مقامات تصوف ۲

مقامات تصوف ۲
خلاصه

از مقامات تصوف می توان به توکل،تسلیم،رضا،محاسبه،خوف و رجا،فقر و صدق را،نام برد

29 4 00

توکّل، مقام ديگري از مقامات تصوّف است که جایگاه بزرگ و خاصي در نزد متصوفان دارد. از ابراهيم خواص(رح) ـ که از مشاهير تصوّف است ـ سؤال شد که تصوّف تو را به چه چيز رهبري مي نمايد؟ گفت: به توکّل.

توکّل در لغت به معني سپردن کار به ديگری است مقصود از آن در اينجا اين است که شخص در عبادت پروردگار خود و حب و معرفت(ج) به قناعتي برسد که امور دين و دنياي خود را به پروردگار خود تسليم نمايد و جز ذات يکتاي خداوند(ج) به هيچ کس ديگري اتکا نکند. معلوم است که انسان به چنين قناعتي که او را در پيشگاه پروردگار او مانند مرده اي در پيش روي غسل دهنده و يا مريضي در مقابل طبيب قرار دهد، به آساني نمي تواند برسد.

شيخ ابوعمر نخيل(رح) مي فرمايد: فروترين مرتبه ی توكّل، حسن ظن است به خداي(ج).

خداوند(ج) مي فرمايد: «وَمَن يَتَوَکَّلْ عَلَى أللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» «و کسي که به خداوند توکل نمايد پس او برايش بسنده و کافي است». (طلاق/3) شکي نيست که خداوند(ج)، توکّل را از صفات مؤمنان بيان فرموده است که در آيات محکم کتاب عزيز خود مي فرمايد: «وَ عَلَى أللَّهِ فَتَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِينَ» «و بر خداوند توکل و اتکا کنيد اگر شما مؤمن هستيد». (مائده/23) ثمره ی توکّل اين است که شخص متوکّل، حبيب و دوست خداوند(ج) مي گردد. «إِنَّ أللَّهَ يُحِبُّ ألْمُتَوَکِّلِينَ» «همانا خداوند توکل کنندگان را دوست دارد». (آل عمران/159). شخص مسلمان در مزرعه ي خود براي حصول رزق و نفقه کار مي کند، او ايمان دارد که روزي دادن خاص خداوند لايزال(ج) است. پس وقتي در قلب تو چنين ايماني حاصل شد به يقين امر خود را به يد قدرت بلا کيف خداوند تسليم کرده اي و به او توکّل نموده اي؛ در چنين حالتي از مشکلي که پيش مي آيد نااميد مباش و به مکاسب و گشايشي که حاصل مي گردد مغرور مشو.

چه بسا که مي گوييم: «بِسْمِ اللهِ تَوَکَّلْتُ عَلَي اللهِ وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ» اگر در معنا و مفهوم اين کلمات بينديشيم، يقيناً همين ما را کفايت مي کند که ما مؤمن عارف و از اهل تصوّف باشيم؛ زيرا معني کلمه ي بسم الله اين است که ما کار و عمل خود را با نام خداوند آغاز کنيم و اين كلمه متضمّن اعتراف به عبوديّت ما و اقرار به ربوبيت خالق ما است و همچنين است معاني کلمات: «تَوَکَّلْتُ عَلَي اللهِ وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ

بعضي از عارفان براي توکّل سه مرتبه را به شمار آورده اند:

مرتبه ي اول که پايين ترين مراتب است، اين است که بنده با خداي خود باشد. مانند موکّل كه با وکيل شفيق مهربان و پر لطف است؛ اما بعضی از امور خود را به وکيل سپرده و خود او نيز گاهی تصميم می گيرد.

مرتبه ي دوم که اوسط مراتب است، اين است که بنده با خداي خود باشد مانند طفلي كه با مادر خود است و در جميع امور خود به مادر متّکی است اما هنوز خودش دست و پا می زند.

مرتبه ي سوم که بالاترين مراتب است، اين است که بنده با خداي خود به مانند مرده ای در دستان غسّال باشد که هيچ حرکت و اراده ای ندارد؛ بنابراين توکّل عبارت از گرفتن و به کاربردن اسباب است با قناعت و اذعان به اينکه اسباب هيچ گونه نفع و ضرري ندارد مگر به اذن و اراده ذات احديت خداوند (ج).

شيخ ابومحمّد جريري(رح) فرموده است: توكّل در اصل متابعت علم است و در حقيقت كامل شدن يقين.

عارف بالله ابن عجيبه(رح) گفته است: توکّل توثيق و محکم ساختن قلب به خداوند ـ لا شريک له ـ است به گونه اي که به هيچ چيزي غير خداوند(ج) اتّکا نداشته باشد يا وابستگي و اعتماد و اتّکا به خداوند(ج) در هر چيز و هر مورد از روي علم و دانايي و اذعان به اين باشد كه خداوند(ج) به همه چيز عالم و دانا است، و اينکه به قدرت و يَد تواناي خداوند(ج) مطمئن تر از چيزي باشد كه در دست اوست.

قشيري(رح) گفته است: محل توکّل، قلب است و بعد از آنکه براي بنده محقق گرديد که تقدير از جانب خداوند است و اگر در چيزي سختي و دشواري روي دهد، به تقدير ذات او تعالي و اگر توفيق به چيزي حاصل شود، آساني کار از طرف خدا است، حرکت و فعّاليّت به ظاهر امر منافي توکّل بالقلب نيست.

ترمذي(رح) روايت کرده است: مرد شترداري به حضور رسول خدا(ص) مشرّف شد و عرض کرد: اي رسول خدا! آيا شتر خود را رها کرده و توکّل نمايم؟ حضرت رسول(ص) فرمودند: او را ببند و توکّل نما.

