنوی يا جزای اخروی چشم و نظری ندارد و تنها در جلال عظمت خداوند جلّ جلاله غرق می گردد، عقل و نفس او فنا مي گردد و فناي او فنا می گردد.

از حضرت شيخ ابوالحسن خرقاني(رح) پرسيدند كه،كه را رسد در فنا و بقا سخن گفتن؟ گفت: كسي را كه به يك تار ابريشم از آسمان آويخته باشند. بادي بيايد كه درخت ها و بناها بيفكند و همه كوه ها بركند و همه درياها انباشته كند و وي را نتواند از جای بجنباند. از حضرت خواجه بهاء الدين نقشبند(رح) از انواع فنا سؤال شد، گفت: برای فنا فقط دو نوع است: يکی از وجود طبيعی مظلم تاريک است و دوم از وجود نوراني روحانی. و اين اشاره به حديثی است که روايت شد: «اِنَّّ لِلّهِ تَعالي سَبْعِيْنَ  اَلْفَ حِجَابً مِنْ نُوْرٍ وَ ظُلْمَةٍ»[26] «برای خداوند(ج) هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت است» مراد اينکه اگر هفتاد هزار حجاب آمده باز هم فقط در دو نوع محدود مي گردد: نور و ظلمت. گفته ي بعضی از بزرگان تصوّف هم اشاره به همين است که گفته اند: «خُطْوَتَانِ وَ قَدْ وَصَلْتَ» دو گام اسـت که اگـر برداری، بدون شک رسيده ای!
حضرت شاه نقشبند(رح) گفته است: بدون ترديد حجاب همان وجود توست، نفس خود را ترک کن و به سوی محبوب بيا. و می­گويد: يقيناً ديدار و وصل عاشق به معشوق بعد از فنا و بقا تحقّق مي­يابد. بعضی می گويند: فنا و بقا آن است که تمام حرکات بنده موافق حق باشد نه مخالف آن. فانی از مخالفات به موافقات باشد و فانی از اوصاف خود و باقی به اوصاف حق شود. قشيری(رح) گفته است: فنا،سقوط اوصاف مذمومه و بقا، قيام اوصاف محموده است. معنی فنا و بقا در نفی و اثبات در کلمه «لا اله الا الله» گرفته می شود؛ زيرا کلمه «لا اله» عبادت هر موجودی را فنا می سازد و کلمه «الا الله» بقای عبادت را خاص برای ذات يکتای الله متعال ثابت می­گرداند.

حضرت امام رباني مجدّد الف ثاني(رح) در مكتوب 122 جلد اول چنين مي فرمايد: معتبر در فناي نفس آن است كه سالك به ذوق وجود خود و توابع وجود، خود را از ظلال صفات كمالات واجبي يابد و اين ديد چنان غالب آيد كه اين كمالات را درست به اصل سپارد و خود را جماد بی جان بيند و به «انا» تعبير نتواند كند و نه ذكري در خود يابد و نه توجّهي، بعد از لحوق توجّه او با اوست و بقا مربوط به ولايت ثانيه است «مَنْ قَتَلْتَهُ فَنادَيْتَهُ». در اين وقت عارف را از نزد خود اوصاف و اخلاق عطا مي فرمايد و عارف به اوصاف معروف، خود را حي و عالم و شنوا و بينا و گويا مي يابد. در کتاب «معجم مصطلحات صوفيه» صفحه 207 آمده است: فنا،تبديل صفات بشری به صفات الهی است تا آنکه شخص به حالی بگردد که «حق، شنوايی و بينايی او باشد» چنانکه در حديث نبوی(ص) آمده است: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِيْ يَسْمَعُ بِهِ» حضرت خواجه محمّد معصوم مجدّدي سرهندي(رح) فرموده اند كه فنا زوال گرفتاري است از مادون او تعالي.
 