از شيخ يحيي بن معاذ رازي(رح) سؤال كردند كه مرد به توكّل كي رسد؟ گفت: آن گاه كه خداي را به وكيلي رضا دهد و در كيمياي سعادت آورده است كه توكّل را هم قوت يقين بايد و هم قوت دل تا آن اضطراب از دل نرود و آرام و اعتماد تمام حاصل نيايد متوكّل نبود؛ زيرا معني توكّل اعتماد دل بر حق تعالي در كارها است.

قشيري(رح) گفته است: توکّل، اتّکا و اعتماد است به آنچه نزد خداوند و از جانب اوست و يأس و قطع اميد از آنچه که به دست مردم است.

ابوعلي دقاق(رح)گفته است: توکّل سه درجه است: اوّل، توکّل بعد از آن تسليم و بعد از آن تفويض. توکّل صفت مؤمنين، تسليم صفت اوليا و تفويض صفت اهل توحيد است.

سهل بن عبدالله(رح)گفته است: بر متوکّل سه كار واجب است: اوّل آنکه هيچ چيزي را از کسي طلب نکند؛ دوم آنکه از قبول چيزي از جانب کسي امتناع نورزد؛ سوم آنکه براي فرداي خود چيزي باقي نگذارد.

از شيخ ابوحفص حداد(رح) در مورد توكّل پرسيدند؟ گفت: تَبرَّي از توان خود و از شيخ منصور حلاج(رح) پرسيدند، گفت: ديدن مسبّب و از شيخ شبلي(رح) پرسيدند. گفت: در ديدار دل، فراموش كردن همه كس.

تسليم، انقياد و سر سپردگي براي امر خداوند متعال و خودداري از هرگونه اعتراض در برابر ناملايمات است. همچنين گفته شده که تسليم، عبارت از ثبات و مقاومت هنگام ورود بلاها است که بدون تغيير حالتي در ظاهر و باطن مشهود باشد. خداوند عظيم(ج) مي فرمايد: «وَلَمَّا رَأَى ﭐلْمُؤْمِنُونَ ألْأَحْزَابَ قَالُواْ هَذَا مَا وَعَدَنَا ﭐللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ أللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً» «و وقتي که مؤمنان احزاب را ديدند گفتند: اين همان چيزي است که خداوند و رسول او به ما و عده داده بودند و راست گفتند خداوند و رسول او. ايشان را «اين ماجرا» جز ايماني راسخ و تسليم به امر خدا نمي افزايد». (احزاب/22) پس تسليم بعد از ايمان مي آيد و چنين معني مي دهد كه خود را به ذاتي كه به او ايمان آورده اي، تسليم نمايي. مَثَل آن، همچون کسي است که به مهارت و دانش فردي پزشک اطمينان کامل حاصل مي کند و خود را به آن تسليم مي نمايد. حتّي که اگر آن طبيب چاقوي جرّاحي خود را گرفته و پس از بيهوش ساختن مريض، شکم او را پاره کند، با اين وجود، شکوه اي از طبيب نمي کند و از حسن عملکرد او تشکّر مي نمايد.

سري سقطي(رح) گفته است: سه چيز است كه به آن سه چيز يقين ظاهر مي گردد:

1) پايداري بر سخن حق در جاهايي که حتّي بيم هلاکت باشد.

2) رضا به حکم و قضاي خدا در هنگام زوال نعمت.

3) تسليم در برابر امر خداوند در هنگام نزول بلا.

صاحب کتاب «قوت القلوب» (قوت القلوب. ج2، ص73) توکّل و تسليم را به هم پيوسته و براي توکّل سه درجه بيان کرده است؛ بلندترين درجات آن است که کسي به خداوند از روي اجلال و عظمت و بزرگي توکّل كند و اوسط آن، آن است که کسي به خداوند از روي محبّت و ترس توکّل نمايد و پايين ترين مرتبه آن است که کسي از روي انقياد به ذات واجب الوجود و حصول دوستي او توکّل بدارد و مي گويد بي گمان خير در آن چيزي است که بنده آن را نمي داند و گاهي در آنچه که بنده آن را زشت و مکروه مي شمارد. چيزهايي است که خداوند(ج) آن را حسن عاقبت بنده خود مي داند پس بر بنده لازم است که به حکم خداوند حاکم و حکيم، تسليم و به تقسيم قسمت كننده راضي باشد. خداوند بزرگ(ج) فرموده است: «کُتِبَ عَلَيْکُمُ ﭐلْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَأللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» «بر شما جهاد فرض شده است و آن براي شما ناپسند معلوم مي شود و شايد چيزي را شما بد پنداريد و در آن خير شما باشد و شايد چيزي را دوست بداريد و در آن براي شما شر و بدي باشد و خداوند مي داند و شما نمي دانيد». (بقره/216) تسليم مقامي است که ابوطالب مکي(رح) و ابونصرسراج آن را در مقام توکّل داخل کرده اند؛ اما شيخ احمد فاروقي معروف به مجدّد الف ثاني(رح) (971ـ 1034 هـ ) در مکتوبات خود و شيخ عبدالله دهلوي نقشبندي(رح) ده مقام را تذکّر داده اند که يكي از جمله آن مقامات تسليم است.

در کتاب «قدسيه» حضرت خواجه بهاءالدين بخاري ملقب به نقشبند(رح) آمده است که تسليم، عبارت از ادب صوفي به مرشد اوست قبل از هر چيز؛ به اين معني که صوفي امر خود را به دست مرشد تسليم نمايد تا که طريقه ي او را بياموزد. بعد از آن به مقام تسليم براي پروردگار خود مي رسد و در اين وقت است که به مقام عبادت و تسليم نايل مي گردد.
 