 
توحيد ايمان داشتن به اين است که خداوند(ج) واحد و اَحَدْ است، فرد است و بی نياز و هيچ همتايي ندارد. از حضرت رسول اكرم(ص) درباره ي صفات پروردگارشان سؤال شد؛ سوره ي مبارک توحيد نازل گرديد: «قُلْ هُوَ ﭐللَّهُ أَحَدٌ  ﭐللَّهُ ﭐلصَّمَدُ  لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ  وَلَمْ يَکُن لَّهُ کُفُواً أَحَدٌ»[27] توحيد، آن است که بگويی: «لا اله الا الله» در حالی که قلباً آن تصديق مي كني. در قرآن کريم آيات زيادی در معنی توحيد وجود دارد كه در اينجا فقط سی و شش آيه ـ چنانکه در کتاب معجم الصوفی به نقل از شيخ محی الدين عربی(رح) آمده ـ را ذکر مي كنيم: «و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحیم»[28] «الله لا اله الا هو الحی القیوم»[29] «الم الله لا اله الا هو الحی القیوم»[30] «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و اولوا العلم قآئما بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم»[31] «الله لا اله الا هو لیجمعنکم الی یوم القیامة»[32] «اتبع ما اوحی الیک من ربک لا اله الا هو و اعرض عن المشرکین»[33] «لا اله الا هو یحیی و یمیت»[34] «و ما امروا الا لیعبدوا الهاً واحدا لا اله الا هو سبحانه عما یشرکون»[35] «فان تولّوا فقل حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم»[36] «حتی اذا ادرکه الغرق قال امنت انه لا اله الا الذی امنت به بنو اسرائیل»[37] «فاعلموا انما انزل بعلم الله و ان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون»[38] «و هم یکفرون بالرحمن قل هو ربی لا اله الا هو علیه توکلت و الیه متاب»[39] «ان انذروا انه لا اله الا انا فاتقون»[40] «فانه یعلم السر و اخفی الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنی»[41] «و انا اخترتک فاستمع لما یوحی اننی انا الله لا اله الا انا فاعبدنی»[42] «انما الهکم الله الذی لا اله الا هو وسع کل شئ علما»[43] «و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الا انا فاعبدون»[44] «و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین»[45] «فتعالی الله الملک الحق لا اله الا هو رب العرش العظیم»[46] «الله لا اله الا هو رب العرش العظیم»[47] «و هو الله لا اله الا هو له الحمد فی الاولی و له الحکم و الیه ترجعون»[48] «و لا تدع مع الله الها آخر لا اله الا هو کل شئ هالک الا وجهه»[49] «هل من خالق غیر الله یرزقکم من السماء و الارض لا اله الا هو»[50] «انهم کانوا إذا قیل لهم لا اله الا الله یستکبرون»[51] «ذلکم الله ربکم له الملک لا اله الا هو فأنّی تصرفون»[52] «شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو إلیه المصیر»[53] «ذلکم الله ربکم خالق کل شیء لا اله الا هو فأنّی تؤفکون»[54]. «هو الحی لا اله الا هو فادعوه مخلصین له الدین الحمدلله رب العالمین»[55] «لا اله الا هو یحیی و یمیت ربکم و رب ابائکم الاولین»[56] «هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمان الرحیم»[57].

ترديدي نيست که قرآن کريم،يگانه کتاب توحيد الهي است و يقنياً که توحيد، شعار دين حنيف اسلام است. بدون شک فقها و ائمه ی مذاهب و علمای کلام همه و همه به بيان اسماء خداوند(ج) و صفات او به منظور تحقيق معني وحدانيت و براي دور ساختن تمام شبهات در همين منهج قرآني سعي و مجاهدت بسيار نموده اند و دليل اين شعار همان کلمه «لا اله الا الله» است و براي اين کلمه ي طيبه اثر روحي ايماني بزرگي در نفوس مسلمان ها است.

يكي از مردان خدا روزی در رود هرات در حال غرق شدن بود. وقتی كارش سخت شد، گفت: الهي اكنون مرا گرفتي كه راه نجاتي ندارم؛ اگر به سلامت بيرون آري، سه بار سوره اخلاص بخوانم. گفت از آن نجات يافتم و حال نُه سال است درآنم كه بخوانم، ولي نمي توانم. هرگاه گويم احد؛ مولي گويد: نه آنم كه تو مي گويي. داني كه احد كيست مرا باز بسر مي برد.

گفتيم که اساس تصوّف مداومت بر ذکر خداوند جلّ جلاله است. براي ذكر معاني متعدّدي از جمله قرآن، نماز، تذکر و غيره آمده است؛ ليکن مقصود از آن در دايره ی تصوّف همان «الله» يا «لا اله الا الله» يعني توحيد است. به ذکر توحيد، ذکر «نفي و اثبات» گفته مي شود؛ به اين معني که وقتي «لا اله» گفته مي شود نفي است و وقتي که «الا الله» گفته مي شود، اثبات است؛ البتّه موضوع به اين سادگي نيست؛ بلکه براي آن ذکر روش خاصي است که آنرا در جايش بيان مي كنيم؛ ولي مختصراً مي گوييم: زماني که بنده «لا اله» مي گويد بايد تمام فکر و عقل و احساس او متوجه اين باشد كه هيچ معبودی به حق نيست که او را وجود ازلي و ابدي باشد «الا الله» مگر ذات يکتاي الله و هميشه ذکر الله را تکرار نمايد تا سالک مريد، فنا شود و اين فنا، فنا در نفي و اثبات ناميده مي شود و در همين حال تمام چيزها از موجود و هستي در او فنا مي گردد جز ذات پاک و مقدس الله جلّ جلاله و پيش روي او بعضي اسرار از غيب تجلّي مي کند و از فضل خداوند جلّ جلاله بر او برکات سرازير مي شود. گاهي در همين حال از خود غايب مي گردد و از او اموري سر مي زند که از دايره ي عقل و شرع بيرون است و به همين سبب به حلول و اتّحاد و وحدت الوجود متّهم مي شود؛ در حالي که چيزي از اين قبيل در اين حالت نيست مگر آنکه تعبير از حال فنا مي کند؛ ليکن سالک در اين حال توقف نمي كند؛ بلكه به آگاهي و حضور و حالت بقا بالله خود بر مي گردد.

اگر بخواهيد كه معلومات بيشتري در موضوع فنا و بقا و همچنين فناء في التوحيد كسب كنيد، به مكتوبات امام ربّاني، مجدّد الف ثاني، حضرت شيخ احمد فاروقي(رح) مراجعه نماييد.

بعضي سالکين از توحيد الوهيت و توحيد ربوبيّت و توحيد عبوديت سخن گفته اند. مقصود آنها از توحيد الوهيت، وحدانيت ذات خداوند جلّ جلاله و از  توحيد ربوبيت، ايمان به اين امر است که خالق و رازق و محيي و مميتي جز ذات پاک الله جلّ جلاله نيست.
اما مقصود از توحيد عبوديت، خاص و تنها عبادت خداوند(ج) و تسليم تنها به ذات او تعالي و توکّل خاص بر ذات واجب الوجود الله است. مشايخ تصوّف اقوال زيادي در معاني توحيد دارند که جمع کردن همه ی آنها احتياج به کتابي جداگانه و مستقل دارد و هر يک از آنها تعبير از حالي کرده اند که به آن آگاهي يافته اند و آن عرصه خاصي براي راسخين در علم اين ميدان است.

يكي از دوستان خداي تعالي در موضوع توحيد مي فرمايد كه نهايت همه ي رياضت ها و مقصود همه ي مجاهدت ها اين است كه كسي به توحيد رسد كه وي را بيند و بس و وي را خواهد و بس و وي را اطاعت دارد و بس و در باطن وي تقاضاي هيچ چيز ديگر نمانده باشد؛ چون چنين شود او را خلق نيكو حاصل شده باشد؛ بلكه از عالم بشريت گذشته و به حقيقت رسيده باشد.
 