                                                                                                          

صاحب «اللمع» گفته است: يقيناً رضا، مقامي شريف است. قشيري(رح) در کتاب خود ـ رساله قشيريه ـ گفته است: عراقي ها و خراساني ها در مورد رضا اختلاف کرده اند که آيا رضا از احوال است يا از مقامات؟ اهل خراسان مي گويند: رضا از جمله مقامات بوده كه منتهاي توکّل است. بدين معني که رضا، تأويل و تفسير به چيزي مي گردد که بنده به سبب کسب به آن مي رسد؛ اما عراقي ها مي گويند: رضا از جمله ي احوال است و کسب بنده نيست؛ بلکه يکي از واردات است که مانند ساير احوال به قلب حلول مي کند. ممکن است بين هر دو کلام توافق آيد و گفته شود که ابتداي رضا کسب بنده و از جمله ي مقامات بوده و انتهاي آن غير کسب و از جمله احوال است.

به صورت اختصار مي گوييم كه رضا، خوشي و رضايت قلب است به آنچه که حاصل مي کند و رضاي خداوند عبارت از رضايت ذات واجب الوجود از عمل بنده ی او است که نور را در دلش فرود مي آورد و برکات را بر آن نازل مي کند. رضاي بنده سکون و آرامش و اطمينان در برابر مشكلات است. در اين مورد چيزي که مخالف شرع باشد، نيست و خداوند(ج) بندگان خود را پاداش مي دهد که مي فرمايد: «رَّضِيَ أللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ ذَلِکَ ﭐلْفَوْزُ ﭐلْعَظِيمُ» «خداوند از آنها راضي شده است و ايشان از خداوند راضي گشته اند. اين رستگاري بزرگي است». (مائده/119) يعني اين بنده مؤمن به مقام رضا فايز گرديده كه آن، مقامي بس بزرگ و مايه رستگاري و كاميابي است و هر چند اين پاداش در جنّت مي باشد؛ ولي نتيجه عمل دنيا است. همچنان خداوند(ج) فرموده است: «وَ مِنَ ألنَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ أبْتِغَاءَ مَرْضَاتِ أللَّهِ» «و بعضي از مردم کساني هستند که نفس خود را به طلب رضاي خداوند مي فروشند». (بقره/207) که همه ي اين آيات بينات براي محقق شدن رضاي خداوند(ج) است. رضا آن است که قلب بنده تحت حکم خداوند(ج) ساکن و آرام باشد. اللمع، ص80

در مكتوب63 منتخبات حضرت خواجه محمّد معصوم مجددي(رح) آمده كه مقام رضا كه منتهاي مقامات است دو وجه دارد: وجه اول رضاي حق(ج) است از بنده و وجه دوم رضاي بنده است از حق(ج). وجه اول فوق وجه دوم است؛ چه اول رضاي حق است بعد از آن رضاي عبد. كما قال رَّضِيَ أللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ.

از جنيد(رح) درباره ي رضا سؤال شد؛ گفت: رضا رفع اختيار بنده است از خود. قناد(رح) گفته است: رضا، سکون و آرامش قلب در برابر تلخي و دشواري قضا است.

در رساله قشيريه آمده است: رضا، بيرون ساختن کراهيت از قلب است تا که در قلب جز فرحت و سرور ديگر چيزي نباشد.

ابن خفيف(رح) مي گويد: رضا، آرامش قلب به احکام خداوند و توافق قلب به چيزي است که خداوند به آن راضي شده و آن را براي بنده خود اختيار کرده است.

ابن عطا(رح) گفته است: رضا بينش قلب به ازليت چيزي است که خداوند براي بنده ی خود معيّن فرموده؛ زيرا او مي داند که خداوند آنچه را بهتر است براي او برگزيده است پس به آن راضي گشته و از خشم و غضب خودداري مي کند.

خداوند(ج) فرموده است: «وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ» «بر شما جهاد فرض شده است و آن براي شما ناپسند معلوم مي شود و شايد چيزي را شما بد پنداريد و در آن خير شما باشد و شايد چيزي را دوست بداريد و در آن براي شما شر و بدي» (بقره/216)» و همچنان فرموده: «فَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَيْئاً وَيَجْعَلَ أللَّهُ فِيهِ خَيْراً کَثِيراً» «پس شايد که بد بدانيد چيزي را و خداوند در آن خير زيادي را گردانيده باشد» (نساء/19) بنابراين معلوم مي شود که مقام رضا از مقامات عاليه قلبي است.

وقتي که جسم و روح به عبادت خداوند تربيت و مهذّب گرديدند و قلب از کدورات و تاريکي هاي نفساني و جسماني پاک شد، قلب او به خصايل و اخلاص و صفات ستوده مزيّن مي گردد و راضي و مطمئن در مقام رضا مي نشيند.

در نزد مشاهير بزرگ تصوّف مثل ابونصر سراج و قشيري و سهروردي بغدادي ـ رحمهم الله ـ مقام رضا، آخرين و بالاترين درجه مقامات است؛ از اين رو آنها در زمينه ی رضا مباحث خود را به انتها مي رسانند و بعد از آن به مباحث احوال مي پردازند. آنها مي گويند كه بدون شک مقام رضا از مقام صبر، بالاتر است؛ به اين دليل که وقتي شخص به مقام رضا مي رسد، هر چه از سختي و دشواري پيش آمد را به خوشي استقبال مي کند و آن را چيزي مي داند که از جانب پروردگارش به او رسيده است؛ حتّي مرگ را.

آيا نشنيدي که حضرت بلال حبشي(ج) در هنگام استقبال از مرگ خنديد و گفت: من به زودي به محبوب خود محمّد مصطفي(ص) ملحق مي شوم و تمام دوستان من در جنّت هستند. محقق است که حضرت رسول(ص) صحابه کرام خود را بارها به رضا در آنچه حکم خدا است، نصيحت فرموده اند.