 

تجريد، طرد و ترک متاع و نعمت هاي دنيايي است. شيخ ذوالنون مصري(رح) فرموده است: دنيا چيست؟ هر چه تو را از حق(ج) مشغول گرداند دنيا است[58].

 تفريد، مأخوذ از «فرد» است؛ «رب لاتذرنی فردا و انت خیر الوارثین»[59] و در اصطلاح تصوّف، کيفياتي است که به سالک سیر کننده در طريق تصوّف مي گذرد؛ مَثَل آن مثل توحيد و تنزيه است و آن مقامات اوليايي است که از مرحله فنا گذشته اند و مسيرشان در لنگرگاه بقا ثابت و محکم گرديده است و بر ايشان به فضل و احسان خداوند جلّ جلاله و جهادي که آنها در محراب عبوديت براي پروردگار نموده اند، برکات الهي نازل مي ­شود.

همانا بهترين و نزديکترين مردم به خداوند(ج) و پيامبران الهي و کتب آسماني و دين اسلام، اصحاب فرق در جمع اند؛ يعنی آنها بين آنچه را که خداوند(ج) دوست دارد و آنچه را که بد مي داند و آنچه را امر مي کند و آنچه که نهي مي نمايد، آنکه را دوست مي شمارد و آنکه را دشمن مي داند از روي علم و مشاهده و اراده و عمل فرق مي گذارند با آنکه آنها همه چيز را به طور جمع در قضا و قدرت و مشيت شامله عامّه ذات خداوند(ج) مشاهده مي کنند و مي بينند. پس آنها به حقيقت ديني و وجودي ايمان دارند و بهره هر حقيقتي از عبادت برايشان اعطا شده است. بهره و لذّت حقيقت ديني، قيام و انقياد به امر و نهي خداوند(ج) و محبّت به آنچه که دوست دارد و کراهيت از آنچه که بد مي داند و دوستي با دوستان او و دشمني با دشمنان او تعالي است. و اصل آن دوستي در دين و دشمني در دين است: دوستي به جهت دين و دشمني به جهت دين يا دوستي به جهت خدا و دشمني به جهت خدا است.

بعضي تجريد را چنين تعريف کرده اند[60] که تجريد خالي شدن و پاک شدن دل و نيت بنده از ماسواي الله است؛ به اين معني که در ظاهر از مال و متاع و نعمت هاي دنيايي و در باطن از عوض ها تجريد شود و آن اينکه نه از نعمت ها و لذت هاي دنيايي چيزي را بخواهد و نه در مقابل آنچه ترک نموده عوضي را به صورت نقد يا نسيه مطالبه نمايد؛ بلکه آنرا خاص به جهت تکليفی که بر او از جانب خداوند(ج) است انجام دهد نه به علّت ديگري يا سببي غير از آن. در طريقه ي خود از ملاحظه و نظر داشت مقاماتي که به آن مي رسد و احوالي که در آن فرود مي آيد، تجرّد نمايد؛ به اين معني که آرامشي در آن مقامات و احوال به خود احساس نکند و بر آن گردن طمانينت ننهد و تفريد آن است که افعال و اعمال او خاص براي خداوند(ج) باشد؛ به دور از ريا و شهرت و آوازه و جز از خداوند(ج) از هيچ کس نترسد و به هيچ چيز جز قرب ذات يکتاي خداوند جلّ­ جلاله احساس خوشي و فرحت نکند.

تفريد آن است که بنده با پروردگار خود باشد در حالي که خاص و تنها توکّل کننده بر ذات پاک اوست؛ چنانچه يكي از دوستان حق جلّ جلاله مي فرمايد: مرد بايد كه در هفت آسمان و زمين و در اين جهان و در آن جهان، جز از خداي جلّ جلاله هيچ چيز در پيش دل او در نيايد و در هر وقت كه باشد خدا جلّ جلاله را فراموش نكند و تجريد ترک دنيا به طور کلّّي و انجام عمل صالح است نه به خاطر حصول ثواب يا نجات از جزا در حال يا آينده.
 