ابوعلي دقاق(رح) گفته است: رضا آن نيست که تو بلا و غم را احساس نکني؛ بلکه رضا آن است که بر حکم قضا و قدر اعتراضي نداشته باشي. حقيقت اين است که کسي که عشق و محبّت خداوند را با شيفتگي قلب به دست آورد، چگونه به آنچه خداوند برايش مقدّر کرده، راضي نمي گردد؟!

اين بدين مفهوم نيست که بنده کاري نکند و يا در رفع بلاها از خويش به درگاه پروردگار خود دعا ننمايد؛ زيرا خداوند(ج) فرموده است: «أدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَکُمْ» «از من بخواهيد تا خواسته شما را اجابت کنم» (مؤمن/60) و فرموده است: «هُوَ ألَّذِي جَعَلَ لَکُمُ ألْأَرْضَ ذَلُولاً فَأمْشُواْ فِي مَنَاکِبِهَا وَکُلُواْ مِن رِّزْقِهِ» «اوست ذاتي که زمين را براي شما رام و مسخر گردانيده است پس برويد در اقطار و اکناف آن و بخوريد از رزقي که خداوند به شما از زمين عطا کرده است». (ملك/15) پس تو را اين حق است که از پروردگار خود بخواهي تا رحمت خود را بر تو نازل فرمايد و مصيبت را از تو دور سازد و حق داري که در حدود شريعت به کسب و كار بپردازي و زحمت بکشي و حق داري که از کسب خود و حيثيت و آبروي خود دفاع كني.

ترديدي نيست که زندگاني پيامبر بزرگوار اسلام(ص) براي ما نمونه و اسوه ي نيکي در هر کار و هر روش و اخلاق است. يقيناً آن رسول بزرگوار در ترويج و گسترش اسلام منتهاي سعي و جهاد را فرمودند تا آنجا که در طائف به وجود مبارکشان سنگ زده شد و پاي شريفشان خون آلود گرديد.

در حالی که دو فرزندشان حضرت قاسم و حضرت ابراهيم از دنيا رفتند و عموی بزرگوارشان - حضرت حمزه(رض) - به دست مشرکين به شهادت رسيد با اين همه مصائب، باز هم رسول الله(ص) در دعاي خود مي فرمودند: «اِنْ لَمْ تَکُنْ سَاخِطاً عَلَيَّ فَلَا اُبَا لِيْ» «خدايا اگر تو بر من خشمگين نباشي هيچ غمي ندارم» لذا عقيده من اين است که رضا از بزرگترين مقامات تصوف است و اين مقام صاحب ولايت کبري و آخرين مرتبه نفس مطهره است.

واضح است که نفس، ابتدا پس از بيرون آمدن از صفت امّارگي، لوّامه مي گردد و بعد از آن ملهمه سپس مطمئنه و پس از آن راضيه و در نهايت مرضيه مي شود. خداوند(ج) فرموده است: «يَا أَيَّتُهَا ألنَّفْسُ ألْمُطْمَئِنَّةُ أرْجِعِي إِلَى رَبِّکِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً» «اي نفس مطمئنه به سوي پروردگار خود بازگرد در حالي که هم تو خشنود و راضي هستي و هم پروردگار از تو خشنود و راضي شده است». (فجر/27–28).

محاسبه، نوعی ملامت کردن و سرزنش نفس و موازنه اعمال و اقوال با ميزان شريعت و باز پرسي از خود هنگام مراجعه به نفس خود درباره آنچه که عمل مي کند است، براي آنکه سالک ناظر و شاهد اعمال خود باشد.

حتّي مرداني بزرگ هم در اين راه عشق و محبّت بوده اند كه در هر وقت نفس هاي خويش را محاسبه مي كرده اند كه آيا به غفلت گذشته يا به حضور. زيرا نفس، اماره بالسوء يعني فرمان دهنده به بدي است واگر لگام سرکشي هاي آن مهار نشود، شخص گمراه مي گردد و کار او خاتمه مي يابد که اين فرموده ي خداوند(ج) بر اين بيان دلالت مي كند: «يَا أَيُّهَا ﭐلَّذِينَ ءَامَنُواْ أتَّقُواْ أللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَأتَّقُواْ أللَّهَ إِنَّ أللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» « اي کساني که ايمان آورده ايد از خداوند بترسيد و بايد شخص نگاه كند که براي فرداي خود چه دستاويزي را فرستاده است و بترسند (از باز پرس) خدا، هر آيينه خداوند به آنچه عمل مي کنيد، آگاه هست». حشر/18) شيخ جعفر خلدي (رح) فرموده است كه بنده لذّت معامله نيابد تا لذّت نفس همي يابد؛ از جهت آنكه اهل حقيقت قطع كرده اند آن علايقي كه ايشان را از حق مانع است پيش از آنكه آن علايق راه را بر ايشان سدّ گرداند.

در علم تصوّف خوف و رجا بين حال و مقام در متردد است؛ بعضي از علماي تصوّف آن را از جمله ي مقامات قرار داده اند و بعضي از جمله احوال و آنچه در تصوّف ثابت است، اين است که حال، گاهي به مقام استقرار مي يابد.