عبادت، براي عوام مؤمنان و عبوديت براي خواص و عبودت براي خاص الخواص است. از بزرگي شنيـدم که مي گفـت: عبادت براي کسي است که او را علم اليقين است و عبوديت براي کسي است که او را عين اليقين است و عبودت براي کسي است که او را حق اليقين است و گفته است که عبودت ترک اختيار است.

ذوالنون مصري(رح) گفته است: عبوديت آن است که در هر حالي بنده خداوند يکتا باشي؛ چنانكه ذات مقدّس او در هر حال پروردگار تو است. جريري(رح) مي گويد: بندگان نعمت، تعدادشان زياد است و بندگان منعم، وجودشان کمياب.

حضرت رسول اکرم(ص) فرموده اند: «تَعِسَ عَبْدُ الدِّيْنَارِ وَ عَبْدُ الدِّرْهَمِ تَعِسَ عَبْدُ الْخَمِيْصَةِ» «بنده ي دينار و درهم و بنده ي شکم گرسنه نابود شد»[61].

عبدالله بن منازل گفته است: بنده تا زماني بنده است که براي خود خدمتکاري نخواهد؛ وقتي که براي خود خادم طلبيد، ترديدي نيست که از حد عبوديت ساقط شده و آداب بندگي را ترک کرده است. گفته شده که عبوديت حضور ربوبيت است. در کتاب «الفاظ الصوفيه» آمده که مراد اهل تصوف از کلمه عبد، مقام عبوديت و از کلمه ي رب مقام ربوبيت است و عبوديت براي بندگان صالح خداوند(ج) است پس وقتي که خداوند جلّ جلاله اراده فرمايد که بنده خود را به نعمت عبوديت نوازش فرمايد، او را به پيشگاه قرب خود مي برد و از اسارت شهوات آزاد مي سازد. در اين هنگام به نعمات و خوشي ها و پاکيزگي هاي روحي مزيّن مي گردد که بر دل بشر عادي خطور نمي کند؛ از اين رو نفس خود را فراموش مي کند و هيچ چيز جز پروردگار خود را ياد نمي کند و اين همان مقصود سخن خداي جلّ جلاله است که مي فرمايد: «نعم العبد انه اواب»[62] پس بنده حقيقي آن است که قلب او از جميع ماسواي الله جلّ جلاله آزاد باشد.

حضرت بايزيد بسطامي(رح) فرموده اند: عبادت، اهل معرفت را پاس انفاس است و يك ذرّه معرفت او در دل بهتر از صد هزار قصر فردوس است.

از شيخ ذوالنون مصري(رح) درباره ي عمل عارف پرسيدند؟ گفت: آنكه ناظر حق بود در كل احوال.

عبودت در نزد اهل تصوّف، آن گونه كه در معجم مصطلحات الصوفيه آمده، عبادت براي خداوند جلّ جلاله از روي اجلال و هيبت او و از روي حيا از ذات مقدّس او و محبّت براي آن ذات واجب الوجود است و اين عبوديت از عبوديتي که از عبادت بالاتر است، مقامش برتر است؛ زيرا محل عبادت، بدن است که عبارت از اجرا و بر پاي داشتن امر مي باشد و محل عبوديت، روح است که رضا به حکم است و محل عبودت، عبادت به سِرّ و راز است که در محل بيان طريقه ي نقشبنديه آن را به تفصيل بيان خواهيم كرد؛ ليکن در اينجا مي گوييم که سِرّ از مدرکات معنويه است و آن قلب و روح و سر و خفي و اخفي مي باشد. در متن معجم آمده است که حضرت ابوبکر صديق(رض) در همين مقام بودند. در حديث شريف آمده است: «لَمْ يُفَضَّلَکُمْ اَبُوْبَکْرٍب ِکَثْرَةٍ صِيَامٍ وَ لَا صَلَاةٍ وَ اِنَّمَا فَضَّلَکُمْ بِشَيْءٍ وُقِّرَ فِيْ صَدْرِهِ وَ ذَالِکَ الشَّيْءُ عَظْمَةُ اللهِ وَ اِجْلَالُهُ» «ابوبکر بر شما در کثرت نماز و روزه فضيلت حاصل نکرده؛ بلکه اين فضيلت را به چيزي حاصل کرده است که در سينه ي او استوار و محکم گرديده است و اين چيز، عظمت و جلال خداوند(ج) است». عبودت و عبوديت در لغت عرب آن چنان که در قاموس آمده به معني منتهاي عبوديت است.