خوف، در قرآن کريم و سنت نبوي(ص) اساس و ريشه دارد. خداوند(ج) مي فرمايد: «و یرجون رحمته و یخافون عذابه»«توقع دارند کمال رحمت او را و از عذاب او مي ترسند». (اسراء/57) چنانکه فرموده است: «یدعون ربهم خوفاً و طمعاً»«مي خوانند پروردگار خود را به ترس و اميدواري». (سجده/16) و فرموده است: «إنهم کانوا یسارعون فی الخیرات و یدعوننا رغباً و رهباً و کانوا لنا خاشعین» «به تحقيق که آنها در انجام امور خير و نيکو شتاب مي کردند و ما را در حالت رغبت و ترس (اميد و خوف) مي خواندند و براي ذات ما فروتن و ترسناک بودند». (انبياء/90) پس بر هر مسلماني لازم است كه از پروردگار خود خوف و ترس داشته باشد؛ ولي يأس و نااميدي از رحمت خداوند بر او جايز نيست

عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِدّ

بوالعجب من عاشق اين هر دو ضد

عده ای از عرفا گفته اند: بال خوف در وقت توانايی و جوانی قوی تر باشد تا عمل صالح بيشتر صورت گيرد و بال رجا در وقت پيری و بيماری قوی تر باشد تا که شيطان از رحمت حق مأيوس نسازد

رب العزت فرموده است: «لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ أللَّهِ إِنَّ أللَّهَ يَغْفِرُ ألذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ ألْغَفُورُ ألرَّحِيمُ» «از رحمت خداوند نا اميد نباشيد بدرستي که خداوند تمام گناهان را مي آمرزد و همانا او آمرزنده و مهربان است». (زمر/53) ليکن آرزو خوف را قطع نمي کند؛ بلکه بايد خوف چند برابر رجا باشد. بدون شک خوف صوفي شديدتر است؛ زيرا که او دين را به عين اليقين مي داند. شيخ ابوعمر نخيل(رح) فرموده است: هر كه مي خواهد بداند كه شناخت او از خداي(ج)، چه اندازه است بايد نبيند كه قدر هيبت خدا(ج) نزد او در هنگام خدمت چه قدر است. خداوند عليم(ج) فرموده است: «انما یخشی الله من عباده العلماء» «مسلماً از ميان بندگان خداوند علماء فقط از الله مي ترسند». (فاطر/28) و معلوم است که رسول خدا(ص) ترسان ترين بندگان از پروردگار خود بوده است؛ چرا که او داناترين بندگان به ذات و صفات خداوند(ج) است. حضرت رسول(ص) فرموده اند: «شَيَّبَتْنِيْ هُوْدٌ وَ اَخْوَاتُهَا»( مصنف عبدالرزاق، ج3 ، ص368) لِاَنَّ فِيْ هَذِهِ السُّوَرِ کَثِيْرًا مِنَ الْوَعِيْدِ «الا بعداً لعادٍ قوم هود» (هود/60) «الا بعداً لمدین کما بعدت ثمود» هود/95.

فرمود: سوره هود و برادران او مرا پير نمودند؛ زيرا که در اين سوره ها خوف و وعده ي عذاب زياد است: «آگاه باشيد عاد قوم هود دور باد از رحمت خداوند»، «آگاه باشيد قوم مدين (امت حضرت شعيب) دور باد از رحمت خداوند چنان که قوم ثمود دور شدند از رحمت خداوند».

پس هر دو حالت يعني خوف و رجا لازم است. سهل بن عبدالله(رح) مي گويد: خوف و رجا مانند مذکّر و مؤنّث هستند، تا يک جا نباشند نتيجه اي نمي دهد و اگر يک جا شدند، نتيجه آن تقوا مي باشد که تقوا خود يقين را بار مي آورد.

در قرآن کريم آياتي است که بنده را به خوف وا مي دارد؛ چنانکه خداوند(ج) مي فرمايد: «و خافون ان کنتم مؤمنین» « و بترسيد (از من) اگر شما مؤمن هستيد». (آل عمران/175) «و خافون ان کنتم مؤمنین» و مي فرمايد: «و ایای فارهبون»«و خاص از من بترسيد». (بقره/40) و فرموده است(ج): «و فی نسختها هی و رحمة للذین هم لربهم یرهبون»«و در نوشته آن الواح هدايت و رحمتي است از جانب خداوند براي آنهايي که ايشان از پروردگار خود مي ترسند». اعراف / 154). از رسول خدا(ص) روايت شده است که فرموده اند: «اَنَا اَخْوَفُکُمْ لِلَّهِ تَعَالَي». «من ترسان ترين شما به پيشگاه ذات خداوند(ج) هستم». گفته شده که خوف، حيا از معاصي و منهيات و دست کشيدن از آنها است. از گفتار مشاهير تصوّف است که مي گويند: شخص بايد از نفس خود، بيشتر از هر دشمن حذر داشته باشد و بر او واجب است که خاص از پروردگار خود بترسد. خداوند(ج) فرموده است: «فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین» «پس نترسيد از آنها (از شيطان و هواخواهان او) و از من بترسيد. اگر شما مؤمن هستيد». آل عمران/175) خوف به گفتار و به ريختن اشک نيست؛ بلکه به گونه اي که مشاهير تصوّف گفته اند، انقياد به اوامر خداوند و اجتناب از منهيات او تعالي است. کسي که از پروردگار خود ترس و خوف داشته باشد، از شريعت پيروي مي كند و متّصف به صفت پرهيزگاري مي گردد و از جمله ي متّقين مي شود. خوف از اوصاف و اخلاق سالكان و خاصان راه خدا است.

ابن عجيبه(رح) گفته است: براي خوف سه درجه است: اول براي كساني است که از عقاب و عذاب خداوند(ج) مي ترسند. دوم براي مسلماناني است که از عتاب خداوند(ج) و محروميت از قرب ذات(ج) خوف دارند و سوم براي خواصي است که از محروميت ديدار پروردگار در روز قيامت خوف دارند و مي ترسند که از جمله اشخاصي به شمار آيند که اسائه ادب کرده باشند.

روايت است كه قاضي بصره در محراب نشسته بود و کسی قرآن مي خواند. چون اين آيه خوانده شد: «فاذا نقر فی الناقور»(مدثر/8)در حال ناله ای زد و وفات يافت.