 

  1. «شايد که پروردگار تو تو را به مقام ستوده اي مبعوث گرداند.» اسرا / 79.
  2. «پرهيزگاران در جنت (بوستان هايي که آب هاي روان دارد) و جوي هاي آب در نشستنگاه صدق و راستي به نزد پادشاه پر توان و با قدرت قرار دارند». (ترجمه از شاه ولي الله) قمر /54 - 55.
  3. «بلند مي بريم درجات کسي را که بخواهيم.» يوسف / 76.
  4. «برايشان مقامها و درجاتي است در نزد پروردگارشان و آمرزش و روزي نيکي است» انفال / 4.
  5. «اين پيامبران هستند که بعضي را بر بعضي ديگر بزرگي و برتري داده ايم. از ايشان کسي است که با خدا سخن گفته است و خداوند(ج) درجات بعضي از ايشان را بالا برده است» بقره / 253.
  6. «و خداوند(ج) بر هر چيز ناظر و مراقب است». احزاب/52.
  7. «آيا گمان مي کنند كه ما راز پوشيده و صحبت سرگوشي و پنهاني شان را نمي شنويم؟» زخرف /80.
  8. «کسي که احساني مي کند براي او پاداشي ده برابر آن است». انعام /160.
  9. «و آنهايي که در راه ما و دين ما جهاد مي کنند هر آيينه ايشان را به راه هاي خود (صراط مستقيم خود) هدايت مي کنيم و يقين است که خداوند(ج) با نيکو کاران است» عنکبوت /  69.
  10. «و به پدر و مادر خود احسان کنيد» بقره / 83.
  11. «و  احسان كن چنانکه خداوند(ج) به تو احسان کرده است» قصص / 77.
  12. «همانا خداوند(ج) به عدل و احسان و داد و دهش براي اقربا و نزديکان امر مي کند» نحل / 90.
  13. «آيا پاداش احسان جز احسان است؟» رحمن /60.
  14. «پس آنها هستند که خداوند(ج) گناهانشان را به حسنات و نيكويي ها بدل مي كند» فرقان/ 70.
  15. «بر پاي دار نماز را در اول و آخر روز و پاره اي از شب. هر آيينه طاعات دور مي كند گناهان را» هود / 114.
  16. «و حضرت جبرئيل سوال کرد: اي رسول خدا(ص) احسان چيست؟رسول خدا(ص) فرمود: احسان آن است که خدا را طوري عبادت کني كه گويا او را مي بيني و اگر تو او را نمي بيني، خداوند جلّ جلاله تو را مي بيند. جبرئيل گفت: راست گفتي. صحابه کرام از اين سؤال و جواب متعجب شدند. زيرا در چهره سؤال کننده علامت سفر ديده نمي شد و چنان بود که سؤال مي کرد و بعد تصديق مي نمود. بعداً صحابه از پيامبر خدا(ص) پرسيدند كه سؤال کننده که بود؟ رسول خدا(ص) فرمود: او جبرئيل بود. آمده بود تا دين شما را به شما تعليم بدهد» صحيح مسلم ج1 ، ص37 و صحيح بخاري ج1 ، ص27 .
  17. «قربی که با نوافل صورت می گيرد بايد چنان باشد که انجام اين نوافل به فرايض ضرری نرساند.
  18. «بگو اي محمد(ص) كه من امر شده ام بر اينكه عبادت خداوند(ج) را بنمايم و خالص او را پرستش كنم» زمر / 11.
  19. «بگو خداوند(ج) را عبادت مي كنم كه پرستش من خاص براي اوست» زمر / 14.
  20. «پس عبادت كن خدا را در حالي كه پرستش و عبادت تو خالص براي او باشد. آگاه باشيد كه عبادت و نيايش خاص از براي خداست». زمر/ 2-3.
  21. «و امر نشده اند مگر آن كه عبادت كنند خدا را در حالي كه عبادت را خالص براي خدا انجام مي دهند» بينه / 5.
  22. صحيح مسلم ج4 ، ص1986.
  23. دنيا را به دشمنانت ده و بهشت را به دوستانت که ما را جلوه جمال تو بس است.
  24. «اگر احسان خداوند(ج) و رحمت او بر شما نمي بود هيچ يك از شما پاك و تزكيه نمي شد» نور / 21.
  25. «به درستي كه بندگان من (يعني آنهايي كه اهل طاعت حقيقي به خداوند(ج) مي باشد) نيست تو را بر ايشان سلطه و قدرتي» حجر / 42.
  26. مجمع الزوائد ج1 ، ص79 .
  27. «بگو آن خدای واحد و يکتا  است. آن خدایی است که از همه عالم بی نياز است. نه فرزندی  زاده  است و نه از کسی زاده شده است. و هيچکس  او را همسر و شريک و همتا  نيست». اخلاص /1 - 4.
  28. «و خدای  شما خدای يکتاست که نيست  هيچ خدایی جز او. بسيار مهربان و نهايت با رحم است» بقره / 163.
  29. «خداوند(ج) ذاتی است که هيچ خدايی جز  او نيست. زنده جاويد و قايم به ذات است» بقره / 255.
  30. «الم، خداوند(ج) ذاتی است که هيچ خدايی جز  او نيست. زنده جاويد و قايم به ذات است» آل عمران /1-2.
  31. «شهادت می دهد خداوند(ج) که نيست خدايی جز او و ملائکه و ارباب دانش و علمای ربانی نيز به وحدانيت خدا شهادت می دهند. خداوند(ج) بر پای دارنده عدل است» آل عمران / 18.
  32. «خداوند(ج) ذاتی است که هيچ خدايی جز او نيست. هر آيينه شما را در روز قيامت جمع  مي کند» نساء / 87.
  33. «پيروی کن آنچه را که از جانب پروردگار تو برايت وحی شده است. نيست خدايی جز ذات او و از مشرکين روی  بگردان» انعام / 106.
  34. «هيچ معبودي بجز او نيست زنده مي كند و مي ميراند» بقره / 255.
  35. «امر نشده اند مگر بر آنکه پرستش کنند خدای يکتای را. نيست خدايی جز او. پاکی است  او را  از آنچه به او شرک می آورند» توبه / 31.
  36. «پس اگر روی گردانيدند پس بگوی مرا ذات خداوند(ج) بسنده است که نيست خدايی جز او. بر او تکيه نمودم و او پروردگار عرش عظيم است» توبه / 129.
  37. «تا آنکه وقتی در حال غرق شدن بود گفت ايمان آوردم که هيچ خدایی نيست جز آن ذاتی که بنی اسرائيل به او ايمان آورده اند» يونس / 90.
  38. «پس بدانيد که آنچه نازل شده است به علم  خداوند(ج) است و اينکه  هيچ خدايی نيست مگر ذات يکتای او. پس آيا شما مسلمان هستيد؟» هود /14 .
  39. «و ايشان به خدای نهايت مهربان کافر می شوند. بگو او پروردگار من است هيچ خدايی نيست مگر ذات يکتای او. بر او  توکل نمودم و بازگشت من به سوی اوست» رعد / 30.
  40. «بيم بدهيد که نيست خدايی جز من پس از من بترسيد» نحل / 2.
  41. «بدرستی که او راز پنهان و پوشيده تر از آن را می داند. خداوند(ج) ذات مقدّسی است که هيچ خدايی جز او نيست او را اسماء پاک و نيکو است». طه / 7-8.
  42. «و من تو را برگزيدم پس بشنو آنچه وحی می شود که من خدای يکتا هستم. نيست هيچ خدايی جز من. پس مرا  پرستش نما» طه / 13- 14.