اما رجا نيز در قرآن کريم آمده است؛ خداوند(ج) مي فرمايد: « قُلْ يَا عِبَادِيَ ألَّذِينَ أَسْرَفُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ أللَّهِ إِنَّ أللَّهَ يَغْفِرُ ألذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ ألْغَفُورُ ألرَّحِيمُ»«بگو: اي بندگان من که بر خود ظلم نموده ايد از رحمت خداوند نا اميد مباشيد هر آيينه خداوند، تمامي گناهان را مي بخشد و همانا که او آمرزنده مهربان است»(زمر/53) همچنين خداوند(ج) فرموده است: «إِنَّ ألَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ ألَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ أللَّهِ أُوْلَئِکَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ أللَّهِ وَأللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» «آنهايي كه ايمان آورده و در راه خدا مهاجرت وجهاد كرده اند به رحمت خدا اميدوارندو او بخشاينده مهربان است».بقره/218

رجا با تمنّا و آرزو فرق مي کند؛ زيرا راجي، طاعت را سبب و وسيله مي گيرد و رضا و قبول را از خداوند طلب مي نمايد؛ در حالي که متمنّي اسباب مجاهدت و طاعت را ترک مي کند و در عين حال، انتظار اجر و ثواب را از خداوند(ج) دارد. و اين از فرموده ي خداوند حکيم فهميده مي شود که مي فرمايد: «فَمَن کَانَ يَرْجُواْ لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا يُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» «پس کسي که لقا و وصل پروردگار خود را اميد دارد بايد که عمل صالح کند و به عبادت پرورگار خود هيچ کسي را شريک نسازد». كهف / 110 از همين سبب رجال تصوّف بسا که در مقام خوف و رجا متوقّف مي گردند تا آنکه خوف و رجا برايشان دو صفت ثابت مي گردد. از اقوال آنهاست که مي گويند: کسي که اراده ی داخل شدن و سلوک طريقه ی ما را دارد، بر او لازم است که صاحب خوف و رجا باشد؛ به گونه اي که خوف بر رجاي او غلبه نداشته باشد که او را به يأس و نااميدي بکشاند و نه رجا او را چنان آماده سازد که نفس، او را به لغزشگاه هاي هوي و هوس دنيا بکشاند؛ بلکه بايد با دو بال خوف و رجا پرواز كند و اوج بگيرد تا به قلّه های رفيع يقين برسد و رضاي حق(ج) را کسب كند(به حقايق التصوف مراجعه شود).

فقر، مقام ديگري از مقامات تصوّف است و منظور از آن تنها فقر مادي نيست؛ بلکه بنده نسبت به خداوند و به آستان عظمت او(ج) فقير است اگر چه مال و دارايي او بسيار باشد. پس همانطور که شخص محتاج براي مساعدت به شخص ثروتمند و ثروت او نظر دارد و روي مي آورد، همانگونه فقير الي الله دست تضرّع و نياز خود را به سوي آن ذات بيچون بلند مي کند درحالي که طالب رحمت و معاونت و مددگاري خداوند(ج) است. خداوند(ج) فرموده است: «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو لغنی الحمید»«اي مردم شما نيازمندان به سوي خدا هستيد و فقط خداوند بي نياز و ستايش شده است». فاطر / 15 و فرموده است: «و الله الغنی و انتم الفقراء»«و خداوند بي نياز است و محتاجان و نيازمندان شما هستيد». محمد / 38 پس اگر مسلمان خود را در بارگاه الهی و در پيشگاه جلال و کبريايي او فقير نشمارد، از تعاليم دينی خود سرپیچی کرده است.

چنانکه خداوند(ج) فرموده: «ان اکرمکم عند الله اتقاکم» «همانا با کرامت ترين شما نزد خداوند با تقوي ترين شما است». حجرات /13 با توجّه به اين آيه، مال و ثروت جايگاهی برای تعيين مقام افضليت ندارد و ممکن است که يکي از ما از نظر مال و ثروت غني تر باشد و فرزندان بيشتري داشته باشد و صاحب آواز زيباتر و نيکوتر باشد، ليکن او را جايز نيست که غرور و تکبّر نمايد؛ بلکه بايد پروردگار خود را در مقابل نعمات او شکر کند تا غناي او با تقوايش آرايش و استقامت پيدا کند و مردم او را دوست داشته باشند. به اين دليل مردان تصوّف براي حصول مال و ثروت سعي و تلاش نمي کنند و اگر چه خداوند(ج) برايشان اموال و دارايي بخشيده باشد، باز هم در نفس و ذات خود فقير باقي مي مانند؛ با يک دست روزي حلال را کسب مي کنند و با دست ديگر آنرا در راه خدا و منافع مسلمانها انفاق مي كنند، حتّي فقر را بر مال و دارايي فضيلت مي دهند.

صفت فقير، آرامش و اطمينان در هنگام نداشتن، و بذل و ايثار در هنگام داشتن مال و دارايي است. در رساله قشريه آمده است كه صفت فقير سه چيز است: 1) حفظ سرّ 2) اداي فرض 3) صيانت فقر.

«ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم»

در اين بازار اگر سودی است با درويش خرسند است

خدايا منعمم گردان به درويشی و خرسندی

از ابوبکر مصري(رح) در وصف فقير صادق سؤال شد، گفت: کسي است که مالک مي گردد و ميل نمي کند. ابو عبدالله حصري(رح) گفته است: ابو جعفر حداد(رح)، بيست سال در حالی پايداري و استقامت کرد که هر روز در مقابل يک دينار کار مي کرد و آن دينار را به فقرا مي بخشيد و خودش روزه داشت.

حضرت امام رباني(رح) فرموده اند كه در فقر درجات و مراتبی است که بعضي فوق بعضي ديگر است و اعلاي مراتب آن در مقام فنا صورت مي بندد كه غير از حق ـ جل شانه ـ همه را ناچيز بداند و فراموش كند و هر كه جامع جميع مراتب فقر است، برتر است از آن كسي كه بعضي از آن مراتب را دارد. پس با وجود فنا هر كه فقر ظاهر هم دارد افضل است از آن كه با فنا فقر ظاهر ندارد.