  43. «جز اين نيست که خدای شما آن ذات يکتا است که هيچ خدايی جز او نيست علم او همه چيز را در بَر دارد» طه / 98.
  44. «و هيچ رسولی قبل از تو نفرستاديم مگر اينکه به او وحی کرديم که خدايی جز من نيست. پس مرا پرستش نمائيد» انبياء / 25.
  45. «و ياد آر حال يونس را هنگامی که از ميان قوم خود غضبناک بيرون رفت و گمان می کرد که ما هرگز بر او سخت نمي گيريم. پس او در تاريکي ها نيايش کرد که نيست خدايی جز ذات يکتای تو به پاکی ياد مي کنم تو را. حقا که من از  ستمکاران بودم» انبياء / 87.
  46. «پس بسيار بلند است ذات مقدّس الله که پادشاه حق است. خدايی جز او نيست پروردگار عرش با کرامت است» مؤمنون / 116.
  47. «نيست خدايی جز ذات او پروردگار عرش بزرگ است». نمل / 26.
  48. «خدايي جز ذات مقدّس خداي نيست. حمد و ستايش در اول و آخر مخصوص او است. و او راست حکم و به سوی او رجعت می کنيد» قصص / 70.
  49. «و با خداوند(ج)، خداي ديگری را  نخوانيد. هيچ خدايی جز او نيست. همه چيز  هلاک شونده است مگر ذات يکتای او» قصص / 88.
  50. «و آيا غير از خداوند(ج) آفريننده اي هست که رزق بدهد شما را از آسمان و زمين، هيچ خدایی جز ذات يکتای او نيست» فاطر / 3.
  51. «بدرستی که آنها چنين بودند که وقتی برای شان  گفته می شد هيچ خدايی جز ذات الله نيست، از آن استکبار می کردند  و سر باز  می زدند» صافات / 35.
  52. «خداوند(ج) پروردگار شما است. ملک و پادشاهی از آن او است. هيچ خدايی جز او نيست. پس از كجا گردانيده مي شويد» زمر / 6.
  53. «خداوند(ج) سخت جزا دهنده و صاحب توان و قدرت است. هيچ خدايی جز او نيست و بازگشت به سوي او است»  غافر / 3.
  54. «خداوند(ج) پروردگار شما است. آفريننده  همه چيز ها است. هيچ خدايی جز او نيست. پس چگونه تهمت می زنيد؟» غافر / 62.
  55. «او زنده جاويد است. هيچ خدايی جز او نيست. پس او را بخوانيد و خاص او را پرستش نماييد. ثنا و ستايش خاص خدای راست که پروردگار جهانيان است» غافر / 65.
  56. «نيست خدايی جز او زنده می گرداند و می ميراند؛ پروردگار شما است و پروردگار پدران شما است که در اول بودند» دخان / 8.
  57. «اوست ذات يكتايي که خدايی جز او نيست. دانای پوشيده و آشکار است. او بسيار مهربان و نهايت با رحم است». حشر /22.
  58. «مولانای رومي می گويد:

چيست دنيا از خدا غافل بُدَن                نی قماش و نقره و فرزند و زن

  1. «اي پروردگار من، مرا تنها مگذار و تو بهترين وارثان هستي». انبياء / 89.
  2. معجم مصطلحات صوفيه، ص41.
  3. مفاد اين حديث اين است كه بنده با وصف نيازمندي شديدي كه براي سد جوع داشته و در حالت مخمصه باشد، باز هم نبايد جز بندگي به ذات خداوند(ج) بندگي انسان ديگري را به همين واسطه قبول كند. سنن ابن ماجه، ج2،  ص1386.
  4. «نيکو بنده اي است که او بسيار بازگشت کننده به پروردگار خود است» ص / 30.

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)