در حقيقت، تاريخ ابر مردان تصوّف پر از نمونه هاي روشن ايثار است؛ براي اينکه آنها مخالف کسب حلال نبودند ولي مخالف جمع مال و انباشتن آن بودند. هر کس داراي اين صفت باشد براي او اين مقام ثابت است و او از تعاليم قرآن و سنت مطهّر نبوي(ص) بهره برده است.

ابن جلا(رح) گفته است كه فقر آن است كه مالك هيچ چيز نباشي و چون مالك شوي ايثار كني و از آن خود هيچ چيز نداني.

حضرت خواجه محمّد پارسا(رح) در «تحفة السالكين» فرموده اند: فقر را در مقام صوفي وصف زايد بود و آن سلب نسبت جميع احوال و اعمال و مقامات از خود بود چنانكه هيچ عمل و هيچ حال و هيچ مقام از خود نبيند پس او را نه وجود بود و نه ذات و نه صفات، محو در محو و فنا در فنا و اين مقام، حقيقت فقر است.

صدق به اخلاص نزديك بوده و درجه ي آن بزرگ است و هر كه به كمال آن رسد نام او صديق كنند. خداي تعالي آن را ستوده و فرموده است: «رِجَالٌ صَدَقُواْ مَا عَاهَدُواْ أللَّهَ عَلَيْهِ» « بسا مردانند كه راست كرده (نشان دادند) آنچه عهد بسته بودند با خدا برآن ». احزاب / 23.

مرتبه صديق درجه عالي و بلندي است كه بعد از نبوّت مي آيد و اين صفت اولياست كه بر شش درجه بنيان گذاري شده است:

1) اسلام2) ايمان3) صلاح4) احسان 5) شهادت 6) معرفت.

اين خلاصه مقام «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» است. لذا كسي كه اين مقام را كسب مي كند، همانا كه به عين اليقين و حق اليقين رسيده است و از پيش روي او پرده و حجاب يقين بر طرف گرديده است.

صدق، ضد کذب است. لازم است که صدق در عمل و در ضمير و در گفتار متحقق گردد؛ يعني اگر به چيزي وعده مي کني، بر تو لازم است که به وعده خود وفا نمايي و گرنه تو صادق نيستي.

قرآن کريم صدق را در بسياري از جاها ياد کرده است. همچنين در قرآن کريم (مدخل صدق) (مخرج صدق) (مقعد صدق) (لسان صدق) و (قدم الصدق) ياد گرديده است.

خداوند(ج) فرموده است: «وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ»«و بگو اي پروردگار من در آر مرا در آوردن پسنديده و بيرون آر مرابيرون آوردن پسنديده». (اسرا /80). و همچنان او تعالي بر زبان ابراهيم ـ علي نبينا عليه الصلوة والسلام ـ ياد کرده است: «و اجعل لی لسان صدق فی الاخرین»«و بگردان براي من زبان راست(ثناي نيكو) در ميان پس آمدگان»(شعرا/84). و فرموده(ج) است: «و بشر الذین امنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم»(«و بشارت بده آنهايي را که ايمان آورده اند بر اينکه ايشان را مقام صدقي در نزد پروردگار شان است». يونس / 2) همچنين فرموده: «إِنَّ ألْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيکٍ مُّقْتَدِرٍ» «پرهيزگاران در جنت «بوستان هايي که آب هاي روان دارد» و جوي هاي آب در نشستنگاه صدق و راستي به نزد پادشاه پرتوان و با قدرت قرار دارند». (ترجمه از شاه ولي الله) (قمر/54-55)خداوند(ج) صدق را از اوصاف بندگان صالح و نيکوکار خود قرار داده است که فرموده: «اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون» «آنها کساني هستند که راست گفتند و آنها پرهيزگار هستند». بقره / 177 و همچنان خداوند(ج) در سوره حجرات، صادقين را ستايش نموده و فرموده است: «إِنَّمَا ألْمُؤْمِنُونَ ألَّذِينَ ءَامَنُواْ بِأللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ أللَّهِ أُوْلَئِکَ هُمُ ألصَّادِقُونَ»«جز اين نيست که مؤمناني که به خدا و رسول او ايمان آورده اند و بعداز آن در ايمان خود شک و ريب نکرده اند و به اموال و نفس هاي خود در راه خدا جهاد کرده اند، ايشان همان راستکاران و راست گويانند» (حجرات/15) و در سوره حشر فرموده است: «و ینصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون» «و نصرت مي دهند خدا و رسول او را ايشان راست گويانند» (حشر/8) و در بيان اوصاف دوستان خدا فرموده است: «الصابرین و الصادقین و القانتین و المنفقین و المستغفرین بالاسحار» آل عمران / 17.

ترديدي نيست که سيدنا ابوبکر(رض) به مقام صديقيت رسيده اند و صديق بودند و انبيا ـ علي نبينا وعليهم الصلوة والسلام ـ اين مقام را علاوه بر نبوّتشان دارا بوده اند. خداوند(ج) در سوره مريم مي فرمايد: «وَ أذْکُرْ فِي ألْکِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً» «و ياد کن در کتاب، ابراهيم را همانا او راستگوي و راستکار بود، پيامبر بود» (مريم/41) «وَ أذْکُرْ فِي ألْکِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً»«و ياد کن در کتاب، ادريس را همانا او راستگوي و راستکار و پيامبر بود» (مريم/56) و در سوره يوسف فرموده است: «يُوسُفُ أَيُّهَا ألصِّدِّيقُ»«يوسف اي راستکار و راستگوي» . (يوسف/46) و فرموده خداوند(ج) «هَذَا مَا وَعَدَ ﭐلرَّحْمَنُ وَصَدَقَ ﭐلْمُرْسَلُونَ»«اين است آنچه خداوند مهربان وعده کرده بود و پيامبران راست گفتند». (يس/52) و همچنان خداوند در سوره مائده در حق حضرت مريم، مادر حضرت عيسي ـ علي نبينا و عليه الصلوة والسلام ـ فرموده است: «وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ»«و مادر عيسي زن راستگوي بود». مائده / 75و در سوره نساء فرموده است: « وَمَن يُطِعِ أللَّهَ وَألرَّسُولَ فَأُوْلَئِکَ مَعَ ﭐلَّذِينَ أَنْعَمَ أللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ ألنَّبِيِّينَ وَألصِّدِّيقِينَ وَألشُّهَدَاءِ وَألصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُوْلَئِکَ رَفِيقاً» و آنکه اطاعت خدا و رسول را مي نمايد آنها با کساني هستند که خداوند بر ايشان نعمت عطا کرده است از پيامبران و راست گويان و شهدا و نيکوکاران و آنها در رفاقت خود چه خوبند». (نساء/69).

مقصود در اينجا اين است که مقام صدق مقام بزرگ و شريفي است که با عبادت راستين و بعد از گذشتن از امتحانات سخت و مشکل در زندگي محقّق مي گردد؛ زيرا تنها صدق در قول و گفتار، براي رسيدن به اين مقام کفايت نمي کند؛ بلکه صدق در ضمير و قلب، نيز لازم است احساس شود و تا زماني که عمل شخص قول او را تصديق نكند، صدق در دل او مستقر نگردد. خداوند(ج) فرموده است: «إِذَا جَاءَکَ ألْمُنَافِقُونَ قَالُواْ نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ أللَّهِ وَأللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَأللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ ألْمُنَافِقِينَ لَکَاذِبُونَ» «وقتي که منافقان نزد تو آمدند، گفتند: ما شهادت مي دهيم که تو به حق رسول خدا هستي و خداوند مي داند که تو پيامبر او هستي و خداوند شهادت مي دهد که منافقان دروغگويانند». (منافقون/1) خداوند(ج) فرموده است: « وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ أللَّهِ حَدِيثاً» «و کيست راستگوتر از خداوند در گفتار؟» نساء /87) و فرموده است: «وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ أللَّهِ قِيلاً» «و کيست راستگوتر از خداوند از روي قول و بيان؟» نساء / 122 و در سوره احزاب مي فرمايد: «قَالُواْ هَذَا مَا وَعَدَنَا أللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ أللَّهُ وَرَسُولُهُ» «گفتند اين همان چيزي است که خدا و رسول او به ما وعده داده بود و خدا و رسول او راست گفتند» (احزاب/22)و فرموده است: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین» «اي کساني که ايمان آورده ايد از خداوند بترسيد و با راست گويان و راستکاران باشيد». توبه /119.

علامه ابن ابوشريف(رح) در حواشي عقائد گفته است: طبقه ی صوفيه صدق را به معني برابري و يكسان بودن در خفا و آشكار و در ظاهر و باطن بکار برده اند به اين معنی كه نه احوال بنده، اعمال او را و نه اعمال بنده، احوال او را تكذيب كند؛ يعني بر مريد آراسته به صدق لازم است كه پنهان و آشكار او در پاكي و صداقت برابر و يكسان باشد و به اين طريق به سرعت، درجات ايمان را طي كند و بالا رود؛ پس صدق قوّهجی محرّكه اي است كه صادق را به مقام علييّن مي رساند و آن صفتي لازم براي هر مقام واصل به سوي معرفت ذات واجب الوجود(الله(ج)) است؛ بنابراين بر مسلمان لازم است كه در مبارزه با هواي نفس و در جهاد براي تصحيح سلوك خود و همچنين با پروردگارش صادق باشد و در چنين حالتي نام او در رديف صادقين نوشته مي شود. شيخ معروف كرخي(رح) گفته است: چقدر صالحين زيادند و چقدر صادقين در بين صالحين كم اند!!

حضرت سلطان العارفين بايزيد بسطامي(رح) فرموده اند: عابد به حقيقت و عامل به صدق آن باشد كه به تيغ جهد همه مرادات بردارد و همه شهوات و تمنّاي او در محبّت حق(ج) ناچيز شود؛ آن دوست دارد كه حق خواهد و آن آرزو كند كه حق شاهد او بود.

حضرت رسول(ص) فرموده اند: «دَعْ مَا يُرِيْبُکَ اِلَي مَا لَا يُرِيْبُکَ فَاِنَّ الصِّدْقَ طُمَاْنِيْنَةٌ وَ الْکِذْبَ رَيْبَةٌ»( آنچه تو را به شک مي اندازد ترک کن و آنچه تو را به شک نمي اندازد بگير. محققاً صدق، آرامش و سکون است و کذب، شک و ريب است. سنن ترمذي4 ، ص668) همچنان حضرت رسول(ص) فرموده اند: «ءَايَةُ الْمَنَافِقِ ثَلَاثٌ اِذَا حَدَّثَ کَذِبَ وَ اِذَا وَعَدَ اَخْلَفَ وَ اِذَا ئْتُمِنَ خَانَ.»( علامت منافق سه چيز است: وقتي صحبت کند، دروغ بگويد و وقتي وعده کند، از وعده خلاف ورزد و وقتي امين دانسته شود، خيانت کند. سنن ترمذي ج5 ، ص19) پس صدق از بزرگترين صفات سالکين راه صوفيه است که آنها در گفتار و افعال و احوال خود صادق مي باشند. در پايان گفته ي شيخ جنيد بغدادي(رح) را صدق ياد مي کنيم که مي گويد: حقيقت صدق آن است که در ميدان هايي راست بگويي که جز دروغ، ديگر چيزي وسيله ي نجات تو نباشد.

دیدگاه کاربران
(مورد نیاز)
(مورد نیاز)